11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه دیروز پسر عزیزم(امیرحسام ) در برنامه ورزشی شبکه افق.
فرزند آقای علیرضا محمدنژاد
آرزوی موفقیت
@amirkela1
کابین بهار قسمت 23
بهار روز دشواری را سپری کرده بود.ماجرائی که اول صبح آصف-پسر خسروخان-برایش درست کرده بود و بعد ماجرای که قبل ازمراسم صبحگاه با خانم معاون داشت ؛اتفاقات زنگ اول و دوم کم دردسر نداشت،مهم تر از همه فضای سنگین و غیر قابل تحملی که میترا و دوستانش برایش بوجود آوردند، آنها که تا چند وقت پیش جرات روبرو شدن با او را نداشتند وقتی پرچم سفید را بر خاکریزش برافراشته دیدند، اکنون گاه گاه شبیخونی در تاریکی به او میزنند.میترا اعتلافی از دوستان زیر پرچمش و چند نفری که پیش از این در ماجرای او وبهار بیطرف بودند تشکیل داد.آنها از بیم اصابت ترکشهای بد زبانی میترا سوار بر موج او شدند؛ وقتی از طرف بهار خطری تهدیدشان نکرد به تیم میترا پیوسته آب به آسیاب او میریزند.درگوشی گفتن و پچ پچ دست جمعی شان خاطر بهار را می آزرد.بهار که ته کلاس می نشست وقتی چند ردیف جلوئی با نگاه شیطنت آمیز به طرف او با ایما و اشاره پچ پچ می کنند ، این حرکت او را کلافه می کند.بی صبرانه منتظر ورود معلم تاریخ بود تا به این بساط خاتمه دهد که فضا قابل تحمل شود.گاهی کبوتر خیالش به خیابان سرک میکشد ،احتمال حادثه ای از طرف آصف درراه برگشت به خانه نگرانش می کرد و او را میترساند،دوباره به فضای نا امن تر از خیابان یعنی کلاس برمی گشت. کلاس تاریخ به لطف اقتدار و جدیت آقای فتوحی بی هیچ درد سری برای بهار بپایان میرسید،هنوز کلاس تاریخ به اتمام نرسیده بود ، بهار به مینا گفت :«حالم خوب نیست توی حیاط می بینمت ».،معلم در حال جمع کردن وسایلش بود که بهار از او اجازه خواست برود بیرون،جمله اش را طوری ادا کرد که: معلم فهمید حال خوبی ندارد.بسرعت از کلاس خارج شد ؛پله ها را دوتا یکی پائین رفت و به حیاط مدرسه رسید، سراسیمه از کنار خانم علی پور عبور کرد بی آنکه او را ببیند.معاون مدرسه از تغییر رفتار بهار گزارشهائی دریافت کرده بود همینطوراز مشکلات موجود بین او ومیترا چیزهائی شنیده بود.با دقتی بیشتر از گذشته آنها را زیر نظر داشت.هر از گاهی به بهانه ای سراغ شان میرفت ،سین جین شان میکرد تا به آنها بفهماند زیر نظرشان دارد.عجله و بی توجهی بهار از نظر او طبیعی نبود.فکر کرد بهتر است او از نظرش دور نشود تابفهمد ماجرا از چه قرار است.بهار بسمت سرویس بهداشتی رفت صورتش را شست ،در گوشه ای از حیاط مدرسه نشست.نگاهش به سمت در خروجی ساختمان مدرسه چرخید که ببیند مینا کی میرسد ؛خانم علی پور را دید که جلوی پله ها منتظر خروج بی حاشیه دانش آموزان از ساختمان بود، نگاه او و بهار لحظه ای بهم گره خورد،او در این فکر که بهار چه در سردارد و بهار در این فکرکه از شلوغی جمعیت استفاده نموده خودرا از زاویه دید او دور نگهدارد.
لحظانی بعد حیاط مدرسه مملو از دانش آموزانی بود که هرکدامشان پی ترمیم روحیه مچاله شده خود متاثر از یک زنگ کلنجار با مطالب سنگین درسی سعی میکردند از اندک زمان فراغت نهایت بهره را ببرند.بهار از این فرصت استفاده نمود؛ جایش را عوض کرد،درحالی که نیم نگاهی به خانم معاون داشت از روی پله های جلوی سرویس بهداشتی بلند شد، به پشت ضلع غربی ساختمان مدرسه رفت که جائی دنج بنظر میرسید.به سایه ساختمان مدرسه پناه آورده تکیه برآن داد و نشست، چیزی نگذشت که افکارش چون مور انگبین بر روی هر بوته ای به امید اندک شهد جوابی می نشست، لختی بعد بر بوته ای دیگر پی جواب پرسشی دیگر بود.تا پاسخ دندانگیری برای یک سئوال پیدا میکرد حول و حوش همان سئوال ،سئوالهای دیگری متولد میشد.اما چند پرسش برایش جلوه بیشتری داشتند،آنها را درذهنش مثل مطالب مهم کتاب درسی اش علامت زد و زیرشان خط ممتدی کشیده بود .برایش مهم بود بداند مرز باریک بین بد و خوب را با چه ابزاری از هم جداکند یا معیار های درست قضاوت کردن را چگونه برگزیند.می اندیشیدآیا همه همسن و سالهایش دچار چالشی اینچنین سخت میشوند یا اینکه قرعه سخت قسمت او افتاد؟ لحظه ای به ذهنش خطور کرد :«چرا این روزها همه می دونن من به چه فکر میکنم؟ تذکرات شون جواب پرسشی هست که لحظاتی قبل سئوال من بود ـ آقای فتوحی،آقای صفری،خانم معمار حتی خانم معاون مطالبی را عنوان کردن که دقایقی قبل از توضیح آنها ، من از خودم می پرسیدم» ـ مثل دیوانگان با خود حرف میزد: « گوئی افکارم روی تابلوئی بالای سرم نوشته شده می خونن» ، گاهی فکر میکرد نکند دچار وسواس فکری یا افسردگی شده باشد، فکر کرد ممکن است شخصی افسرده تحت شرایطی چنین سخت، تخته تخته کشتی طاقتش در مواجهه طوفانی ویرانگر درهم شکسته باشد،خیلی زود با این منطق خودش را قانع نمود : «کسی دچار افسردگی میشه که زیر هجوم افکار ناشی از تصور قضاوت بد دیگران خرد شده باشه ، من که به قضاوت درست یا نادرست دیگران اهمیتی نمی دم.» اندیشید شاید هر شخص افسرده ای ابتدا مثل من قوی بوده؛ وقتی شرایط سخت تر شد زیر بارسنگین افکارمنفی دوام نیاورد .همینطور مسلسل وار در گیر سئوال و جواب بی پایان غوطه ور بود،بیادش آمد خانم معمار گفته بود: (شعر عرفانی مولوی را با تکیه بر بعضی قوانین معین میتوان تفسیر نموده تا به منظور نظر او نزدیک شد)،نتیجه گرفت:« برای تشخیص بد از خوب وقتی که خط باریکی حایل باشه نیازه قوانین و مولفه هائی انتخاب کنیم.»
غرق همین افکار بود و متوجه حضور مینا نشد که چند ثانیه ای روبرویش ایستاده بود و او را میپائید.مینا نگرانش بود ،به او نزدیک شد و بی مقدمه گفت:« دختر چرا مثل عاشق ها به کنج عزلت پناه آوردی؟» بهارهر چند بسختی گوشه لبی جنباند،مینا ادامه داد :«دختر چه بلائی سر خودت آوردی؟دیگر آن دختر شاداب گذشته نیستی،میدان رو هم یکجا به میترا واگذار کردی، اگر قدرت نبوغت نبود تاکنون میترا و دوستانش حکم جنونت را صادر کرده بودن.آمادگی ذهنی و هوش زیادت شهامت چنین جسارتی را به اونا نداد ،هربار که قصد کوچک کردنت را داشتن با نظر های درست و علمی ات به همه فهموندی چند کلاس بالاتر از اونایی،به من هم اجازه نمیدی ازت دفاع کنم هر بار خواستم پشتت بایستم دستم رو کشیدی وگفتی جوابی ندم،چه به سرت اومد، بگو شاید تونستم کمکی کنم.»بهار خواست بروز ندهد جواب داد «شبها بیدارم و درس می خونم،طولانی شدن این وضع خسته ام کرد».مینا قانع نشد ،سعی داشت هر طوری شده از دوستش حرف بکشد تا بتواند کمکش کند.یکی یکی رفتارهای غیر عادی اش را کوشزد کرد و توضیح خواست.وقتی دستش به محتوای گاوصندوق اسرارش نرسید دوباره شروع کرد به نصیحت کردن ،لابلای جملاتش کمی سکوت میکرد به امید اینکه جواب درخوری از او بشنود.هرلحظه شیب تند کنایه ها را بیشتر می کرد تا شاید سکوت او را بشکند. بالاخره اصرار به این ترفند نتیجه داد و جواب قابل اعتنائی شنید،بهار گفت:« خودت میدونی چقدر دوستت دارم،میل ندارم ازمن دلخور باشی،مدتی تصمیم گرفتم رفتارم را مدیریت کنم،میخوام گزندی از من به کسی نرسه حتی اگر آن شخص دشمن من باشه.»مینا پرسید:«چه چیزی باعث شد چنین تصمیمی بگیری مگه تاکنون کسی را آزردی ، مگه بغیر از مهربانی از تونصیب کسی شده که وجدانت ناراحته ؟» مینا پی این میگشت تا از جواب بهار اطلاعات بیشتری بگیرد. ناگهان ضربه ای را از ناحیه کمر احساس کرد آنقدر سنگین که او را در بغل بهار فرو برد،هردو تعادل شان را ازدست داده روی زمین افتادند.برای لحظاتی نمی دانستند چه پیش آمد،وقتی متوجه شدند ماجرا چیست که میترا و دوستانش انها را دوره کرده می خندیدند.میترا گفت :«مینا خانم دوستت رو تمام شده فرض کن، امیدی به او نیست.»
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمد جان روحت شاد
💐💦 پنجشنبه است... 💦💐
✨ روز یاد است،روزشاد کردن دل انهایی که در زیرخاک در انتظارند تا با قرائت فاتحه ای خوشحال بشن ودرحق ما دعا کنند.
🍃 روحشان شاد 🍃
🖤 به یاد درگذشتگان 🖤
اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ. 🙏🙏
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨
الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ.
✨بِسمِِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ✨
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
اللَّهُ الصَّمَدُ
لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ
وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًااَحَد
آخرین وضعیت جاده های شمالی: (بروزرسانی: ۱۱ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۰)
- تردد روان در جادههای چالوس ، هراز و فیروزکوه ، آزادراه تهران - شمال و آزادراه قزوین – رشت (رفت و برگشت)
* ضمنا جادههای شمالی فاقد هرگونه مداخلات جوی می باشند
شادروان کربلایی الله وردی عباسی
مراسم سوم وهفتم
جمعه۱۲ بهمن ۱۴٠۳
ساعت ۱۴
حسینیه اسبوکلا
روستای کبریاکلا
روحش شاد ویادش گرامی
کانال خبری و اجتماعی و فرهنگی #اخبارکبریاکلا
🆔 @kebrianews
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5821297054072182709.mp3
7.44M
🎵آهنگ جدید: #جانان_من🤍
🎙با صدای زیبا: #محمد_اسمعلی
🎼 آهنگ و تنظیم : #رضا_آرمیده
📕 ترانه سرا : #رمضان_قزوینی
✅ #پیشنهاد_ماحتماگوشکنید
@amirkela1
🎥توصیه خود شرکت تهویه مطبوع گرین جهت مشاهده و بازدید تمامی کولرهای گازی گرین در نمایندگی رسمی فروش،مجتمع تهویه مطبوع میناگر می باشد
⚜️مزیت های خرید کولر گازی گرین از نمایندگی رسمی مجتمع تهویه مطبوع میناگر
⚜️مزیت اول: چون با حذف تمامی واسطه ها دستگاه های موتور سنگین گرین، با بهای تمام شده کمتر به دست مصرف کننده نهایی در سراسر استان مازندران میرسد
⚜️مزیت دوم: فقط کولر های گازی گرین عرضه شده در مجتمع میناگر هست که دارای ۳ گارانتی می باشد، کولر های گازی عرضه شده در جاهای دیگر دارای ۲ گارانتی می باشد.
🔴نکته:(گارانتی سوم همان گارانتی طلایی تعویض دستگاه در ۱۰۰ روز اول می باشد)
⚜️مزیت سوم: مصرف کنندگانی که به طور مستقیم از مجتمع میناگر کولر های گرین را خریداری می کنند،چتر حمایتی فنی و تخصصی چهارمین کمپین سالیانه کولر های اسپیلت مجتمع میناگر در سراسر شهرها و روستاهای استان مازندران،برای سرویس دهی منظم خدمات دارند
📲واتساپ/تلگرام/ایتا: ۰۹۰۰۱۱۱۳۵۰۷
@minagarc1
🔴فردا جمعه مجتمع میناگر از ساعت ۱۶ پذیرای شما عزیزان می باشد
📍مازندران-بابل-سبزه ميدان مجتمع لوازم خانگي،صوتي،تصويري و تهويه مطبوع ميناگر خط ويژه: ٣٥٠٧-٠١١