eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 انیمیشن طنز دیرین دیرین 🇮🇷 این قسمت : بی توجهی مسئولین @amoomolla
🌸 مراسم ایام فاطمیه 🌸 منطقه شعیبه ، روستای ابوطیور ۱ ، 🌸 مدرسه حضرت ابوطالب علیه السلام 🌸 با اجرای عموملا دوست بچه ها @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 قسمت بیست و یکم 🌟 کسال و دختر و یارانش شیعه شدند . 🌟 و این اتفاق باعث شد 🌟 تا بسیاری از جن ها نیز ، شیعه شوند . 🌟 چند روز بعد ، با رامسانا ازدواج کردم 🌟 رامسانا ، پا به پای من ، 🌟 کار تبلیغی و فرهنگی انجام می داد . 🌟 یک مدرسه تاسیس کردیم . 🌟 دوستان و برادران و همسرم ، 🌟 در آموزش و مدیریت آن خیلی کمک کردند . 🌟 اخلاق مردم ، بهتر و زیباتر می شد . 🌟 کسال ، بعد از مسلمان شدنش ، 🌟 دیگر هیچ وقت دعوا نکرد . 🌟 و شری به راه نیانداخت . 🌟 کسال و بابام ، 🌟 مسئول حفظ امنیت اجتماعی ، 🌟 در سیاره سیسون شدند . 🌟 و با زحمات آنان ، 🌟 آرامش نسبی در سیسون ، برقرار شد . 🌟 تصمیم گرفتم به زمین سفر کنم . 🌟 رامسانا می خواست با من بیاید . 🌟 ولی من گفتم : 🌸 متاسفانه شما نمی توانید 🌸 از اینجا خارج شوید 🌸 اینجا فقط من هستم 🌸 که از امام علی علیه السلام ، 🌸 اجازه خروج و ورود دارم . 🌟 از سیسون که بیرون رفتم . 🌟 یک سفینه فضایی دیدم . 🌟 تا آن روز نمی دانستم ، 🌟 که آدم فضایی هم وجود دارد . 🌟 سفینه فضایی ، انگار داشت دود می کرد 🌟 احتمال دادم که خراب باشد . 🌟 به طرف سفینه رفتم . 🌟 که به ساکنینش هشدار دهم . 🌟 اما از بیرون مشاهده کردم . 🌟 که درون سفینه ، دعوا شده بود . 🌟 و دارند همدیگر را می زنند . 🌟 و گاهی تیراندازی می کردند . 🌟 و این تیراندازی ، 🌟 باعث خراب شدن سفینه شده بود 🌟 نمی دانستم چکار باید بکنم ؟! 🌟 نمی دانستم دخالت بکنم یا خیر ؟! 🌟 نمی دانستم حق با چه کسی هست ؟! 🌟 کمی فکر کردم 🌟 و وضعیت را بررسی نمودم . 🌟 همه افراد سفینه ، 🌟 یک جور و یک رنگ لباس پوشیده بودند 🌟 و فقط سه نفر از آنان ، 🌟 لباسشان ، جور دیگری بود . 🌟 حدس زدم که آن سه نفر ، خراب کار باشند . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌸 علاوه بر آموزش قرآن به کودکان ، 🌸 فراگیری سخنان امامان علیهم السلام نیز ، 🌸 از اهمیت به سزایی برخوردار است ؛ 🌸 زیرا کلام ارزشمند آن بزرگواران ، 🌸 تفسیر کننده آیات قرآن کریم است . 🌸 قرآن و روایات اسلامی ، مکمل یکدیگرند . 🌸 و یکی بدون دیگری ، 🌸 نمی‌تواند فهم و درک عمیق ، 🌸 در انسان ایجاد کند . 🌸 و چه بسا موجب انحراف کم خردان گردد . 🔮 @amoomolla
🌹 پیش از آنکه مرجئه ، بر شما پیشی بگیرند ، 🌹 به یاد دادن احادیث به فرزندان خود ، 🌹 مبادرت کنید . 🌷 امام صادق علیه السلام 🌷 🔥 مرجئه یعنی اهل شبهه انداختن . 🔥 به کسانی که افکار باطل و پلید دارند 🔥 مرجئه می گویند . 🔥 این روایت به والدین می آموزد 🔥 که قبل از اینکه چنین افرادی ، 🔥 ذهن فرزندان شما را با افکار پلید پر کنند 🔥 شما با آموختن احادیث اهل بیت ، 🔥 فکر فرزندان خود را نورانی کنید . @amoomolla
🕋 هر کس چهل صبح ، دعای عهد را بخواند ؛ 🕋 از سربازان و یاوران امام زمان می شود 🕋 و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود 🕋 خداوند او را از قبر بیرون می آورد 🕋 که در خدمت آن حضرت باشد 🕋 و حق‌ تعالی بر هر کلمه ، 🕋 هزار حسنه به او کرامت فرماید 🕋 و هزار گناه از او محو سازد . 🌷 امام صادق علیه السلام 🌷 💟 @ghairat
🕋 اجرای مراسم فاطمیه 🕋 در مدارس روستاهای محروم شعیبیه : 👈 روستای خزر ، روستای یحموره ، 👈 روستای چویس ، روستای ابوگروا 🎧 با اجرای عموملا ، دوست بچه ها @amoomolla
🕌 وقت اذان است ، گلها می‌خندند 🕌 پشت سر سرو ، قامت می‌بندند 🕌 سنبل می‌گوید : الله اکــــــــــــبر 🕌 لاله می‌خواند سوره را از بر 🕌 نرگس در رکوع ، گل می‌دهد باز 🕌 کوکب در سجود ، در راز و نیاز 🕌 دستان سوسن ، رو به قنوت است 🕌 در حال دعا ، خرما و توت است 🕌 وقت اذان است ، گلها یکـرنگند 🕌 در باغچه عشق ، هر دم می‌خندند 🔮 @amoomolla
📿 خداوند عزّ و جلّ ، 📿 کارهاى نیک را موقعى دوست دارد 👈 که در انجام آن شتاب شود . 🌷 پیامبراکرم صلی الله علیه وآله 🌷 @amoomolla
📿 هر که نمازهاى واجب را ، 📿 در اول وقت بخواند و درست ادا کند ، 📿 فرشته ها ، آن را پاک و درخشان ، 📿 به آسمان می برند . 📿 و آن نماز فریاد می زند : 👈 خدا تو را حفظ کند چنانچه حفظم کردی 🌷 امام صادق علیه السلام 🌷 @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 قسمت بیست و دوم 🌟 به دنبال راهی می گشتم 🌟 تا در سفینه نفوذ کنم 🌟 کنار قسمت هدایت کننده رفتم 🌟 و هر طور که شده ، 🌟 به هدایت کننده سفینه فهماندم 🌟 که در را برایم باز کند ، 🌟 تا کمکشان کنم . 🌟 بعد از کمی مکث و تردید ، 🌟 درب اضطراری را برای من باز کرد . 🌟 که پشت سفینه ، 🌟 در قسمت زیرین آن قرار داشت . 🌟 آرام داخل سفینه شدم . 🌟 اتاقکی کوچک مثل انباری بود . 🌟 درب اضطراری بسته شد . 🌟 درب دیگری وجود داشت . 🌟 که آرام آن را باز کردم . 🌟 از لای در ، 🌟 به قسمتی که درگیری در آن بود ، نگاه کردم . 🌟 پشت دری که باز کردم 🌟 چندتا از خدمه را دیدم ، 🌟 که دست و دهانشان بسته شده بود 🌟 و یک عده ، که کمی دورتر بودند 🌟 با آن سه نفر ، درگیر شده بودند . 🌟 به آرامی بیرون آمدم . 🌟 خدمه اسیر شده را آزاد کردم . 🌟 و با همدیگر ، آن سه نفر را ، 🌟 از پشت ، غافلگیر کردیم . 🌟 خدمه سفینه ، 👈 خیلی از من تشکر کردند . 🌟 من هم با زبان خودشان ، 🌟 با آنها صحبت کردم و گفتم : 🌷 خواهش می کنم ، وظیفم بود . 👽 کاپیتان سفینه گفت : 👽 تو از کجا می آیی ؟! 🌷 گفتم : از زمین آمدم ؛ 🌷 و در سیاره سیسون مستقر شدم ؛ 🌷 و داشتم به زمین بر می گشتم ؛ 🌷 که شما را دیدم . 🌟 کاپیتان و خدمه ، 🌟 با تعجب به یکدیگر نگاه کردند . 🌟 دوباره کاپیتان گفت : 👽 انگار تو با ما جدی نیستی ؟! 👽 آیا می دانی از اینجا تا زمین ، 👽 چند سال نوری فاصله دارد ؟! 👽 انگار نمی دانی که اینجا ، 👽 آخرین کهکشان است . 👽 چطور ممکن است که شما ، 👈 از زمین آمده باشید ؟! 👽 آن هم بدون سفینه و فضاپیما ، 👽 و بدون لباس مخصوص !!! 👽 من حرف شما را نمی توانم باور کنم 👽 و غیر از آن ، 👽 شما دارید به زبان ما سخن می گویید 👽 و این یعنی سیاره شما ، 👽 به سیاره ما خیلی نزدیک است . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla