به نام خدای توانا
#یک_خاطره_از_دفاع_مقدس
آخرین پاتک عراق به خطوط فتح شده در والفجر 8 داستانی دارد شنیدنی
با گذشت حدود 70 روز از عملیات کلیه لشگر ها و تیپ ها با صدمات قابل توجهی مواجه شده بودند. لشگر ها در خط مقدم با کمبود شدید نیروی گردان ها دست و پنجه نرم می کردند. لذا همه ما از این واهمه داشتیم که اگر عراق پاتک کند چگونه می توانیم با این گردانهای صدمه دیده جلوی عراق را بگیریم . یکی از ابتکار های بچه ها در این مدت کندن کانالی بود حدود 300 تا 400 متر بین خط خودمان و خط مقدم عراق. بدون سنگر و جانپناهی. شب ها دو دسته در کمین و کانال بودیم و روز سحر نشده یک دسته به عقب می رفت برای استراحت. خبر ها حاکی از این بود که عراق تمام توانش را به کار بسته تا با یک هجوم همه جانبه خط ما رو بشکونه و در این صورت تا خود شهر فاو را پاکسازی میتونست بکنه. من در گردان حمزه سید الشهدا از لشگر 27 حضرت رسول بودم و در کانالی که به صورت کمین بود با اضطراب در انتظار به سر می بردیم. بچه های اطلاعات عملیات غروب رفته بودند جلو و قرار بود خبر بیارند. فرمانده گردان برادر امینی به خاطر حساسیت کمین و کانال در بین ما بود و ما هم چون فرمانده گردان رو کنار خودمون می دیدیم یه مقدار آرام تر شده بودیم. بچه ها ی اطلاعات که برگشتند عراق شروع کرد به آتیش ریختن. آتیش تهیه ای که وحشتناک بود ولی چون از وجود کانال مطلع نبود فقط خط مقدم رو می کوبید. از بچه های دیده بان هم آمدند تا بچه های خمپاره 80 و 120 و مینی کاتیوشا با گرای بهتری خط عراق رو زیر آتش بگیریند. آتیش خیلی زیاد بود.
از طرف ما هم آتیش شروع شد و ما صدای ناله ی تخریبچی های عراقی رو که زخمی شده بودند میشنیدیم. یکی از بچه ها هم به خاطر اینکه چند روز پی در پی فقط تن ماهی داده بودند مسموم شده بود و اسهال و استفراق گرفته بود. بی حال ناله می کرد. شبِ عجیبی بود. تا ساعت 12 شب ما آتیش ریختیم به طرف خط عراق و میدان مین روبرو. ساعت 12 شب دیده بان ها به ادوات استراحت دادند. دیگه صدای نفس کشیدن خودمان هم آزارمان می داد از بس سکوت شده بود. سکوتی پر از دلهره و اضطراب. که یکدفعه صدای فرمانده نیروهای مهاجم عراقی بلند شد و بعد هم صدای گلنگدن کشیدن نیروهای دشمن. خودم با دوربین دید در شب دیدم که جلوی ما نیروهای عراقی به صورت دشتبان آماده حرکت به سمت خاکریز ما و کانال بودند. اولین گلوله ی تیربار را من آن شب شلیک کردم و تا صبح درگیری ادامه داشت ولی از آنجایی که خدا می خواست بچه ها دمار از روزگار عراقی های بعثی در آوردند .
خط همچنان در دست ما ماند. یاد باد آن روزگاران
یاد باد که بسیجی عادی و فرمانده گردان و تیپ و لشگر همه برای خدا کنار هم جنگیدند و حماسه آفریدند.
خوشا به سعادت شهیدان و لبیک گویان به هل من ناصر حسین شهید و بدا به حال دشمنان دیروز و امروز از مسئول بی کفایت و نماینده ی بی عرضه گرفته تا رانت خواران و احتکار گران که برای خوردن یک لقمه نان خون ملت را در شیشه می کنند. دور نیست عذاب الهی که دامنگیرشان شود.
یا علی مدد
#بهزادپور
@ammarpress عمار پرس