📗 داستان کوتاه عید فطر
☀️ زهرا کوچولو ،
☀️ که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود ،
☀️ همه ماه رمضان را ،
☀️ روزه کله گنجشکی می گرفت.
☀️ یک روز ،
☀️ زهرا دیر از خواب بیدار شد
☀️ هوا روشن بود
☀️ گریه کرد
☀️ و با ناراحتی دنبال مامانش می گشت
☀️ مادر او در حال آشپزی بود
☀️ که زهرا کوچولو گریه کنان وارد شد
☀️ مادرش او را بغل کرد و گفت :
🔮 چی شده عزیزم ؟!
🔮 چرا گریه می کنی ؟!
☀️ زهرا با ناراحتی گفت :
🐥 چرا برای سحر منو بیدار نکردید ؟!
☀️ مادرش خندید و گفت :
🔮 آخه دختر گلم رمضان تموم شد
🔮 دیگه لازم نیست روزه بگیری
🔮 تلویزیون هم اعلام کرد :
🔮 هلال ماه دیده شده
🔮 و امروز هم عید فطره عزیزم .
☀️ زهرا کوچولو ، کمی فکر کرد
☀️ سپس به مادرش گفت :
🐥 مامان جون عید فطر چیه ؟
☀️ مادرش گفت :
🔮 دخترم ،
🔮 خدا از مسلمونا خواسته
🔮 تا ماه رمضون رو ، روزه بگیرند
🔮 بعد از این یک ماه روزه داری ،
🔮 خدا ، به عنوان جایزه و پاداش ،
🔮 عید فطر رو ،
🔮 برای مسلمونا قرار داده
🔮 توی عید فطر ، همه مسلمونا ،
🔮 خیلی خوشحال و شاد هستن
🔮 چون توانستند
🔮 ماه رمضان رو روزه بگیرند
🔮 و امروز می خواهند
🔮 از خدای بزرگ و مهربون شون
🔮 جایزه بگیرند .
☀️ زهرا گفت :
🐥 خب مامان جون !!
🐥 نمیشه امروز ،
🐥 هم عید باشه هم روزه بگیریم ؟!
📙 ادامه دارد ...
#داستان #قصه #عید_فطر #داستان_عید_فطر
eitaa.com/amoo_safa
📗 داستان کوتاه عید فطر ۲
☀️ مامان گفت :
🔮 نه عزیز نمیشه
🔮 در این روز ،
🔮 روزه گرفتن ، حرامه
☀️ زهرا گفت :
🐥 مامان جون ! حرام چیه ؟
☀️ مامان گفت :
🔮 کار حرام ، کاری هست
🔮 که ما نباید انجام بدیم
🔮 تا ثواب ببریم
🔮 اما اگه انجام بدیم ،
🔮 خدا ناراحت میشه ، گناهه
☀️ سپس مادر زهرا ،
☀️ دخترش را بغل کرد ، بوسید و گفت :
🔮 خب عزیزم عیدت مبارک .
🔮 حالا برو آماده شو
🔮 می خوایم بریم مسجد
☀️ زهرا گفت :
🐥 ممنون مامان جون
🐥 عید شما هم مبارک
🐥 ولی برای چی بریم مسجد ؟!
🐥 الآن که صبحه
☀️ مامان گفت :
🔮 زهرا جان ! توی عید فطر ،
🔮 مسلمونا ، دو یا سه ساعت ،
🔮 بعد از نماز صبح ، میرن مسجد
🔮 تا نماز عید فطر رو بخونن
🔮 و بعد از نماز ،
🔮 عید رو به همدیگه تبریک میگن
🔮 برای عید دیدنی ،
🔮 به خونه فامیل و دوستان میرن .
☀️ ناگهان ، پدر زهرا ،
☀️ با نان تازه و آش خوشمزه ،
☀️ وارد خانه شد .
☀️ زهرا نیز با خوشحالی ،
☀️ به طرف پدرش رفت .
☀️ او را بغل کرد
☀️ و عید را به او ، تبریک گفت .
☀️ پدر زهرا نیز ، عید فطر را ،
☀️ به دخترش تبریک گفت .
☀️ سپس به همسرش گفت :
🦋 خانم جان ! زکات رو دادم
☀️ زهرا به مادرش گفت :
🐥 مامان زکات چیه ؟!
☀️ مادر زهرا گفت :
🔮 تو عید فطر ،
🔮 خدای مهربون از ما خواسته
🔮 که در آخر ماه رمضون
🔮 و در شب عید فطر ،
🔮 یه هدیه به فقرا و نیازمندان بدیم
🔮 و به اونا کمک کنیم
🔮 به این هدیه میگن زکات .
☀️ خب عزیزم برو آماده شو
☀️ تا بریم مسجد .
📙 پایان
#داستان #قصه #عید_فطر #داستان_عید_فطر
eitaa.com/amoo_safa
🔸️شعر دنیای زیبا
🌸خالقم به من داده
🌱این جهان زیبا را
🌸کوه و جنگل و دریا
🌱باغ و دشت و صحرا را
🌸از وجود گل کرده
🌱دشت و باغ را رنگین
🌸بر درخت تابستان
🌱داده میوهی شیرین
🌸چون که او به من داده
🌱زندگی در این دنیا
🌸با دلی پر از شادی
🌱شکر میکنم او را
#شعر
eitaa.com/amoo_safa
#قصه_کودکانه
🌸الاغ باهوش
الاغی بود که خیلی باهوش بود.
روزی الاغ در بیشه می چرید و علف می خورد که ناگهان صدای غرش شیری را شنید.
الاغ خیلی ترسید. با خودش گفت : حالا چکار کنم. به کجا بروم نکند شیر سر برسد و مرا بخورد.
فکری کرد و با خودش گفت : نباید بترسم. بهتر است فریادی بزنم و با صدای کلفتم شیر را بترسانم.
الاغ هر چه زور داشت گذاشت روی صدایش و فریاد بلندی کشید. صدای الاغ در دشت و بیشه پیچید و به گوش شیر رسید. شیر جا خورد و راستش را بخواهید یه کمی هم ترسید.
با خودش گفت : ای داد و بیداد! چه صدای کلفت و ترسناکی. حتما صاحب این صدا خیلی قوی و پرزور است. باید زودتر از اینجا فرار کنم.
از اینطرف شیر راهش را کج کرد و از آن طرف هم الاغ رفت و رفت تا به هم رسیدند.
الاغ تا چشمش به شیر افتاد ترسید. اما به روی خودش نیاورد. شیر هم که تا آنروز الاغ ندیده بود از دیدن قد و بالای الاغ جا خورد.
رفت توی فکر که این دیگر چه جور جانوری است.
الاغ که فهمید شیر ترسیده است ، صدایش را کلفت کرد و پرسید: آهای تو کی هستی؟ اینجا چکار می کنی؟شیر گفت : من شیرم تو کی هستی
الاغ گفت : من هم شیر شکارم
شیر تا این را شنید بیشتر ترسید و گفت: اگر تو شیر شکاری پشت سر من بیا تا چیزی را نشانت دهم.
الاغ به ناچار دنبال شیر راه افتاد. رفتند و رفتند تا به لاک پشتی رسیدند. لاک پشت خیلی بزرگ بود.
شیر گفت : این جانور را می بینی؟ وقتی من نیستم از آن خانه سنگی بیرون می آید و غذای من را می خورد تا من می روم سراغش ، خودش را در خانه اش قایم می کند. اگر راست می گویی حساب این را برس و با این بجنگ.
الاغ گفت این که چیزی نیست و اصلا ارزشی ندارد که من بخواهم از روبرو با او بجنگم و نگاه کن. من پشتم را به او می کنم و این طوری می زنمش.
الاغ پشتش را به لاک پشت کرد و چنان جفتکی به آن پیچاره زد که لاک پشت به هوا بلند شد و بیست متر آنطرف تر به زمین افتاد.
شیر با خودش گفت : ای داد و بیداد ! عجب گیری افتاده ام. ببین چه زور و بازویی داره . با این زوری که دارد اگر هم از پشت مرا نکشد از جلو می کشد.
الاغ که دید شیر خیلی ترسیده است با خودش گفت بهتر است خودم را به خواب بزنم تا شیر راهش را بگیرد و برود.
آن وقت زیر درختی دراز کشید و گفت : من خسته شده ام. می خواهم کمی بخوابم . مواظب باش کسی سر و صدا نکند.
شیر گفت : باشد.
الاغ چشمهایش را بست و خودش را به خواب زد. شیر آمد فرار کند ترسید الاغ بیدار شود. یکدفعه مگسی آمد و روی پیشانی الاغ نشست. شیر دستپاچه شد. اما رفت جلو و خیلی آرام مگس را پراند. الاغ که دید شیر ول کن نیست . چشمهایش را باز کرد و با عصبانیت فریاد کشید : کی به تو گفت مگس را بپرانی. چرا این کار را کردی. مگس داشت در گوش من لالایی می خواند. حالا می دانم چه کارت کنم.
شیر تا این حرف را شنید پا به فرار گذاشت . حالا ندو کی بدو. مثل باد می دوید و پشت سرش را هم نگاه نمی کرد. همان طور که می دوید به روباه رسید. روباه پرسید. چه شده است. با این عجله کجا می روی.
شیر گفت : نمی دانی دچار چه بلایی شده ام. زودباش زودباش تو هم فرار کن.
روباه پرسید آخر برای چه.
شیر گفت : توی این بیشه جانوری پیدا شده است که خیلی از من بزرگتر و قویتر است.
روباه گفت : من که فکر نمی کنم چنین جانوری پیدا شود. چه شکلی است؟ اسمش چیست؟
شیر گفت: قدش از من بلندتر است. چشمهایش هم درشت تر است. گوشهای درازی هم دارد. اسمش هم شیر شکار است.
روباه خندید و گفت : این نشانی هایی که می دهی نشانی الاغ است. تو بیخودی از او ترسیده ای. بیا برگردیم و بخوریمش.
شیر گفت : فکر نمی کنم آن جانور الاغ باشد . من که خیلی از او می ترسم.
روباه گفت : نترس . من جلو می روم و تو هم از پشت سرم بیا
با هم راه افتادند و رفتند و رفتند تا به نزدیک الاغ رسیدند.الاغ که آنها را دید فکری کرد و با صدای بلند گفت : آفرین روباه ! کارت را خوب انجام دادی محکم او را نگهدار تا من بیایم.
شیر تا این حرف را شنید گفت : ای روباه بدجنس. مرا گول می زنی.
آن وقت روباه را بلند کرد و محکم به زمین زد و کشت. بعد هم پا به فرار گذاشت . از آن به بعد دیگر کسی شیر را آنطرف ها ندید . الاغ هم نفس راحتی کشید و مشغول چرا شد.
قصه ما هم تمام شد.
#داستان #قصه
eitaa.com/amoo_safa
#بازی
🔻تخلیه هیجان کودک با پنج بازی🔻
👈🏻۱- بازی بلندترین صدا
از کودکان بخواهید به بهانه های مختلف فریاد بزنند. کسی که صدایش بلند تر باشد، برنده بازی است.
👈🏻۲- بازی جنگ با کاغذ
کودکان را به دو گروه تقسیم کنید و بین آن ها چند صندلی به عنوان مرز قرار دهید و از آن ها بخواهید با مچاله کردن کاغذهایی که در اختیارشان قرار داده اید گلوله درست کنند، سپس با فرمان شروع جنگ آغاز می شود.
دو گروه کاغذ ها را به طرف یکدیگر پرتاب می کنند و سپس با اعلام فرمان ایست، مقدار کاغذهای مچاله یا گلوله هایی را که در هر میدان افتاده است شمارش کنید، هر گروه گلوله کمتری داشته باشد، برنده بازی است. در انتهای بازی کودکان با یکدیگر صلح می کنند.
👈🏻۳- بازی مقاومت در ایستادن روی یک پا
از کودک بخواهید که بایستد و با دست راست، پای چپش را بالا بگیرد و به حالت ثابت روی پای راست بایستد. در مرحله بعد با دست چپ، پای راستش را بگیرد و روی پای چپ بایستد.
👈🏻۴- بازی مچ انداختن
کودکان با توجه به سن و جثه دو به دو مقابل یکدیگر قرار می گیرند و مچ می اندازند. هر فرد سعی می کند مچ دست طرف مقابل خود را بخواباند.
👈🏻۵- بازی باز کردن دست و پای بسته
این بازی را می توان به دو شیوه اجرا کرد. در روش اول افراد را به دو گروه تقسیم کنید و از هر گروه یک نفر را انتخاب و دست و پاهایش را به وسیله یک تکه پارچه ببندید. هر کسی زودتر خود را از بند رها کرد برنده مسابقه است. در روش دیگر هر کودک باید در زمان مشخص مثلاً ۶۰ ثانیه خود را از بند رها کند.
#مسابقه #بازی #تربیتی #نکات_تربیتی
eitaa.com/amoo_safa
درسنامه عید شادی.pdf
1.06M
🎁درسنامه عید شادی🎁
💓درسنامه ای جذاب با محتوایی کاربردی ویژه اجرا در ویژه برنامه های شب وروز عید فطر💓
💥شامل: شعر، داستان ومسابقه💯
#ویژه_نامه_ماه_رمضان #درسنامه #طرح_درس
eitaa.com/amoo_safa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉کارت های مربوط به بخش مسابقه درسنامه عید شادی🎉
🍃جهت آسانی کار شما عزیزان کارت ها را طراحی و آماده نمودیم . شما این فایل را در اختیار مغازه چاپ قرار دهید تا کارت ها را در سایز a4 یا هر سایزی که مدنظر دارید ، پشت ورو پرینت بگیرد. 🍃
🌸حالا با خیال راحت با کارت های زیبا به اجرای درسنامه عید شادی بپردازید🌸
#ویژه_نامه_ماه_رمضان
#طرح_درس #درسنامه #کارت_مسابقه
eitaa.com/amoo_safa
🌸 #عید_فطر
#داستان
موضوع:عیدفطر
یکی بود یکی نبود توی دنیای قشنگ خدای خوب و مهربون گنجشک هایی بودن که داشتن باهم بازی میکردن 🕊🕊و از شاخه های درخت بالا و پایین میپریدن🌳🌲 وتاب بازی میکردن.
آخه گنجشک هاپرنده هستند و پرنده ها به خاطر بالهایی که از پر دارند میتونند بپرند و پرواز کنند و تو آسمونا برن☁️🌈 و وقتی میان زمین یا روی شاخه میشینند دست و پاهاشون زخمی نمیشه و راحت هرجا بخوان میرند.
خب خب خب بیایم ببینیم گنجشک ها چیا بهم میگن..
گنجشک کوچولو که داشت از شاخه ای به شاخه ای🌿🍀 دیگه میپرید و میخندید به دوستش نوک قهوه ای گفت ازبابام شنیدم فردا عید هستش. گنجشک نوک قهوه ای گفت چه عیدی؟
گنجشک کوچولو گفت مگه نمیدونی،بابام میگفت مسلمون ها یه ماه خیلی قشنگی دارن به اسم ماه رمضان، 😍خدای مهربون بهشون گفته تو این یه ماه روزه بگیرن.
گنجشک نوک قهوه ای گفت روزه یعنی چی؟
گنجشک کوچولو گفت بابایی میگه هروقت این مسجد کنار این درخت ما صبح اذان میگه الله اکبر..... تا وقتی که شب میشه و مسجدمون میگه الله اکبر مردم آب و غذا نمیخورن. ☕️🍪🍩🍿🍚🍝
گنجشک نوک قهوه ای گفت خب چرا اینکارو میکنند؟
گنجشک کوچولو جواب داد به خاطر اینه که خدای مهربون بهشون گفته وخدا چون آدما رو دوست داره بهشون میگه روزه بگیرید.
تازه منم دوست دارم روزه بگیرم ولی بابایی میگه توکوچولویی روزه کله گنجشکی بگیر😅
مامانی گفت امشب ماه رمضان تموم میشه.وقتی ماه رمضان تموم شد فرداش رو کلی جشن میگیرند کلی خوراکی های خوشمزه میخورند و میخواهند از خدای خودشون جایزه بگیرند.🎁🎁
تازه مامانی میگفت فردا صبح زود آدمای خوب میان مسجد و نماز عید فطر میخونند. بعدش به عیددیدنی میرند و به فامیلها و دوستاشون سرمیزنند.
گنجشک نوک قهوه ای که خیلی خوشحال شده بود از خوشحالی بلند داد زد. آخ جون عید.😌 من عید رو خیلی دوست دارم.🙃
گنجشک کوچولو گفت تازه فردا مسلمونها باید به آدمای نیازمند هدیه بدهند.💐
که بابایی گفت بهش میگن هدیه زکات فطره.
و آدمای نیازمند خیییلی خوشحال میشن.
فردا همه دعا میکنندو خیلی خداروشکر میکنند
مامانی گفته، اگر امام مهدی مهربون بیاد، دیگه همه مردم خوب و خوشحال و مهربونن و حتی ما پرنده ها توآسمونا هم خیییلی خوشحالیم😍. و همه مشکلات و ناراحتی های آدما ازبین میره.
نوک قهوه ای جون بیا باهم فردا بریم تو مسجد پیش بچه های کوچولو با اون ها بازی کنیم و فردارو جشن بگیریم.😍
باشه گنجشک کوچولو، دوستام رو هم میارم تا همه با هم تو این روز بازی کنیم و این روز رو جشن بگیریم. هووووراااا
🌸عيد سعید فطر مبارك🌸
#عید_سعید_فطر
#داستان
#قصه
eitaa.com/amoo_safa
🌙🌱🌙🌱🌙🌱
🌱🌙🌱🌙🌱
#عید_فطر
#شعرکودکانه
در روز عید فطر🌺
رفتم به مهمانی 🌱
در مسجدی نزدیک 🌺
پُر گل، چراغانی 🌱
دور و بَرم چرخید 🌺
پروانهای زیبا 🌱
انگار بو میکرد 🌺
چادر نمازم را 🌱
با هم دعا خواندیم 🌺
تا لحظهی آخر 🌱
پروانهام پَر زد🌺
روی گُلی دیگر🌱
🌤عید سعید فطر
بر منتظران امام زمان(علیه السلام) مبارک
#عید_سعید_فطر
#عمو_صفا
#شعرکودکانه
#شعر #عید_فطر
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊برای جشن ها ریسه ی زیبا بسازیم🎊
#کاردستی
برای فضاسازی اعیاد مذهبی عالیه😍👌
eitaa.com/amoo_safa
والدین و فضای مجازی.mp3
2.54M
#فضای_مجازی
#کودکان
#تربیتی
👨👩👧👦 والدین در قبال فرزندانشان چه وظایفی در موضوع فضای مجازی دارند؟
🎙#استاد_حسینی
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
یک اکواریوم پر از ماهی😍
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موبایل
#کودکان
📲 اگر بچهها بهجای بازیگوشی، دائم گوشیبازی کنند، چه اتفاقاتی میافتد؟
🎙#استاد_داودی
#تربیتی
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پاسخ شنیدنی حاجآقا قرائتی به جوانی که دین را بد فهمیده بود
🔹کشورهای دیگه رفتن فضا ما نشستیم دعا میخونیم؟!
#شبهه #شبهات #شبهات_اعتقادی
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان #انیمیشن
#قصه #پویانمایی
#کارتون #فیلم
📣 قصه آقا خاشخاشی
✅ (ماجراهای مردم شهر عجیب)
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام
🎥 حکم کاشت ناخن برای آدمی که ناخن میذاره و آرایشگری که این کار رو انجام میده
🔹احکامی که باید بدانیم
#احکام
eitaa.com/amoo_safa
کتاب شیوه های ارایه قصه های قرآن برای کودکان و نوجوانان.pdf
1.76M
#معرفی_کتاب
📖 کتاب شیوههای ارایه قصههای قرآنی برای کودکان و نوجوانان
✍ سرفصلها:
روش های قصه گویی
قصه گویی با تقلید صدا
قصه گویی مصور
قصه گویی با کارت
قصه گویی با تصویر (کمیک استریپ)
قصه گویی با نقاشی
نقاشی سه بعدی
نمایش
پرده خوانی
تعزیه
#کتاب #معرفی_کتاب
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرآن
🎥 دختر کوچولوی قمی که فقط با آیههای قرآن حرف میزند و جواب میزبانان برنامه محفل را میدهد👌
eitaa.com/amoo_safa
📚کتاب جذاب سازی کلاسهای دینی کودکان و نوجوانان
👌 معرفی کتابی که در زمینه کلاسداری کودکان و نوجوانان حتما باید خوانده شود
✍نویسنده: محمداسماعیلی مبارکه
https://basalam.com/booker/product/11592966?utm_source=copy&utm_medium=link&utm_campaign=invite&utm_content=share&sh=copy-qw0X2
#معرفی_کتاب #کتاب
eitaa.com/amoo_safa
عموصفا دوست خوب بچه ها
📚کتاب جذاب سازی کلاسهای دینی کودکان و نوجوانان 👌 معرفی کتابی که در زمینه کلاسداری کودکان و نوجوانان
📣📣ان شاءالله کمتر از یک ماه دیگر این کتاب بصورت آنلاین و پخش زنده تدریس می شود و ادامه آموزش جذاب سازی کلاسهای کودک و نوجوان را خواهیم داشت
✍توصیه ام به مربیان کودک و نوجوان این است برای همراهی ما در جلسات آموزشی پخش زنده، این کتاب را تهیه و خریداری کنند
eitaa.com/amoo_safa