شروع رمان #ارباب_رعیتــی👇😍
#پارت9
بعد چند ساعت وقتي چشمامو باز ميكنم محيط ناشناس خواب آلودگي رو از سرم ميپرونه.
سيخ مي شينم و چشمامو ميمالم. بخاطر زخم كمرم يه طرفه خوابيدم و تنم خشك شده. كمي كتفم رو ماساژ ميدم و به قيافه داغونم تو آينه رو به روي تخت زل ميزنم.
عروسي يهوييم و همه اتفاقا مثل يك فيلم از جلوي چشمم عبور مي كنن. آهي مي كشم .........
#ازدواج_اجباری
http://eitaa.com/joinchat/449773580C5244c1c88d
ولی خانم خانزاده گفته حق ندارم اتاقش باشم ...
سرنوشت شوم #دختر_رعیتــ🙀😻👆👆👆
گوشه لوپمو کشید.. و با صدای دورگه خودش گفت:دیدی بلاخره خانوم خودم شدی؟
محکم هلش دادم، گفتم هه تو چه خوش خیالی😏 اگه اجبار پدرم نبود، اگه تنها شرط رسیدن به عشقم ازدواج با تو نبود! تو منو تو خوابم نمیدیدی
من ازت متنفرم..
کارد میزدی خونش در نمیومد.. سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه اما یه دفعه جوش اورد..
محکم پرتم کرد گوشه خونه و با عصبانیت اومد جلو.. 😱👇
https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b
#ازدواج_اجباری💜🌼 #هیجان_انگیز💦 #پایان_جنجالی😱
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
#ازدواج_اجباری
بر اساس #زندگی_واقعی_اعضا
بعداز فوت میثم خونوادش گفتن یا بچرو ازت میگیریم یا بایدبامحمدازدواج کنی ک #نوه_مون زیردست غریبه بزرگ نشه ازترس ازدست دادن پسرم تن ب #ازدواج_با برادرشوهرم دادم,
من هرروز بایاد میثم بابرادرش زندگی میکردم ومحمدم اصلا توجهی بمن نداشت شبا دیرمیومد و همش سرش ت گوشیش بود .
ی روز ک رفته بود دوش بگیره #گوشیش مرتب زنگ میخورد ولی ازترس جرعت جواب دادن نداشتم گوشیش ت دستم بود ک یهو بالای صفحه یه #پیامک ازهمون شماره اومد که نوشته بود #عشقم_چرانمیای_من_منتظرما!!
اینو ک دیدم دنیا روسرم خراب شد اما خونسردیما حفظ کردم ازحمام اومد بیرون مثل همیشه کلی #تیپ زد وبدون یه کلمه حرف ازخونه زد بیرون، سریع چادرمو سرکردم و دنبالش رفتم فقط اشک میریختم و ب #خداالتماس میکردم ک خداکنه اشتباه کنم ک یهو ب خودم اومدم و دیدم جلودر #خونه ی ... #ادامه_داستان👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2398027787C71ffc8066c
📛 ❌ #مخصوص_متاهلین