#پف
#پلک
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
پف پشت پلک
سوال:🎓🎓🎓🎓
من به تازگی متوجه شدم در مدت زمان کوتاهی پلک پشت چشمم برجستگی و پف قبل رو نداره و در واقع یک حالت فرورفتگی در پلکم ایجاد شده ظاهرا چربی پشت پلکم از بین رفته. اگر درمانی برای حل این مسئله هست لطف کنید راهنمائی کنید. ممنون
جواب : 🖊🖊🖊🖊
1. روزانه یک لیوان شیر ولرم با یک قاشق مرباخوری عسل و یک قاشق مرباخوری پودر مالت میل شود.
2. هر روز صبح چشم ها رو به مدت 4 دقیقه درون آب سرد بچرخانید.
3. هر شب عضلات اطراف چشم را با روغن بادام شیرین ماساژ دهید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پف
#پلک
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
پف پشت پلک
سوال:✅✅✅
من به تازگی متوجه شدم در مدت زمان کوتاهی پلک پشت چشمم برجستگی و پف قبل رو نداره و در واقع یک حالت فرورفتگی در پلکم ایجاد شده ظاهرا چربی پشت پلکم از بین رفته. اگر درمانی برای حل این مسئله هست لطف کنید راهنمائی کنید. ممنون
جواب : 🖊🖊🖊🖊
1. روزانه یک لیوان شیر ولرم با یک قاشق مرباخوری عسل و یک قاشق مرباخوری پودر مالت میل شود.
2. هر روز صبح چشم ها رو به مدت 4 دقیقه درون آب سرد بچرخانید.
3. هر شب عضلات اطراف چشم را با روغن بادام شیرین ماساژ دهید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
داشتم در آشپزخانه برنج میشستم که #احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰#سال #شکسته شده.😭😭😭
🍃🌷🍃
به در تکیه داد. همین طور #مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از #تنهایی گرفته بود، #بغض کردم.😭
🍃🌷🍃
دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. میدانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه #ظلمها و #صحنههای دلخراشی در #سوریه دیدم!😭
🍃🌷🍃
#آخرین بار موقع رفتن گفت :
به #مأموریت یزد میروم و موقع تولد دخترمان برمیگردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم.😭
🍃🌷🍃
وقتی میخواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: #حلالم کن. 😭خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمیخواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم.😭
🍃🌷🍃
جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم.#احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. #پنج دقیقه فقط #نگاهم کرد😭 و #پلک نزد.😭 یک دفعه در را باز کرد و #رفت. دیدم با دست #اشکهایش را پاک میکند. از کوچه دور شد.
😭😭
🍃🌷🍃
داشتم در آشپزخانه برنج میشستم که #احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰#سال #شکسته شده.😭😭😭
🍃🌷🍃
به در تکیه داد. همین طور #مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از #تنهایی گرفته بود، #بغض کردم.😭
🍃🌷🍃
دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. میدانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه #ظلمها و #صحنههای دلخراشی در #سوریه دیدم!😭
🍃🌷🍃
#آخرین بار موقع رفتن گفت :
به #مأموریت یزد میروم و موقع تولد دخترمان برمیگردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم.😭
🍃🌷🍃
وقتی میخواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: #حلالم کن. 😭خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمیخواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم.😭
🍃🌷🍃
جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم.#احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. #پنج دقیقه فقط #نگاهم کرد😭 و #پلک نزد.😭 یک دفعه در را باز کرد و #رفت. دیدم با دست #اشکهایش را پاک میکند. از کوچه دور شد.
😭😭
🍃🌷🍃