eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🍃 ﷽ 🍃 😊محمدصادق صفائی هستم 👨‍🏫 آموزگارکلاس دوم ابتدایی 🏡 ساکن شهرمقدس قم🌏 💥بهترین پست هاتقدیم شما🌱 💫مجری برنامه های شادکودک ونوجوان😍 #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 جهت هماهنگی واجرا پیام دهید👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
یک دانه لوبیا مورموری همراه دوستانش به دشت می‌رفت و آواز می‌خواند:«من مورچه‌ای پرزورم، از تنبلی به دورم، هرچی دونه درشته، به راحتی تو مُشته» به دشت که رسیدند به دانه‌ها نگاه کرد. مورچه‌ها تند تند دانه‌ها را برمی‌داشتند و به طرف لانه می‌بردند. مورموری دوست کوچکش ریزه‌میزه را دید. جلو رفت و پرسید:«می‌خواهی این دانه‌ی کوچک را ببری؟» و سر تکان داد. ریزه‌میزه شاخکش را جنباند و گفت:«هرچه دانه سبک‌تر باشد سرعتم بیشتر می‌شود اینطوری تعداد بیشتری دانه به لانه می‌برم» و دانه را برداشت و با سرعت دور شد. وقتی ریزه‌میزه برگشت تا دانه‌ی دیگری بردارد مورموری هنوز دانه‌ای انتخاب نکرده بود. ریزه‌میزه دست تکان داد و گفت:«کمی جلوتر دانه‌های نخود و لوبیا روی زمین ریخته می‌توانی آن‌ها را برداری؟» مورموری سینه‌اش را جلو داد. گفت:«بله که می‌توانم» و به طرف دانه‌های لوبیا و نخود رفت. یک لوبیای درشت و سنگین را دید. جلو دوید و با یک حرکت دانه‌ی لوبیا را بلند کرد. دور سرش چرخاند و خندید. به طرف لانه رفت. جلوی لانه که رسید ایستاد. دانه‌ی لوبیا از سوراخ کوچک لانه داخل نمی‌رفت. چند قدم عقب رفت و با سرعت به طرف لانه دوید اما باز هم دانه‌ی لوبیا از سوراخ ریز لانه داخل نرفت که نرفت. ریزه‌میزه از راه رسید. دانه‌ی کوچک گندم را روی زمین گذاشت. جلو آمد و گفت:«همه چیز به زور بازو نیست دوست من!» مورموری لب‌هایش را جمع کرد. دانه‌ی لوبیا را روی زمین گذاشت و گفت:«لوبیا پهن است هرکاری می‌کنم داخل لانه نمی‌رود» ریزه‌میزه لبخند زد و گفت:«کاری ندارد فقط دانه را بچرخان اینطوری به راحتی می‌توانی دانه را به لانه ببری» مورموری خندید و گفت:«از این به بعد از عقلم بیشتر از زور بازویم استفاده می‌کنم» eitaa.com/amoo_safa
مداد نق نقو - @mer30tv.mp3
4.36M
مداد نق نقو 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 eitaa.com/amoo_safa
شعر مفهوم کودکانه‌ای دعای فرج با نام و یاد خدا می‌خوایم بخونیم دعا دعا برای ظهور و سلامتی مولا امام آخر من او حجه بن الحسن عج سلام حق بر او و امامای خوب من این ساعت و همیشه خدا؛ نگهدارش باش حفظش کن از بدی‌ها راهنما و یارش باش تا برسه به مقصد به او کمک کن خدا تا روزی که می‌رسیم ما به حضور آقا زمین پر از گل بشه زیر پاهای امام عمر طولانی شونو خداجون از تو می‌خوام eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
📍برنامه هایی که روزانه در کانال ایتا عموصفا به جز ایام مناسبتی(مثل محرم و ماه رمضان و ...)ان شاءالله
📆طبق برنامه هفتگی امروز (سه شنبه ها) در قالب ارسال ۵ پست روزانه، دو موضوع محتوایی داریم👇 1⃣ نکات تربیتی👨‍👩‍👧‍👦 2⃣ نقاشی🎨 eitaa.com/amoo_safa
از امروز مهارت را با فرزندان‌تان تمرین کنید: تنفس عميق و سكوت در زمان خشم را به فرزندتان بياموزيد. ترک موقعيت در زمان برخورد با افراد عصبانی را به فرزندتان بياموزيد. معذرت‌خواهی در زمان مقصر بودن را به فرزندتان بياموزيد. كودک و نوجوانی كه اين تكنيک‌ها را بلد باشد و به كار ببرد، مهارت كنترل خشم را آموخته است. هر تكنيك را بارها و بارها در حضور فرزندتان اجرا كنيد تا در وجود او نهادينه شود. eitaa.com/amoo_safa
اصرار بر برای اينكه دقیقاً “همانی بشود كه ما می خواهيم” دو نتيجه در پی خواهد داشت: 👈 يا يک رُبات حرف گوش کن و همیشه تسلیم خواهیم داشت. 👈 و یا یک آشوبگر و یاغی که هر مرزی را در می شکند. ⚠️ نتیجه وسواسها و اصرارهای بی مورد والدین بر آنچه الگوی از پیش ساخته تربیتی خود ساخته اند، این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد! پس اولاً هیچ گاه لباس از پیش بریده ای را برای تربیت کودکمان قواره نکنیم... و ثانیاً روی نسخه های تربیتی خود و دیگران اصرار بیش از اندازه نداشته باشیم... شاید این نسخه متناسب با کودک ما نباشد! eitaa.com/amoo_safa
🌸 دوستی آقای خروس، در شهربازی حیوانات، صاحب یک چرخ‌دستی کوچک بود و بچه‌ها را در شهربازی می‌چرخاند، اما امروز، وقتی از خواب بیدار شد، سرش خیلی درد می‌کرد و تب داشت. اگر پیش بچه‌ها می‌رفت، آن‌ها هم مریض می‌شدند، اگر هم نمی‌رفت، دلش پیش بچه‌هایی بود که به آن‌ها قول داده بود امروز، آن‌ها را سوار چرخ‌دستی کند؛ اگر نمی‌رفت، آن‌ها حتما ناراحت می‌شدند. آقای کلاغ، مثل همیشه، لنگه جورابش را گم کرده بود. با خودش گفت: «شاید پیش خروس باشد.» رفت تا از او سوال کند که دید خروس بیچاره، بیمار و خیلی ناراحت بچه‌هاست. آقای کلاغ، آن‌قدر برای خروس ناراحت شد که جورابش را فراموش کرد و به آقای خروس گفت: «باید استراحت کنی تا خوب بشی. نگران بچه‌ها نباش. خب، یک روز دیگه، اون‌ ها رو در شهربازی می‌چرخونی.» آقای خروس گفت: «من به اون‌ها قول داده‌ام و نمی‌خوام اون‌ها ناراحت بشن.» خروس، این را گفت و با درد، آب دهانش را قورت داد. آقای کلاغ، کمی قدم زد و بعد، با هیجان، به خروس گفت: « تو، اصلا نگران نباش و استراحت کن. من می‌تونم امروز، به‌جای تو، اون‌ها رو به گردش ببرم؛ خوبه؟» آقای خروس خیلی خوش‌حال شد و از آقای کلاغ خیلی تشکر کرد. آقای کلاغ، سریع، به شهربازی رفت. بچه‌ها، همه منتظر بودند تا سوار چرخ‌دستی شوند. آقای کلاغ، به هر کدام از آن‌ها، یک بادکنک زیبا داد و شروع کرد به آواز خواندن برای آن‌ها. آن روز، هم بچه‌ها گردش کردند، هم آقای خروس استراحت کرد و هم آقای کلاغ کاری کرد که آقای خروس، بدقولی نکرده باشد. eitaa.com/amoo_safa
پری کوچولوی هفت اسمون (قسمت اول) - @mer30tv.mp3
4.21M
پری کوچولوی هفت آسمان قسمت اول 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
📍برنامه هایی که روزانه در کانال ایتا عموصفا به جز ایام مناسبتی(مثل محرم و ماه رمضان و ...)ان شاءالله
📆طبق برنامه هفتگی امروز (چهارشنبه ها) در قالب ارسال ۵ پست روزانه، دو موضوع محتوایی داریم👇 1⃣ شعر🌱 2⃣ ضرب المثل🗣 eitaa.com/amoo_safa