📚 ابوحنیفه و سوال از امام ⁉️
ابوحنیفه به مدینه سفر کرد . همین که به مدینه رسید ، آهنگ خانه ی امام صادق کرد و در بیرون خانه منتظر اجازه ی ورود شد . ناگاه پسر بچه ای از خانه بیرون آمد . ابوحنیفه رو به وی کرد و پرسید : «یک شخص غریب ، کجا باید قضای حاجت کند؟». آن پسر بچه نگاهی به وی کرد و گفت : «جایی که مناسب شأن باشد». آنگاه با ادب نشست و به دیوار تکیه داد و شروع به توضیح دادن کرد و افزود : «از قضای حاجت در کنار رودخانه ها ، جای ریختن میوه های درختان ، حیاط مسجدها و پیاده روها خودداری کن » ، در پشت دیوار خودت را پنهان کن ، رو به قبله و پشت به قبله منشین ، آنگاه هر جا خواستی ، قضای حاجت کن ».
ابوحنیفه مات و مبهوت شده ، هوش از سرش رفت ، زیرا گمان نمی کرد که او کودکی باشد ، با این همه قدرت علمی» پرسید : «اسمت چیست؟» فرمود : «موسی بن جعفر من محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسلام) ». ابوحنیفه چون دانست که آن کودک از شجره ی نبوت و امامت است ، دلش آرام گرفت و سؤالی را که برای پرسش از امام صادق آماده ساخته بود ، از او پرسید و گفت : «معصیت مربوط به چه کسی است ؟ آیا از جانب خداست و یا از بنده ؟»
امام کاظم (علیهالسلام) در پاسخ وی فرمود : «از سه حال خارج نیست : یا از جانب خداست و هیچ به بنده مربوط نیست ، که در این صورت خداوند حق ندارد بنده را به دلیل کاری که نکرده مؤاخذه کند ، و یا هم به بنده و هم به خدا مربوط است ، که خداوند تواناترین آن دوست که در عمل شریک بوده اند ؛ در این صورت هم ، برای شریک نیرومند ، روا نیست که شریک ناتوان خود را به دلیل گناهی که هر دو در ارتکاب آن برابر بوده اند ، مؤاخذه کند ؛ و یا اینکه گناه تنها مربوط به بنده است و به خدا مربوط نیست ؛ که در این صورت ، خداوند اگر بخواهد می بخشد ، و اگر بخواهد ، کیفر می کند ، و بنده ، نیازمند کمک است.
ابوحنیفه مات و سرگردان ماند و در در حالی که توأم با احترام سراسر وجودش را فراگرفته بود ، گفت : «با سخنانی که شنیدم ، از ملاقات با امام صادق (علیهالسلام) بی نیاز شدم . سپس در حالی که آثار ناتوانی در چهره ی او پیدا بود ، به راه افتاد.
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 هوش سرشار
روزی امام موسی کاظم (علیهالسلام) خدمت پدرش امام صادق (علیهالسلام) رسید. پدر او را در دامن خود نشانید. در نزد پدر لوحی بود . فرمود : «پسرم روی این لوح بنویس : «تنح عن القبیح و لا ترده » ؛ از کار زشت خودداری کن و مرتکب آن مشو» . وقتی که حضرت نوشت ، امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «پسرم ! این عبارت را توضیح بده ؟». امام کاظم (علیهالسلام) گفت : «و من اولیته حسنا فزده » ؛ و نسبت به هر کس که احسان کردی ، پس بیشتر کن ».
آنگاه امام صادق (علیهالسلام) عبارت دیگری فرمود که : «ستلقی من عدوک کل کید» ؛ بزودی از دشمنت هر نوع مکری را خواهی دید » ، و امام کاظم (علیهالسلام) ادامه داد : «اذا کاد العدو فلا تکده» ؛ هر گاه دشمن حیله کرد ، تو به او مکرم کن ».
امام صادق (علیهالسلام) از هوش و برازندگی فرزندش خوشحال شد و او را در آغوش کشید ، در حالی که خوشحالی خود را نسبت به وی با این سخن ابراز می کرد : «خداوند از فرزندان پیامبر (ص) بعضی را بر بعضی دیگر ، برتری داد».
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 مرد سختی
رفاعه بن موسی می گوید : روزی نزد امام صادق (علیهالسلام) نشسته بودم . امام موسی کاظم (علیهالسلام) که در آن زمان کودک بود ، به سوی من آمد. او را گرفتم و در بغل خود نشاندم و سرش را بوسیدم و او را به خود چسباندم.
امام صادق (علیهالسلام) به من فرمود : «ای رفاعه ، او بزودی در دست آل عباس اسیر می شود و بعد خلاصی پیدا می کند . بعد از آن دوباره او را می گیرند و در دست آنها سختی می کشد».
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 جواب صفوان
صفوان جمال می گوید به حضور امام صادق (علیهالسلام) رفتم و در مورد امام بعد از ایشان سؤال کردم .
امام صادق (علیهالسلام) در پاسخ من فرمود : «صاحب مقام امامت ، بازی و بیهودگی نمی کند». در همین هنگام ، موسی بن جعفر (علیهالسلام) که در آن وقت کودک بود ، آمد و همراهش یک بزغاله ی مکی بود . آن بزغاله را گرفته بود و به او می گفت : «خدایت را سجده کن ». امام صادق او را در آغوش گرفت و فرمود : «پدر و مادرم به فدای کسی که بازی و بیهودگی نکند».
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 ایمان امانتی
وقتی که خبر دینی ابوالخطاب از شاگردان امام صادق (علیهالسلام) به ایشان رسید ، از او بیزاری جست و در حضور مردم ، او را نفرین کرد . چون آن شخص از اصحاب و پیروان امام (علیهالسلام) بود ، شخصی به نام عیسی شلقانی ، با شتاب خودش را به امام صادق (علیهالسلام) رساند و نظر حضرت را درباره ی آن شخص بی دین پرسید. امام (علیهالسلام) فرمود : «ای عیسی ، چه مانعی دارد که با پسرم موسی (علیهالسلام) ملاقاتی بکنی و آنچه می خواهی از او بپرسی ؟».
عیسی نزد امام موسی (علیهالسلام) رفت ، که در آن هنگام مانند کودکان تازه به مکتب رفته بود . وقتی که امام کاظم (علیهالسلام) او را دید ، پییش از آنکه او چیزی بپرسد ، شروع به سخن گفتن کرده و فرمود : «ای عیسی ، خداوند از پیامبران پیمان نبوت گرفت و آنها هرگز از آن پیمان تجاوز نکردند ؛ و از اوصیای پیامبران ، پیمان وصایت گرفت ، و آنها نیز هرگز تجاوز نکردند؛ و بر گروهی مدتی ایمان را به امانت داد ، سپس آن ایمان امانتی را از ایشان سلب کرد . ابوالخطاب ، از جمله کسانی بود که ایمان عاریتی به او داده شده بود و بعد از او گرفته شد».
عیسی از پاسخ امام موسی بن جعفر تعجب کرد .از جا بلند شد و آن حضرت را در آغوش گرفت و بین چشمهایش را بوسید ، در حالی که می گفت : «پدر و مادرم فدایت ، شما یکی از دیگری فرزندان پیامبر هستید ، و خداوند شنوا و داناست». آنگاه دوباره نزد امام صادق (علیهالسلام) برگشت و سخنان ارزشمند امام موسی (علیهالسلام) و تعجب خود را به عرض ایشان رساند.
امام (علیهالسلام) فرمود : «ای عیسی ، این فرزندم چنان است که اگر از آنچه در قرآن مجید است از او می پرسیدی ، تو را از روی علم و آگاهی پاسخ می داد.» از آنجا بود که عیسی شلقانی فهمید که امام بعد از امام صادق (علیهالسلام) امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) است.
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 ناخدای کشتی
فیض بن مختار می گوید : در محضر امام صادق (علیهالسلام) بودم . حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) که در آن هنگام کودک بود ، پیش آمد . من او را در بر گرفتم و بوسیدم . امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «شما کشتی هستید و این ناخدای کشتی است ».
سال بعد در مراسم حج شرکت کردم . دو هزار دینار همراهم بود . هزار دینار آن را برای امام صادق (علیهالسلام) و هزار دینار دیگر را برای امام کاظم (علیهالسلام) فرستادم . بعدا وقتی خدمت امام صادق رفتم ، به من گفت : «موسی (علیهالسلام) را با من برابر کردی ؟» .
گفتم : «بر اساس فرموده ی شما چنین کردم ». امام (علیهالسلام) فرمود : به خدا سوگند ، که این معرفی او به عنوان امام بعد از خودم ، توسط خداست ، خدا او را ناخدای کشتی کرده است
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 کودک پر برکت
مفضل بن عمر می گوید : امام صادق (علیهالسلام) از ابوالحسن (علیهالسلام) یاد کرد ، که در آن زمان کودکی بیش نبود . و فرمود : «این همان مولودی است که در خاندان ما ، مولودی پربرکت از او برای شیعیان به دنیا نیامده است »
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 لطف خدا
معاذ بن کثیر به قصد سؤال از امامی که پس از امام صادق عهده دار امامت می گردد ، به محضر آن حضرت شرفیاب شد و عرض کرد : «از خداوند که به پدرت نسبت به تو این مقام (امامت) را داد ، می خواهم تا به شما نیز نسبت به فرزندتان ، همان مقام را مرحمت کند ».
امام (علیهالسلام) فرمود : «خداوند چنان لطفی را کرده است ». عرض کردم : فدایت شوم ! آن را که خداوند تعیین کرده کیست ؟ ». امام صادق (علیهالسلام) به طرف فرزند خردسالش موسی (علیهالسلام) که در خواب بود اشاره کرد و فرمود : «این که خوابیده است
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 سرپرست
منصور بن حازم ، حضور امام صادق (علیهالسلام) رسید و از آن حضرت ، درخواست تعیین امام پس از خود را کرد و عرض کرد : «پدر و مادرم فدایت! سرانجام هر کسی می میرد. پس اگر چنین اتفاقی افتاد ، امام پس از شما کیست ؟.». امام صادق فرمود : «این همان سرپرست شماست» ، و به طرف ابوالحسن موسی (علیهالسلام) اشاره کرد . آنگاه دست روی شانه پسرش گذاشت ، تا درست او را نشان دهد . آن بزرگوار در آن زمان پنج سال داشت.
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 جامه ی زرد پوش
اسحاق ، یکی از فرزندان امام صادق (علیهالسلام) نقل می کند نزد پدرم بودم که عمران بن علی درباره ی امام پس از وی پرسید و عرض کرد : «فدایت شوم . ما پس از شما به چه کسی پناه ببریم ؟».
امام (علیهالسلام) فرمود : «به کسی که دو جامه زرد بر تن دارد و از این در بر شما وارد خواهد شد ».
پس من به دقت می نگریستم و مواظب بودم که چه کسی از در وارد می شود ، چیزی نگذشت که موسی به جعفر (علیهالسلام) وارد شد ، در حالی که کودکی نوخاسته بود و دو جامه زرد بر تن داشت و در دستش دو ترکه ی درخت بود.
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 امام بعد از من
ابن حازم می گوید به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم : «مادر و پدرم فدایت ! هر کسی روزی می میرد ، و اگر این امر واقع شود ، ما به چه کسی رجوع کنیم ؟ » .
امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «وقتی مرگ من فرا رسید ، این امام شماست » ؛ و بعد با دستش بر شانه راست موسی بن جعفر (علیهالسلام) زد . در آن زمان حضرت پنج ساله بود.
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa
📚 سلام امام
صفوان بن مهران می گوید که امام صادق (علیهالسلام) روزی به من امر کرد که ناقه ای در جلو در خانه آماده کنم . من رفتم و دستور امام (علیهالسلام) را انجام دادم . بعد امام موسی کاظم (علیهالسلام) به سرعت از خانه خارج شد ، در حالی که شش ساله بود ، بر پشت ناقه نشست و آن را حرکت داد و از دیدگان من ناپدید شد . من گفتم به امام صادق (علیهالسلام) چه بگویم اگر از خانه خارج شود و از من آن ناقه را بخواهد . وقتی ساعتی از روز گذشت ، ناقه مانند شهاب برگشت ، در حالی که از او عرق می ریخت .
امام موسی کاظم (علیهالسلام) از آن پایین آمد و داخل خانه شد . خدمتکاری از خانه خارج شد و به من گفت : «ناقه را در مکانش بگذار و جواب مولای خودت را بده ». گفتم : «من امر مولای خودم انجام دادم ». پس خدمت امام صادق رسیدم . حضرت فرمود : «صفوان من تو را به آماده کردن ناقه امر کردم تا مولای تو موسی کاظم (علیهالسلام) بر آن سوار شود و به جایی برود ، آیا می دانی او در آن ساعت کجا رفت ؟ او به جایی رفت که ذوالقرنین رفته بود و بلکه بیشتر از جاهایی که ذو القرنین رفت و سلام مرا به هر زن و مرد مؤمن رسانید».
#داستان #قصه #امام_موسی_کاظم_ع #امام_کاظم_عليه_السلام
#امام_کاظم
#شهادت_امام_کاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_ع
eitaa.com/amoo_safa