هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
بابا دختر یزید هی اذیتم میکنه
این آدما خیلی بدن همشون هی طعنه میزنن بهم 🚶🏻♂💔
هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
باباییمیایدیگه؟
قولدادهبودیهامنشماروقبلاز
رفتنبغلنکردما . . . .
عمهمیگهنمیایاخه
منکهمیدونممیایقولدادیآخه
شماکههیچوقتزیرقولتوننزدیدکه💔👨🏻🦯
هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
میگفت بابایی شما هم که نیستین عمو عباسمم نیست اینا منو هی اذیت میکنن
هی سیلی به صورتم میزنن گوشواره هامو غارت میبرن
عمو شما رفتی برامون آبی بیاری شماکه همیشه سر قولات بودی چی شد الان؟💔
هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
'عموآبنمیخوایمالانخیلیوقتآبنخوردیم'
بهجونباباحسینمآبنمیخوایمبرگرد💔
هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
باباپاشو به این آدم بدا بگو که من بابا دارم 💔
هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
بابااااا💔
پاشودیگه پاشو اینا منو عمه رو خیلی اذیت میکنن
animation.gif
11.45M
بچه ها میدونید
محرم فرصت خودسازیه
محرم بهترین فرصت برا آدم شدنه!
علی گندابی امثال علی تو محرم با یه روضه حسین زیر رو شدند ؛ این فرصت رو دریاب . . .
#روزمرگی
هروقتتوکارتونگرهافتاد
یهتسبیحبرداریدوبگید:
'الھیبهرقیه'
خداحتمابهسهسالهارباب
نظرمیکنهومشکلتونحلمیکنه .
-شھیدحسینمعزغلامی
اینم از هدایای ما که به نیت خانم رقیه تقدیم به دختر کوچولو ها شد...!
ماجرا ازین قرار بود که بنده پارسال هم همین کار رو انجام دادم به خاطر همین هم امسال هم نیت کردم و وقتی از خونه زدم بیرون وسیله بخرم به رقیه کوچولو گفتم خودت همه چیو واسم بچین.
رفتم کش خریدم و شکلات شادی بخش هم خریدم تو. راه یه مغازه گیره فروشی اینا بود و فروشنده یه خانم خیلی مهربون بودن وقتی وارد شدم بهشون گفتم که من دنبال نایلون کوچیک هستم تا بسته بندی شده بدم به بچه ها یه این نایلون کوچولو ها که مشاهده میکنید دادن به بنده و هزینه هم نگرفتن ...
زمانی که داشتم از مغازه میزدم بیرون یهو صدام کرد خانم.خانم برگشتم ...
از پشت دخل یه سبد آورد یه عالمه کش بسته بندی شده خوشگل داد گفت به نیت من هم این کش ها رو بده و واقعا حس خوب و حال خوب قشنگ تو وجودم سرازیر.
پ.ن.
نیتت که درست باشه همه پازلا خودشون چیده میشن تو فقط بگو برا خدا برا اماما همه چیش درست میشه.
در پناه حق باشید.
یاعلی.
عشق به حسین محرم و اربعین نداره ما کل زندگیمون با امام حسین حتی تو اون دنیا:)
#پارت_۲_حیا
به یاد دارم که شهریور سال 1398 بود که پدرم تصمیم گرفت ازین منطقه نقل مکان کنیم...
شغل پدرم طوری بود که باید هر دو سال یکبار اساس کشی میکردیم و من هم طبق همیشه باید مدرسم رو عوض میکردم....
یه حسایی داشتم و یجوری بودم.....
با پدر و مادرم رفتیم اداره آموزش پرورش تهران و نامه انتقالی پدرم رو نشون دادیم و من اونسال میرفتم پایه هشتم و با نامه ای که اداره بهمون داد. من رو تو مدرسه ی نزدیک خونمون ثبت نام کردند....
هر چقدر به آغاز سال تحصیلی جدید نزدیک تر میشدم دلنگرونی خاصی تو وجودم بود
هزار تا سوال تو ذهنم تایپ میشد و حذف میشد.
مثلا به خودم میگفتم
من قراره تو چه فضایی قدم بزارم؟
یا قراره با کی رابطه دوستی برقرار کنم؟
کادر مدرسه مهربون هستن یا بداخلاق؟
سعی میکردم فکرم و مثبت کنم تا این افکار مزاحم منو آزار ندن.
روز موعود رسید و موقع رفتن به مدرسه شد...
مثل همیشه بلند شدم وحاضر شدم و آماده رفتن به مدرسه شدم....
خوراکی هامو برداشتم و داخل کیفم گذاشتم...
مامانم اومد و بغلم کرد و درگوشم گفت: مواظب قشنگیات باش.
این جمله رو همیشه بهم میگفت و همیشه طوری باهام رفتار میکرد که من متوجه باشم چطوری تو جامعه حضور پیدا کنم و با هرکسی هم قدم نشم....
اما خب آدم گاهی وقتا وسوسه میشه و پاش لیز میخوره....
خدا نکنه که اون روز چشمامون رو همه چی بسته بشه حتی رو خود با ارزشمون.
رفتم دم در منتظر شدم تا بابام و یاسین بیان...
یاسین 8 سال از من کوچیکتر بود...
با یاسین سوار ماشین شدیم و منتظر شدیم تا بابا بیاد...
بابا اومد و سوار ماشین شد و با شوخی و خنده یاسینو رسوندیم مدرسه حالا نوبت من بود...
برعکس یاسین که از خوشحالی در حال پرواز بود من استرس کل وجودمو گرفته بود...
بابام سعی میکرد این استرسو ازوجودم کم کنه ولی خودشم انگار همین حس ها رو داشت.
یه دهه هشتادی
#پارت_۲_حیا به یاد دارم که شهریور سال 1398 بود که پدرم تصمیم گرفت ازین منطقه نقل مکان کنیم...
پارت دو داستان زیبای حیا تقدیم نگاهتون.
اگر راضی بودین و دوست داشتین باز هم رمان یا داستان های چند پارتی براتون به اشتراک گذاشته خواهد شدو در ضمن این داستان بر اساس واقعیت اتفاق افتاده فقط شخصیت ها تغییر کردند و داستان کمی پر ماجرا تر شده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به هر کسی رفیق نگو
رفیق فقط حسین💔
#بهشت_علمدار
#حاج_مهدی_اکبری
تو دستگاه امام حسین
دنبال گندگی باشی
تازه اول بدبختیه
توایندمُدستگاهگمنامباشرفیق
یه دهه هشتادی
سلام وقتتون بخیر چون دیشب خیلی درخواست داشتید حکایت روز شهادت شهید زینال زاده رو بگم ،الان عرض میکنم
نمیدونم همتون داستان شهادت#شهید_حسین_زینالزاده و #شهید_دانیال_رضازاده رو خوندید یانه اما هر موقع فرصت کردید بخونید
حالتون رو بعد از خوندن داستان تو ناشناسمون بگید
https://daigo.ir/secret/16294822
• حداقل ده روز موسیقی گوش نکنید .
• حداقل ده روز کمتر بخندید .
• حداقل ده روز لباس مشکی بپوشید ؛
و بگذارید در شهر با لباس مشکی
انگشت نما شوید !
• حداقل ده روز زیارت عاشورا بخوانید .
• حداقل ده روز به محض اینکه
تشنه وگرسنه شُدید، چیزی نخورید !
• حداقل ده روز گناهی را که
خدایی ناکرده در ذهنتان است ،
عقب بیندازید .
• حداقل ده روز برای اباعبدالله کار کنید ؛
نه "خودنمایی"
• حداقل ده روز حرمت نگهدارید .
• حداقل ده روز عزادار باشید .
_ حداقل ده روز ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم چایی روضه دم کردی💔
#روزمرگی
محرم یکم از دنیا و مسائل دنیایی
دور بشید به دلتون نگاه کنید !
ببینید اصلا با خودتون چند چندید؟
#تلنگرانه
اهای!
دختر خانمی که
به جای لباس جلو باز
و جلب توجه پسرای مردم
و چادر سرت میکنی و طعنه ها رو به جون
میخری واسه لبخند مادرت زهرا (س)
ممنونت هستیم...💗💗
هدایت شده از مورفینِ هشتادی ها✌️🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوری که دنیا داره قشنگ میشه>🥲