شروع رمان #ارباب_رعیتــی👇😍
#پارت9
بعد چند ساعت وقتي چشمامو باز ميكنم محيط ناشناس خواب آلودگي رو از سرم ميپرونه.
سيخ مي شينم و چشمامو ميمالم. بخاطر زخم كمرم يه طرفه خوابيدم و تنم خشك شده. كمي كتفم رو ماساژ ميدم و به قيافه داغونم تو آينه رو به روي تخت زل ميزنم.
عروسي يهوييم و همه اتفاقا مثل يك فيلم از جلوي چشمم عبور مي كنن. آهي مي كشم .........
#ازدواج_اجباری
http://eitaa.com/joinchat/449773580C5244c1c88d
ولی خانم خانزاده گفته حق ندارم اتاقش باشم ...
سرنوشت شوم #دختر_رعیتــ🙀😻👆👆👆