eitaa logo
کانال امیرکیایی
1.1هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
مداح وسخنران اهلبیت دارای تحصیلات دانشگاهی وحوزوی بابیش از ۴۰سال خدمت درخانه اهلبیت (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت.. و غریبانه شهادت داد _سعد میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی اومدیم تا کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!👍 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم..😞 که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید _چقدر دنبالت گشتم زینب!😒 از حسرت صدایش دلم لرزید،.. حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد.. و خواستم پی حرفش را بگیرم... که نگاه برّاق و تیزش🔥😈 به چشمم سیلی زد... خودش بود،...😱😰 با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید..🔥😈 و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید.. که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم _این با تکفیریهاس!😱😰😢😱😵 از جیغم همه چرخیدند..👥👥👥👥😱😱😨😰😰😰 و 🔥بسمه🔥 مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند.. و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید... دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند...😰😱 که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد...😡 مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم....😱😰 مردم به هر سمتی فرار میکردند... و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند... دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،.. یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید... و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری...😱😱😱😰😰😰 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ کمربند انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید... ابوالفضل نهیب زد...🗣😡 کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه🔥 روی زمین زانو زد... فریاد میزد...🗣🗣 تا همه از بسمه فاصله بگیرند... و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود..😱😱😱😱 که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید..😱😱😰😰😭😭😭😭 و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد... با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم..😰😰😭😭😩😩😭😭 تا لحظه ای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم... با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت،.. با انگشتانش اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید _برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟😁😉 چشمانش باشیطنت😜 به رویم میخندید،😁میدید صورتم از ترس میلرزد.. و میخواست ترسم تمام شود... که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت _ببینم گِل دل تو رو با پسر سوری برداشتن؟😉 ایران پسر قحطه؟😁😁 با نگاه خیسم 😥😢دنبال بسمه🔥گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند... همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش میکردم..🙈 که حرف را به جایی دیگر کشیدم _چرا دنبالم میگشتی؟🙁😢 نگاهش روی صورتم میگشت.. و باید تکلیف این زن تکفیری روشن میشد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت _تو اینو از کجا میشناختی؟😐😕 دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده... و تمام خاطرات 🔥خانه بسمه و ابوجعده🔥 روی سرم خراب شده بود... 😣😞 که صدایم شکست.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ که صدایم شکست _شبی که سعد🔥 میخواست بره ترکیه، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا! 🔥بی غیرتی سعد🔥😞 دلش را از جا کَند،.. میترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد.. و من میخواستم خیالش را تخت کنم که حضرت سکینه(س)😭💚 را به شهادت گرفتم _همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، 😢فکر میکرد وهابی ام. میخواستن با بهم زدن مجلس تحریکشون کنن و همه رو بکشن!😥😢 که به یاد نگاه و مصطفی🌸 دلم لرزید و دوباره اشکم چکید _ولی همین آقا و یه عده دیگه از حرم نذاشتن و منو نجات دادن! میدید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه میکنم.. و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد🔥 مانده و نام ترکیه برایش بود که بدون خطا به هدف زد _میخواست به ارتش آزاد ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟😏😐 به نشانه تأیید پلکی زدم..😥 و ابوالفضل از همین حرفها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد.. و خیره در نگاهم هشدار داد _همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی ایران! _از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد _خودم می رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمیگردی تهران و میری خونه دایی تا من تموم شه و برگردم!😊 حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود.. که داغ فراق مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم _چرا خونه خودمون نرم؟🙁😢 بغضش😢 را پشت لبخندی😊 پنهان کرد.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ بغضش😢 را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید _بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!😔 و رنگ من از خبری که برایش این همه میکرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم _چی شده داداش؟😢🙁 سرش را چرخاند، میخواست از چشمانم فرار کند،.. دنبال کمکی میگشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد _هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمب گذاری کردن، چند نفر شهید شدن.😢😔 مقابل چشمانم نفس نفس میزد،.. کلماتش را میشمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد.. و کلام آخر او جانم را در جا گرفت _مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...😢 دیگر نشنیدم چه میگوید،.. هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود... که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم....😣😞 باورم نمیشد 🌷پدر و مادرم🌷 از دستم رفته باشند... که به گلویم التماس میکردم بلکه با ضجه ای راحتم کند.. و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به جای نفس، قلبم از گلو بالا میآمد... ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند.. و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ میزدم،.. صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم میدرخشید..😭😭😭😭😭 و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمیدانستم بدن آنها چند تکه شده... که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم...😩😩😩😩😭😭😵😵😵😭😭 در آغوش ابوالفضل بال بال میزدم... که فرصت جبران بی وفایی هایم از دستم رفته... و دیدار پدر و مادرم به قیامت رفته بود. اینبار نه حرم حضرت سکینه(س)،... نه چهارراه زینبیه،... نه بیمارستان دمشق... که آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده...😭😭😭😭😭😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند.. و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...😭🛌 ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت..📲 تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود... تا پس از چند ماه با هم برای 🌷پدر و مادر شهیدمان🌷 عزاداری کنیم... و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد... که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد _من جواب رو چی بدم؟😐 نمیگه تو اومدی اینجا نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟😁😁 و من شرمنده😢😓 پدر و مادرم بودم... که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا .. و از این و فقط گریه میکردم.😢😓😢 چشمانش را از صورتم میگرداند.. تا اشکش😢 را نبینم و دلش میخواست فقط خنده هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت _این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!😉😁 و همان دیشب از نقش نگاهم احساسم را خوانده.. و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بی پرده پرسید😊 _فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟ 😁🤔 دو سال پیش... به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده ام قرار گرفتم.. و حالا دوباره سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده.. و حتی میکردم.. به ابوالفضل حرفی بزنم...😅که خودش حسم را نگفته شنید،.. هلال لبخند 😁😊روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد _یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده! از شنیدن خبر سالمتی اش پس از ساعت ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد.. و سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. _میتونه حرف بزنه؟😥 و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی البداهه پاسخ داد😁 _حرف میتونه بزنه، ولی خواستگاری نمیتونه بکنه!😜😉😁 لحنش به حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم..☺️😅 و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد،.. سرم را بوسید و برادرانه به فدایم رفت _قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده هات تنگ شده بود!😊 ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم... که لب تختم نشست، با دستش شکوفه های اشکم را چید و ساده صحبت کرد _زینب جان! سوریه داره با سر به سمت پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای تروریستها آماده میکنه! از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد _حمص داره میفته دست تکفیری ها، شیعه های حمص همه آواره شدن! ارتش آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه،😐 به خصوص اینکه تو رو میشناسن! و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد _البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته های مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این تکفیری ها رو میگیریم!✌️💪 و دلش برای من... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💮💮💮💮 💮💮💮 💮 ﷽ 🤔جهت یادآوری 🚿غسل جمعه مستحب مؤکد است که دارای ثواب زیاد و فواید فراوانی می‌باشد و در بعضى از روایات دارد که: 🚿غسل جمعه را ترک نمی‌کند مگر شخص فاسق. ⚘𓀗⚘𓀗⚘ 🕋 رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: 🔮هـرکس غسل جمعه کند گناهانش آمرزيده می‌شود تماماً و به هـر قدمی که برمی‌دارد از برای غسل جمعه، 🧮بيست حسنه برايش نوشته می‌شود. ⚘𓀗⚘𓀗⚘ 🟩 حضـرت علی علیه‌السّلام: ①⭕️غسل جمعه واجب است بر هـر مسلمان. ②‏⭕️اگـر کسی غسل جمعه را ترک کند، تا جمعه دیگر او در هَمّ و غم خواهد بود. ⚘𓀗⚘𓀗⚘ 🟩 حضـرت صادق علیه‌السّلام : ①💢غسل جمعه پاک کننده وکفارۀ گناهان است ميان دو جمعه. ②‏💢هـرکس عمداً غسل جمعه را ترک کند بايد استغفار نمايد. ③‏💢غسل جمعه بر هـر مرد و زنـی چه آزاد باشد چه بنده ، واجب است. ④‏💢 وقت غسل‌جمعه قبل از ظهر بهتر است و هـر چه به زوال ظهر نزديکتر باشد افضل‌تر است. ⑤‏💢اگـر روز جمعه گذشت روز شنبه قضاء کند و ◽️اگـر روز پنجشنبه رسيد و می‌ترسد روز جمعه دسترسی به آب پيدا نکند، روز پنجشنبه غسل را بجا آورد. ⚘𓀗⚘𓀗⚘ 💥دراهمیت غسل جمعه همین بس که دربرخـی از روایات آمده که جسد بعضى از افراد در قبر از بین نمی‌رود: ✨ عالم واقعـى ✨شهید ✨مؤمن واقعـى 🌟و کسـى که چهل جمعه غسل جمعه را ترک نکند. 📚 ۱- گنج‌های معنوی 📚۲- کشکول نوین ص۳۷۷ 💮 💮💮 💮💮💮💮 •┈••✾💠🍃🌺🍃💠✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮 🔮🔭 🔭 💎 تقویم نجومی 💎 ✴️ شنبه 👈19 اسفند / حوت 1402 👈28 شعبان  1445👈9 مارس 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🔘 در ماه شعبان سال " 45 هجری " حفصه دختر عمر و همسر پیامبر صلی الله علیه و اله از دنیا رفت و مروان بن حکم بر جنازه اش نماز خواند. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر: ✅بنایی و عمارت. ✅خواستگاری و عقد ازدواج. ✅تهیه ضروریات و لوازم منزل. ✅انواع دیدارها و ملاقات ها. ✅خرید رفتن. ✅و درختکاری خوب است. 🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 👶 مناسب زایمان و نوزاد زیبا و خوشرو و محبوب ولی عقیقه و صدقه براش لازم است. 💑مباشرت امشب: مباشرت ممکن است چنین فرزندی کذاب و دروغگو باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️افتتاحیه مشاغل و کارگاه ها. ✳️شروع به درمان و معالجه. ✳️تعلیم و تعلم و آموزش. ✳️دادن سفارش جنس. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️دیدار با بزرگان و مسئولین. ✳️ و دعوت کردن از افراد نیک است. 🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 💇💇‍♂  اصلاح سر و صورت. طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست. 💉💉 حجامت: فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری، باعث قوت دل می شود. 😴😴 تعبیر خواب : خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است. قال رب انصرنی علی القوم المفسدین... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود چیزی همانند آن قیاس گردد... کتاب تقویم همسران صفحه  ۱۱۶ 💅 ناخن گرفتن. شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود) 🙏🏻 استخاره: وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد. 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (صلّى‌الله‌عليه‌و‌آله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان @taghvimehamsaran با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨ 🔭 🔮🔭 🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*دعای گشایش رزق و روزی* *اَللّهُمَّ ارْزُقْنى مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ الْحَلالِ الطَّیِّبِ رِزْقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً بَلاغاً لِلدُّنْیا وَالاْخِرَهِ صَبّاً صَبّاً هَنیَّئاً مَری ئاً مِنْ غَیْرِ کَدٍّ وَلا مَنٍّ مِنْ اَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ اِلا سَعَهً مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ فَاِنَّکَ قُلْتَ وَاسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَمِنْ فَضْلِکَ اَسْئَلُ وَ مِنْ عَطِیَّتِکَ اَسْئَلُ وَ مِنْ یَدِکَ الْمَلاْ اَسْئَلُ* ✨✨✨✨✨✨✨ *خلاصه تمام دعاهاکه مولاامیرالمومنین علی بن ابی طالب فرمودند:بهترین دعابرای هرروزمان* 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *الحمدلله علی کل نعمه* *واسئل الله من کل خیر* *واستغفرالله من کل ذنب* *واعوذبالله من کل شر* 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،* *اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،* *اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .* 💕🍃💕🍃💕🍃💕 🌸 *دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان* *یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* 🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *دعای چهارحمد* *بسم الله الرحمن الرحیم* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.* *خواص دعای چهارحمد* 💠از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست💠 🌺 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🍀اول عمر طبیعی 🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ بنِ أَبِی طالِب وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم* ⭕️✦✧✾═✾🌹✾═✾✧✦⭕️ http://eitaa.com/ amirkiaei1
«ثواب دو ماه روزه‌داری را از دست ندهید» حدیثی از حضرت امام صادق علیه‌السلام هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و به روزه ماه رمضان وصل كند، خداوند ثواب روزه دو ماه پى‌درپى را برايش محسُوب مى‌کند. «مَنْ صامَ ثَلاثَةَ أَيّامِ مِنْ آخِرِ شَعْبانَ وَ وَصَلَها بِشَهْرِ رَمَضانَ كَتَبَ اللّه ُلَهُ صَـوْمَ شَهْـرَيْنِ مُتَتـابِعَـيْنِ» | من لايحضره الفقيه: ج۲، ص۹۴ ‎━━━━━━━━━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد _اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی ایران!😊 سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم _تو منو به خاطر اشتباه گذشته ام سرزنش میکنی؟😔😔 طوری به رویم خندید😃😃 که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد _همون لحظه ای که تو حرم حضرت زینب(س) دیدمت، فهمیدم خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟😊 و من منتظر همین بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم خیز شدم.. و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم.. به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم _پس میتونم یه بار دیگه... نشد حرف دلم را بزنم، سرم از شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد _میخوای به خاطرش اینجا بمونی؟ دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم،... برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم _دیروز بهم گفت به خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی کنه! که ابوالفضل خندید😁 و رندانه به میان حرفم آمد _پس خواستگاری هم کرده!😁😜 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت _البته این یکی🌸 با اون یکی🔥 خیلی فرق داره! اون بود، این !😊 سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه... ادامه دارد.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مثل همیشه حرف دلش را زد _حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندنتو اینجا نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت. از سردی لحنش دلم یخ زد،.. دنبال بهانه ای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم _به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونه شون داریا؟ کسی جز ما خبر نداره! مات چشمانم مانده.. 😟😳و میدید اینبار واقعاً عاشق شده ام... و پای جانم درمیان بود.. که بی ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد _من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچه ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری تهران ان‌شاءاللَّه!😊☝️ دیگر حرفی برای گفتن نمانده...و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند.. که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد... ساعت سالن فرودگاه دمشق روی چشمم رژه میرفت،.. هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوری اش آتش میگرفت...😢☹️ تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود،.. دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد😞☹️ که زنگ موبایلش📲 فرشته نجاتم شد. به نیمرخ صورتش نگاه میکردم.. که هر لحظه سرختر 😠😡میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی اش را گرفت و به شدت فشار داد.... از اینهمه آشفتگی اش...😥 نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه می شنود که صدایش در سینه ماند... و فقط یک کلمه پاسخ داد _باشه!😡📲 و ارتباط را قطع کرد... منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف 🔥دیوانگی سعد🔥 میرسد... که از روی صندلی بلند شد،.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از روی صندلی بلند شد،... نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله 🔥جسد سعد🔥 کرد... زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده ام، اما به خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم😨 که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم _چی شده ابوالفضل؟😰😨 فقط نگاهم میکرد،.. مردمک چشمانش به لرزه افتاده و دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم دلبری کرد _مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت! باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم... و او پشت این ماندن چه پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت _برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم داریا.😊😁 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده.. 🙁و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند..😟 که فقط حیرت زده نگاهش میکردم.... به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم _خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟ دلش مثل بود... و دوست داشت دردها را به تحمل کند که به سمت خط تاکسی🚕رفت و پاسخ پریشانی ام را به شوخی داد _الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!😁 و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد...که شربت شیرین ماندن در سوریه به کام دلم تلخ شد... تا رسیدن به بیمارستان... با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد📲 و هر چه پاپیچش میشدم فقط باشیطنت😜 از پاسخ سوالم طفره میرفت.. تا پشت در اتاق مصطفی که هاله ای از اخم خنده اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد.. _همینجا پشت در اتاق بمون! و خودش داخل رفت. نمیدانستم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ نمیدانستم چه خبری شنیده...😟😨 که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی🌸 است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد...😥😥 همین که میتوانستم.. در سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود.. که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند... در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد..😢 و دوباره در عزای پدر و مادرم به گریه افتادم... 😭 که ابوالفضل در را باز کرد،.. چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم... تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم... که چشمم افتاد و بیصدا وارد شدم... سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرف های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین تر کرده بود.. که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بی حرکت مانده... و همه احساسش از آسمان چشمان روشنش می بارید...روی گونه اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی اش پیدا بود.. قفسه سینه اش هم باندپیچی شده است که به سختی نفس میکشید... زیر لب سالم کردم.. و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد.. و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از غصه آتش گرفت... ابوالفضل با عجیب لب تختش نشست..😟 و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد _من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!😊 سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد _الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا! مصطفی در سکوت،... ادامه دارد.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد... و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد... کنارم که رسید.. لحظه ای مکث کرد و دلش نیامد بی هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد _همینجا بمون، زود برمیگردم!😊 و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.... از نگاه مصطفی🌸 که دوباره نگران ورود غریبه ای به سمت در میدوید، فهمیدم 🕊ابوالفضل🕊 مرا به او سپرده که پشت پرده ای از شرم پنهان شدم... ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد _انتقام خون پدر و مادرتون🌷 و همه اونایی که دیروز تو زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم! نام پدر و مادرم کاسه چشمم را ازگریه لبالب کرد😞 و او همچنان لحنش برایم میلرزید _برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟ نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم _برا چی؟ باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سُنی سوری سپرده باشد... و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد _خودشون میدونن... و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد... که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه ای صبر کرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید _شما راضی هستید؟ نمیدانست عطر شب بوهای حیاط و آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من... ادامه دارد.... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ نماز امشب-شب بیست و نهم ماه شعبان-نمازی با فضیلت و ثواب زیاد ✍ در کتاب شریف و ارزشمند اقبال الاعمال مرحوم سید ابن طاوس به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلّم آمده است مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ التَّاسِعَةِ وَ الْعِشْرِينَ مِنْ شَعْبَانَ عَشْرَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ فَاتِحَةَ الْكِتَابِ‌ مَرَّةً وَ أَلْهَيكُمُ التَّكَاثُرُ عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ عَشْرَ مَرَّاتٍ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى ثَوَابَ الْمُجْتَهِدِينَ وَ ثَقَّلَ مِيزَانَهُ وَ يُخَفِّفُ عَنْهُ الْحِسَابَ وَ يَمُرُّ عَلَى الصِّرَاطِ كَالْبَرْقِ الْخَاطِف‏ هر كسی در شب بیست و نهم ماه شعبان ده ركعت نماز بخواند{پنج تا دو رکعتی}در هر ركعت بعد از حمد،ده بار سوره‌ى تکاثر و ده بار سوره فلق و ده بار سوره ناس و ده بار سوره توحید بخواند خداوند متعال ثواب کوشندگان در عبادت را به او عطا نموده و کفه ترازوی عملش را سنگین گردانیده و در حساب رسی از او تخفیف قایل می شود و مانند آذرخش گذرا، از [پل] صراط می گذرد 🔸وقت خواندن این نماز در کل شب است یعنی از بعد از خواندن نماز مغرب تا اذان صبح 🔸از خداوند متعال می خواهیم توفیق خواندن این نماز را به همه ما عنایت فرماید ان شاء الله ❇️نشر این پیام صدقه جاریه است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏عکس از حاجیه سادات امیرکیایی http://eitaa.com/amirkiaei1 لینک کانال درایتا به دوستان معرفی کنید
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮 🔮🔭 🔭 💎 تقویم نجومی 💎 👈 یکشنبه 👈 20 اسفند / حوت 1402 👈29 شعبان 1445 👈10 مارس 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است: ✅جابجایی و نقل و انتقال. ✅خواستگاری عقد و ازدواج. ✅خرید حیوان و چهارپایان. ✅حرکت و مهاجرت به شهر دیگر. ✅تاسیس امور خیریه. ✅و دیدارهای سیاسی خوب است. 👼 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و شجاع و صالح باشد. 🚘مسافرت : سفر همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز :قمر در برج حوت است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است : ✳️افتتاحیه مشاغل و کارگاه ها. ✳️شروع به درمان و معالجات. ✳️شروع به تعلیم و تعلم و امور آموزشی. ✳️دادن سفارش جنس. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️و دیدار با بزرگان و دعوت خوب است. 🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: امکان سقط شدن چنین فرزندی است. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث گوشه گیری و انزوا می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث نجات از بیماری می شود. 😴😴تعبیر خواب. خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 30 سوره مبارکه "روم" است. فاقم وجهک للدین حنیفا... و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری پیش آید و عده ای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکندو به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺 📚 منابع مطالب کتاب تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان @taghvimehamsaran با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨ 🔭 🔮🔭 🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا