eitaa logo
اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
19 فایل
🦋 کانال های دیگر ما 👨🏻‍🏫 تربیت دینی کودک @amoomolla 🎥 فیلم و کارتون @kartoon_film 🧠 چیستان و معما @moaama_chistan 🎼 شعر و سرود @sorood_sher 📚 داستان و رمان @dastan_o_roman اخلاق خانواده @ghairat تبلیغ ارزان @tabligh_amoo تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 آهنگ زیبای آرامش قبل از طوفان 🇮🇷 در مورد شهادت سردار سلیمانی @amoomolla
🔥 زن و مرد متأهلی که عفت بینایی ندارند 🔥 و نگاه خود را در فضای حقیقی یا مجازی ، 🔥 کنترل نمی‌ کنند 🔥 و از هیچ صحنه تحریک‌ کننده‌ای نمی‌ گذرند 🔥 کم‌ کم کنترل نفس‌شان را از دست داده ، 🔥 و گرفتار گناهان بزرگ‌تری خواهند شد . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۵ 🌸 🌟 خانم رضایی فهمید 🌟 که ماشا چیزی را می بیند 🌟 که خودش نمی تواند آن را ببیند . 🌟 به خاطر همین با اشتیاق گفت : 🌸 ماشا خانم ، عزیزم 🌸 لطفا به من بگو چی می بینی ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 سه تا نور سبز و درخشان می بینم 🌷 که بین زمین و آسمان ، متصل‌اند 🌷 که واقعا خیلی زیبا هستند . 🌟 خانم رضایی ، 🌟 به شبِ زیبای شهر قم ، خیره شده بود . 🌟 سپس نفس عمیقی کشید و گفت : 🌸 راستی ماشا خانم ، 🌸 شما از مسلمانی چی فهمیدی ؟ 🌟 ماشا کمی مکث کرد و گفت : 🌷 فهمیدم که همه انسانها ، 🌷 میل به عبادت دارند . 🌷 فهمیدم که عشق به خداوند ، 🌷 در فطرت و وجود همه انسان ها ، 🌷 نهادینه شده . 🌷 من اطمینان دارم که خداوند ، 🌷 به ما تفکر و تعقل نداده 🌷 تا فقط به دنیا بیاییم ، 🌷 زندگی کنیم ، بخوریم ، بخوابیم 🌷 و در آخر بمیریم . 🌷 بلکه خداوند ، 🌷 به ما فرصت زندگی کردن داده 👈 تا به خود خدا برسیم . 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 قشنگ حرف میزنی دختر ... 🌸 یه چیزی بگم راستشو میگی ؟ 🌟 ماشا گفت : 🌷 بله بفرمائید . 🌷 من مسلمانم ، و یک مسلمان ، 🌷 هیچ وقت نباید دروغ بگوید . 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 شده گاهی به موفقیت های گذشته ات ، 🌸 و درآمد سابقت فکر کنی ؟ 🌸 و حسرت آن دوران را بخوری ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 نه اصلا ... اتفاقا آن روزها ، آن جلوه‌ها ، 🌷 آن موفقیت های کاذب ، همه و همه ، 🌷 پس از مسلمان شدن ، 🌷 برام بی‌ارزش و منفور شدند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
خانواده ای فقیر با سه فرزند یتیم ، به کمک های مالی و معنوی ما نیاز دارند . 6037991645829049 👈 به نام فاطمه طرفی لطفا در صورت واریز کمکهای مالی خودتان ، رسید را برایمان بفرستید و قید بفرمائید که برای خانواده سه یتیم است . برای اطلاعات بیشتر به آی دی زیر مراجعه کنید @amoo_molla پیشاپیش نذرتان قبول ، مالتان مبارک ، عمرتان بلند ، فرزندتان صالح و راهتان مهدوی باشد ؛ انشالله .
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۶ 🌸 🌟 خانم رضایی به ماشا گفت : 🌸 شنیدم در خارج ، 🌸 هر کسی مسلمان شود ؛ اذیتش می کنند . 🌸 شما از اینکه آشکارا ، 🌸 خودت را مسلمان معرفی کنی ، نمی ترسی ؟ 🌟 ماشا ، به یاد حملاتی که بهش شده افتاد و گفت : 🌹 چرا باید بترسم عزیزم ؟ 🌹 همه وجودم پر شده از عشق به خدا 🌹 و برای ترس از دیگران ، 🌹 دیگه جایی تو دلم ندارم . 🌹 نه عزیزم نمی‌ترسم . اتفاقا برعکس ، 🌹 تکلیف و وظیفه خودم را می‌دانم 🌹 که دیگران را ، از راه گمراهی باز دارم 🌹 و برای آنها الگوی خوبی باشم . 🌟 خانم رضایی دوباره گفت : 🌸 از اینکه عکسای سابقت ، 🌸 در اینترنت هستند ، ناراحت نیستی؟ 🌟 ماشا نفس عمیقی کشید و گفت : 🌷 چرا خیلی ناراحتم 🌷 روزی هزار بار ، آرزوی مرگ می کنم 🌷 ولی چکار می توانم بکنم 🌷 راستش من خودم 🌷 دوست ندارم به آن عکسها نگاه کنم . 🌷 اما گاهی به خودم می گویم 🌷 مشکلی ندارد که مردم ، 🌷 عکس های زمان جاهلیت و نادانی مرا ببینند . 🌷 شاید برایشان عبرت شود 🌷 و شاید بفهمند که انسان می‌تواند تغییر کند 🌷 و میتواند تولد دیگری داشته باشه 🌷 و از نو ، به دنیا بیاید . 🌷 دوست دارم همه بدانند 🌷 که انسان می‌تواند توبه کند 🌷 و با انجام کارهای خوب ، 🌷 تمام سیاهی‌ های گذشته‌اش را ، 🌷 ان شاء الله پاک کند . 🌷 دوست دارم همه بفهمند 🌷 که اسلام با هر کسی ، 🌷 به اندازه فهمش ، حرف می زند 🌷 دوست دارم همه صدای اسلام را بشنوند 🌷 صدایی که دارد به همه ما می گوید : 🌹 اگر نمی‌توانی راجع به خدا بیندیشی 🌹 حداقل سعی کن از قید خودت رها شوی ، 🌹 از قفس شهوات ، به سمت آسمان پرواز کنی 🌹 و پلیدی‌های نفست را مهار کنی ؛ 🌹 و رذایلی مثل : 👈 خودپسندی ، تکبر ، حسد ، ظلم ، دروغ ، 👈 خودستایی ، خودنمایی و... را ، 🌷 از وجودت پاک کنی . 🌟 ماشا ، کمی مکث کرد 🌟 اشک از چشمانش سرازیر شد . 🌟 و با صدای گرفته گفت : 🌷 دوست دارم همه بفهمند 🌷 اگر کسی بخواهد 🌷 به سوی اسلام گام بردارد ، 🌷 فقط باید اندیشه کند 🌷 و از فطرت خویش مدد بگیرد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋 هر کس چهل صبح ، دعای عهد را بخواند ؛ 🕋 از سربازان و یاوران امام زمان می شود 🕋 و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود 🕋 خداوند او را از قبر بیرون می آورد 🕋 که در خدمت آن حضرت باشد 🕋 و حق‌ تعالی بر هر کلمه ، 🕋 هزار حسنه به او کرامت فرماید 🕋 و هزار گناه از او محو سازد . 🌷 امام صادق علیه السلام 🌷 💟 @ghairat
💗 همانطور که لباس ، 💗 انسان را از سرما و گرما حفظ می کند . 💗 وجود همسر نیز ، 💗 کانون خانواده را گرم ، 💗 و زندگى را از سردى می رهاند . 💟 @ghairat 👈 لباس و پوشش همدیگر باشید ‌.
🇮🇷 زن و مرد ، 🇮🇷 بهترین نعمت برای یکدیگرند . 🇮🇷 و عدم توجه به این نعمت الهی ، 🇮🇷 موجب کفران نعمت خواهد شد . 💟 @ghairat
😍 طنز با غیرت 😍 🌸 با غیرت به مامانش گفت : 👈 مامان ، چرا لباس عروس سفیده ؟ 🌸 مامان گفت : 👈 چون بهترین روز زندگیشه 🌸 با غیرت گفت : 👈 پس چرا لباس داماد سیاهه ؟ 🌸 مامان مات و مبهوت و بی جواب گفت : 👈 برو گمشو تو اتاقت درستو بخون...😂😄😂 💟 @ghairat 😍
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۷ 🌸 🌟 ماشا در حالی که چشمانش 🌟 پر از اشک شده بود 🌟 و به سختی بغضش را فرو می برد ، 🌟 با صدای آرام گفت : 🌷 آرزو می‌کنم که کارهای نیک ، 🌷 و عبادات برادران و خواهران دینی من ، 🌷 مورد قبول خدای متعال قرار بگیرد . 🌷 و رحمت خدا به خانه هایشان داخل شود . 🌷 و امیدوارم کسانی که 🌷 هنوز به دین اسلام مشرف نشدند ، 🌷 لحظه‌ای به خود بیایند 🌷 و فارغ از انبوه اطلاعات پوچ و بیهوده‌ای که 🌷 چشم و گوش مردم این عصر را ، 🌷 فرا گرفته است ، کمی اندیشه کنند . 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 آخی عزیزم ... 🌸 خب دیگه صبح شد 🌸 بریم سمت دفتر عالم 🌟 ماشا و خانم رضایی ، 🌟 اول صبح با ذوق و شوق ، 🌟 به دفتر عالم رفتند . 🌟 و از آن نورهای سبز گفتند . 🌟 و خواستند بدانند که آنها چی هستند . 🌟 عالم به ماشا گفت : 🕌 دخترم ! 🕌 خدا به شما این موهبت را داده 🕌 که بتوانی رازهایی را ببینی 🕌 که چشمهای معمولی ، 🕌 نمی توانند آنها را ببینند . 🕌 پس مواظب باش 🕌 به کسی از این رازها نگو ... 🕌 اما در مورد آن نورها ، 🕌 آنها ، سه دروازه بهشتی هستند 🕌 که از قم به بهشت باز می شوند . 🕌 یکی از درها ، از سمت جمکران ، 🕌 به بهشت باز می شود . 🕌 یکی از درها نیز ، 🕌 از حرم حضرت معصومه است . 🕌 و درب آخری هم ، از حوزه علمیه ، 🕌 به سوی بهشت باز می شود . 🕌 دخترم ! قم تنها شهری است 🕌 که روایات زیادی در موردش آمده 🕌 و اینکه سه تا در ، از هشت در بهشت ، 🕌 فقط برای اهل قم هستند . 🕌 در روایات ، از قم ، 🕌 به حرم و آشیانه همه اهل بیت ، 🕌 تعبیر می کنند . 🕌 در روایات آمده که خدا حرمی دارد 🕌 و آن هم ، مکه است . 🕌 و پیامبر نیز ، حرمی دارد ؛ 🕌 و آن هم مدینه است . 🕌 و امام علی نیز حرمی دارد ؛ 🕌 و آن هم نجف است 🕌 و امام حسین نیز حرمی دارد ؛ 🕌 و آن هم کربلاست 🕌 اما حرم همه اهل بیت ، 🕌 از پیامبر تا امام زمان ؛ قم است . 🕌 تازه در مورد حضرت معصومه نگفتم 🕌 که اگر بگویم ، 🕌 خیلی عاشق قم می شوید ... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 یکی از موارد به همسر ، 👈 عدم پایبندی به عفت لامسه است . 🔥 شخص متأهلی که ، 🔥 از نشستن کنار نامحرمان ، 🔥 در تاکسی ، مترو ، مهمانی و… 🔥 و از دست‌ دادن با نامحرمان ابایی نکند 👈 به همسرش هم وفادار نخواهد ماند . 🔥 و اگر توبه نکند ، 👈 به خیانت های بزرگتری ، دچار می شود ‌. 💟 @ghairat
🌸 یکی از عوامل آرامش برای زنان ، 👈 کار نکردن آنان در بیرون از خانه است . 🌸 انجام کارهای بیرون و داخل خانه ، 🌸 بسیار استرس‌ زا و خسته‌ کننده است . 🌸 و باعث می‌شود که زنان ، 🌸 فرصتی برای رسیدگی به ‌سلامت جسمی ، 🌸 سلامت روحی ، شوهر و بچه ها و تفریح ، 🌸 نداشته باشند . 🌸 و این امر به مرور زمان ، 🌸 آنان را افسرده و عصبی می کند . 💟 @ghairat
🌸 یکی از وظایف مردان در قبال زنان شاغل 👈 کمک کردن به آنان در کارهای خانه است . 🌸 کمک به زن در انجام کارهای خانه ، 🌸 و تقسیم‌ کارها و نگهداری از بچه ها ، 🌸 تا حد زیادی می‌تواند ، 🌸 سطح استرس در زنان را کاهش داده ، 🌸 و آنها را خوشحال کند . 🌸 شما با این کار می توانید 🌸 با یک تیر ، دو نشان بزنید . 👈 محبت به همسر 👈 و کمک به او در انجام کارهای خانه . 💟 @ghairat
یک پیشنهاد ... نظر دوستان چیه ؟!
🇮🇷 نکته اصلی در ازدواج سالم و پایدار ، 🇮🇷 حفظ شادی و خوشبختی در روابط است . 🇮🇷 مهم نیست چه چالشها و مشکلاتی ، 🇮🇷 در زندگی شما وجود دارد ، 🇮🇷 مهم این است که برای حفظ زندگی تان ، 🇮🇷 و حتی برای سلامتی‌ روحی و جسمانی تان ، 🇮🇷 باید شعله شادی و خنده در خانواده خود ، 🇮🇷 متعادل نگه‌ دارید . 🇮🇷 اما چگونه ؟! 🇮🇷 با عمل کردن به مطالبی که ، 🇮🇷 تاکنون گفتیم و خواهیم گفت . @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیام ستاره خانم به اعضای خوب کانال غیرتی ها و تربیت کودک ، که به خانواده اش کمک کردند . از همه دوستان ممنونیم که خنده بر لبان ستاره خانم و خانواده اش ، نشاندند . انشالله این راه ادامه دارد ...
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۸ 🌸 🌟 ماشا تا مدتها ، 🌟 به حرف های عالم فکر می کرد . 🌟 و تصمیم گرفت که در قم بماند ؛ 🌟 و مطالعات دینی خود را ادامه دهد . 🌟 خانم رضایی و دوستانش نیز ، 🌟 به تهران برگشتند . 🌟 بعد از یک ماه 🌟 حسن به همراه ریسا ، به ایران آمدند . 🌟 ریسا بعد از شهادت شوهرش علی ، 🌟 دچار افسردگی شده بود . 🌟 حسن ، همه جا را ، 🌟 به دنبال ماشا ، جستجو کرد . 🌟 تا ریسا را پیش او بگذارد ؛ 🌟 تا شاید ، حالش کمی بهتر شود . 🌟 پس از دوماه ، 🌟 حسن موفق شد تا ماشا را پیدا کند . 🌟 ریسا را تحویل او داد و رفت . 🌟 اما همیشه به فکر ماشا بود . 🌟 روزها و هفته ها با خود کلنجار می رفت 🌟 ماشا را دوست داشت 🌟 اما نمی دانست چگونه از او خواستگاری کند . 🌟 یک روز به بهانه دیدن ریسا ، 🌟 به خانه ماشا رفت . 🌟 و همان جا نیز ، از ماشا خواستگاری کرد . 🌟 ماشا که تاکنون ، 🌟 خواستگاران ایرانی زیادی را رد کرده بود 🌟 از پیشنهاد حسن شوکه شد و گفت : 🌹 اگر قبل از آمدن به ایران ، 🌹 این پیشنهاد را می دادین ، حتما قبول می کردم 🌹 اما الآن دوست دارم 🌹 به مطالعات و پژوهش و عبادت بپردازم 🌹 و واقعا وقتی برام نمی مونه 🌹 که در خدمت شما باشم 🌹 مگر اینکه ... 🌟 ماشا سکوت کرد . 🌟 حسن گفت : مگر اینکه چی ؟!؟ 🌟 ماشا پس از کمی مکث گفت : 🌹 مگر اینکه قبول کنید با دوتا زن ازدواج کنید 🌹 هم با من هم با ریسا 🌹 از یک طرف ، من به ریسا مدیونم 🌹 چون شوهرش رو به خاطر من از دست داد 🌹 از طرف دیگر ، همانطور که گفتم 🌹 چون من نمی تونم زیاد در خدمت شما باشم 🌹 لااقل دوستم و خواهرم ریسا ، 🌹 در خدمت شما باشند . 🌟 حسن از این پیشنهاد استقبال می کند . 🌟 و در روز جمعه ، در حرم حضرت معصومه ، 🌟 عقد خود را با ریسا و ماشا می خواند . 🌷 پایان 🌷 💟 @ghairat 📚
🌷 همسرِ شاد ، زندگیِ شاد 🌷 🇮🇷 وقتی همسران ، 🇮🇷 از زندگی خود رضایت داشته باشند ، 🇮🇷 نه‌ تنها در روابطشان شادتر هستند ، 🇮🇷 بلکه ضامن سلامت روحی و جسمی هم‌اند 🇮🇷 و در افزایش طول عمر زوجین مؤثر است 🇮🇷 اما باید واقع‌ بین باشید 🇮🇷 که حتی همسران شاد و پرانرژی هم ، 🇮🇷 همیشه نمی‌توانند شاد باشند ؛ 🇮🇷 به‌ هرحال در کنار شادی ، غم هم هست . 🇮🇷 اما مهم این است 🇮🇷 که شما راز و رمز شاد بودن را ، 🇮🇷 به‌عنوان شریک زندگی بلد باشید . 💟 @ghairat
به لطف خدا و یاری شما ، چراغ نوزدهم روشن شد . خدا به همه شما سروران ، خیر و برکت بده و بلایا را از زندگی و شهر و کشورتون دفع کنه
🇮🇷 برای شاد بودن ، 🇮🇷 نه نیازی به ثروت زیاد دارید 🇮🇷 و نه شرایط زندگی و کار آن‌ چنانی ؛ 🇮🇷 بلکه شاد بودن ، قواعدی دارد 🇮🇷 که کافی است آنها را رعایت کنید . 🇮🇷 تا به آرامش و شادی واقعی برسید . 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به مدد الهی و به لطف شما سروران چراغ بیستم هم روشن خدا خیرتون بده خدا به شما و خانوادتون سلامتی بده ممنون که فکر بچه های فقیر و ایتام هستید انشالله این راه ادامه دارد ...
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت اول 🌹🌹 🔥 دوتا از دختران دانشگاه ، 🔥 در حال فروش مواد مخدر بودند . 🔥 دختری به نام مرضیه ، 🔥 کنار آنها ایستاده ، 🔥 و از آنها خواهش می کرد ، 🔥 تا به او مواد بدهند . 🔥 اما چون مرضیه پول نداشت ، 🔥 چیزی به او نمی دادند . 🔥 مرضیه ، کیفش را باز کرد ؛ 🔥 و از درون آن ، گردنبند طلایی را ، 🔥 که یادگار مادرش بود ، در آورد و به آنها داد . 🔥 یکی از دختران مواد فروش ، 🔥 با دقت آن گردنبند را بررسی کرد 🔥 و به دوستش گفت : اصلِ اصله . 🔥 آن یکی دختره هم ، دست در جیبش کرد ، 🔥 تا پاکتی کوچک از مواد برای مرضیه در آورد . 🍎 که ناگهان ، دختری چادر پوش ، 🍎 که یک روبند و پوشیه ، 🍎 روی صورتش گذاشته بود ، 🍎 با تیپ مشکی سرتاسری ، نزدیک آنها شد . 🔥 دختران موادفروش ، از دیدن او جا خوردند 🔥 و به همدیگر گفتند : دختر پوشیه پوش 🔥 مرضیه نیز رویش را برگرداند تا آن را ببیند 🔥 به چشمان سبز و زیبای آن دخترک خیره شد . 🔥 و با بی حالی گفت : سمیه تویی ؟! 🍎 دختر پوشیه پوش ، دست راستش را ، 🍎 روی موادی که در دست مرضیه بود ،گذاشت 🍎 و مواد را از چنگ مرضیه درآورد . 🍎 و دست دیگرش را ، 🍎 روی گردنبند مرضیه گذاشت . 🍎 که در دست یکی از آن دختران مواد فروش بود 🍎 اما دختر مواد فروش ، 🍎 انگار نمی خواهد ، گردنبند را بدهد . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 دختر پوشیه پوش ، با عصبانیت ، 🍎 دستانش ( که در آن مواد بود ) را ، 🍎 مشت کرده 🍎 و به صورت آن دختر مواد فروش زد . 🍎 و گردنبند را از دستش ، در آورد . 🍎 دختره دومی نیز ، به سمیه حمله کرد . 🍎 اما سمیه دستانش را به سرعت ، 🍎 روی بازوی او گذاشت . 🍎 و با پا ، زیر پای او را خالی کرد . 🍎 و او را به زمین انداخت . 🍎 آن دوتا دختر مواد فروش ، 🍎 به سرعت از آنجا فرار کردند . 🍎 سمیه نیز دست مرضیه را گرفته ، 🍎 و با خود می کشاند . 🍎 مرضیه با سستی و بی حالی گفت : 🔥 من حالم خوش نیست 🔥 کجا منو می بری سمیه 🔥 ولم کن بذار برم 🍎 اما دختر پوشیه پوش ، 🍎 بی تفاوت به حرفهای مرضیه ، 🍎 محکم دست او را گرفته ، 🍎 و به طرف خروجی پارک می رفت . 🔥 ناگهان ؛ یک مرد درشت هیکل ، 🔥 جلوی سمیه ظاهر شد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat