🌸 همانطور که انسان ها ،
🌸 لباس خود را از آلودگى ها حفظ می کنند ؛
🌸 هر یک از دو همسر نیز ،
🌸 باید دیگرى را ،
🌸 از آلوده شدن به گناه حفظ نمایند .
💟 @ghairat
🌷 شما را سفارش مى كنم به دعا كردن ؛
🌷 زيرا با هيچ چيز به مانند دعا ،
🌷 به خدا نزديک نمى شويد .
🌷 و دعا كردن براى هيچ امر كوچكى را ،
🌷 به خاطر كوچک بودنش رها نكنيد .
🌷 زيرا حاجت هاى كوچک نيز ،
🌷 به دست همان كسى است
🌷 كه حاجت هاى بزرگ به دست اوست .
🌹 امام صادق عليه السلام 🌹
📚 کتاب الكافى (ط-الاسلامیه) ج ۲ ، ص ۴۶۷ ، ح ۶
💟 @ghairat
💞 عقد نکاح موقت ، طلاق ندارد
💞 بلکه محدود به یک زمان مشخص است .
💞 مرد می تواند مدت باقیمانده از عقد را ،
💞 به زن ببخشد .
💞 و با این کار ، زن را ،
💞 از قید زوجیت خود رها سازد .
💟 @ghairat
🌸 دعواهای قدیمی و گذشته را فراموش کنید
🌸 با پیش کشیدن دعواهای قدیمی ،
🌸 فقط جنگ و دعوای جدیدی را ،
🌸 دوباره شروع می کنید .
🌸 و به همسرتان هم نشان می دهید
🌸 که حل اختلاف های پیشین ،
🌸 هیچ ارزشی نداشتهاند .
🌸 و او را از حل مشکلات ، نامید می کنید .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت دوم 🌹🌹
🍎 ناگهان ؛ یک مرد درشت هیکل ،
🍎 جلوی سمیه ظاهر شد .
🍎 سمیه می خواست
🍎 از طرف راست او حرکت کند
🍎 ولی یک مرد قوی هیکل دیگر ،
🍎 جلوی او ظاهر شد .
🍎 سمیه می خواست ،
🍎 از طرف چپ حرکت کند .
🍎 و باز یک مرد درشت دیگر ...
🍎 سمیه تصمیم گرفت که برگردد
🍎 و باز یک آقای بلند و قوی هیکل ،
🍎 راه او را سد نمود .
🔥 چهار مرد قوی هیکل ،
🔥 سمیه را محاصره کردند .
🔥 یکی از آن چهار نفر گفت :
🐸 پس دختر پوشیه پوش تویی ؟!
🔥 یکی دیگر گفت :
🐵 نه بابا ، ایشون زن گربه ای هستند
🔥 نفر سومی گفت :
🐶 شاید هم دختر نینجا باشد .
🔥 چهارمی از پشت گفت :
🦁 بهش میاد بتمن باشد
🔥 دوباره اولی گفت :
🐸 زورو هم می تواند باشد
🍎 عصبانیت از چشمان سمیه پیدا بود
🍎 ولی با آرامش گفت :
🌸 لطفا از سر راهم بروید کنار
🔥 یکی از آن چهار قُلدر گفت :
🐸 اگر نگذاریم ، چکار می کنی ؟!
🍎 سمیه ، از آن دخترانی نبود ،
🍎 که با مردان نامحرم و نفهم و احمق ،
🍎 دهان به دهان شود .
🍎 دست مرضیه را رها کرد .
🍎 و با دستش ، که دستکش پوشیده بود ،
🍎 اشاره کرد که بیایید .
🍎 یکی از آن چهار نفر ، به طرف سمیه آمد .
🍎 سمیه با پا ، به گردن آن مرد لگد زد
🍎 و با چرخشی به راست ،
🍎 به پشت او رفته ،
🍎 و او را به طرف دوستانش پرتاب کرد .
🍎 سپس سراغ نفر دوم رفت .
🍎 خود را به زمین انداخت .
🍎 و هر دو پای خود را بین دو پای نفر دوم برد
🍎 سپس پاهای او را قفل کرد
🍎 و به زمین انداخت .
🍎 نفر سوم نیز به طرف او آمد .
🍎 سمیه ، دستان خود را به زمین زد
🍎 و به سرعت خود را به طرف او پرتاب کرد
🍎 هر دو پاشنه پای سمیه ،
🍎 به زیر چانه های او اصابت کردند .
🍎 سپس بلند شد
🍎 و نفر آخر را ، مشت باران کرد .
🍎 آنقدر به شکم او مشت زد ؛
🍎 که هر چه خورده بود را ، بالا آورد
🍎 و با گیجی و منگی ، نقش بر زمین شد .
🍎 دختر پوشیه پوش بلند شد
🍎 چادرش را تکان داد
🍎 و به اطرافش نگاه کرد .
🍎 آن چهار غول بی غیرت ،
🍎 هنوز روی زمین بودند .
🍎 اما هیچ اثری از مرضیه نبود .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
@ghairat
🌸 دعا ، کلید رحمت الهی
🌸 و چراغ ظلمت و تاریکی هاست .
🌹 الدُّعاءُ ، مِفتاحُ الرَّحمَةِ وَ مِصباحُ الظُّلمَةِ
🌷 امام علی علیه السلام 🌷
📚 بحار ، ج ٩٣ ، ص ٣٤١
💟 @ghairat
💞 دختر خانم های محترم !
💞 پسری که تمام روز در حال کار و تلاش است
💞 قطعا نمی تواند مثل آن پسر مجازی
💞 که تمام وقتش را پای گوشی می گذراند
👈 قربون صدقه ات برود ...
💞 مگه نه ؟!
💞 پس قدر عشقتان را بدانید
💞 و شوهرتان را ،
💞 با آن جوان علاف و هرزه و بولهوس مجازی ،
💞 مقایسه نکنید .
💟 @ghairat
🇮🇷 آقا پسر محترم !
🇮🇷 آن چهره دخترای خوشگلی که
🇮🇷 ساعت ها واسه زیباییشان وقت گذاشتند را
🇮🇷 با چهره واقعی و بدون آرایش عشقت ،
🇮🇷 مقایسه نکن ...👌
💟 @ghairat
🌹 من و فاطمه
🌹 با یه قابلمه
🌹 می شوریم لباس
🌹 با عشق و احساس
✍ توضیح : عمو ملا و دخترش فاطمه ، در حال شستن لباس ها ، این شعر کوتاه را با عشق و تاید سرودند . 😍
💟 @ghairat
🌹 گوشیتون ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﮑﺘﻪ می کنید
🌹 شوهرتون ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺯﻣﯿﻦ
.
.
🌹 می میرید ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ 😀
🌹 ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍتی هستین شما خانمها
😍😍😜
🌹 انگار نه انگار بازار شوهرا کساده
🌹 بابا باور کنید موبایل زیاده ، اما شوهر نیست
😊😁😄
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت سوم 🌹🌹
🍎 در یکی از مناطق شهر اهواز ،
🍎 دختری به نام سمیه زندگی می کرد .
🍎 سمیه ، دختری زرنگ و درس خوان بود
🍎 و از نظر ظاهری ،
🍎 بسیار زیبا ، جذاب و دلربا بود .
🍎 قد و قامت درشتی داشت .
🍎 اما تنها مشکلی که داشت ،
👈 بد حجاب و به شدت عصبی بود .
🍎 احساس نقص و کمبود چیزی در زندگی اش ،
🍎 همیشه او را آزار می داد .
🍎 همیشه دوست داشت
🍎 مورد توجه پدر و مادرش باشد .
🍎 اما پدر و مادر سمیه ،
🍎 همیشه در حال دعوا و قهر کردن بودند
🍎 و هیچ وقت نفهمیدند
🍎 که دخترشان سمیه ، بزرگ شده است
🍎 و نیاز به آرامش ، محبت ، توجه و همدم دارد .
🍎 به خاطر همین ؛
🍎 سمیه عصبی و زود جوش بار آمده بود .
🍎 سمیه ، برای جبران کمبودهایش ،
🍎 و برای جلب توجه مردم و اطرافیانش ،
🍎 سعی می کرد از لباس های رنگی ، براق ،
🍎 نوشته دار ، جلو باز ، تنگ و... استفاده کند .
🍎 همیشه تیپ های خاصی می زد .
🍎 تا مردم به او توجه و محبت کنند
🍎 و یا از او تعریف کنند .
🍎 این نوع لباس پوشیدن هایش ،
🍎 واقعا باعث جلب توجه دیگران می شد
🍎 و موجب خیره شدن نگاه آقایان می شد
🍎 اما نه برای محبت کردن ؛
🍎 بلکه برای اذیت و آزار و مزاحمت .
🍎 سمیه ، هر وقت از خانه بیرون می آمد
🍎 پسرهای خیابانی ، مزاحمش می شدند .
🍎 گاهی به او متلک می زدند
🍎 گاهی به او پیشنهاد دوستی ،
🍎 و یا رابطه نامشروع و... می دادند .
🍎 گاهی تا درب دانشگاه ، دنبالش می آمدند
🍎 و اذیتش می کردند ...
🍎 اما سمیه ، از این وضع اصلا خوشش نمی آمد
🍎 دوست نداشت مثل یک عروسک ،
👈 بازیچه ای در دست مردان هوس باز باشد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
@ghairat
🕌 دعا ، بین اذان و اقامه رد نمیشود .
🕌 ( آن را غنیمت بشمارید )
👈 الدُّعاءُ بَینَ الاَذانِ وَ الاِقامةِ لایردُّ .
🌷 پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله 🌷
📚 مواعظ عددیه ، ص ٤
💟 @ghairat
🌸 می دونید چرا پسره همیشه تنهان ؟!
🌸 چون دخترا ، همیشه هوای همدیگه رو دارن
🌸 اما پسرا بیشتر هوای دخترا رو دارن
🌸 مثلا
🌸 ﺩﺧﺘﺮﻩ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ : ﺳﻮﺳﮏ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻪ
🌸 باور کنید
🌸 ﺩﺭ ﻋﺮﺽ یک ﺭﺑﻊ ، ۳۰۰ ﺗﺎ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ؛
🌸 تازه ۶۰ تا پسر و پیرمرد هم ،
🌸 ﺍﺯ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻭ ﺍﻫﻮﺍﺯ ، ﺭﺍﻫﯽ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺷﺪﻥ
🌸 تا سوسک و بکشن
.
🌸 ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﭘﺴﺮﻩ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ
👈 ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ .
🌸 بعد از ده روز ، فقط ۲ ﺗﺎ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ .
🌸 ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ آب میوه بخور ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﯽ
😜😜😜😂😂😂
🌸 توی عروسی ها هم ،
🌸 پسرا جوری به آقایون شام میدن
🌸 انگار پدر و مادرشو کشتن
🌸 ولی همین پسرا ، تو قسمت خانما ،
🌸 ژست می گیرن ، لبخند می زنن ،
🌸 با موهاشون ور میرن ، عزیزم عشقم میگن
🌸 به هر خانمی ده تا پرسدغذا میدن و...
😃😳😄
🌸 جان من پسرا اینکارا رو نکنید .
🌸 با نامحرم ، شوخی نکنید ، گناه نکنید .
🌸 لایک نکنید ، ارتباط نگیرید ، فساد نکنید .
💟 @ghairat
🍃❤🍃💞🍃❤🍃💞🍃❤
❤🍃❤
🍃💞
❤
#هر_دو_بدانیم
🍃چطور غُر بزنیم؟
👈هدفمند غُر بزنيد
👌غُر زدن زمانی مفيده كه برای رفع يک نگرانی خاص انجام بشه. بهتره هدفتون رو از غُر زدن مشخص كنين، در اين صورت همسر شما هم به نحو موثری میتونه برای حل مشكل پيش اومده، به شما كمک كنه.
👈زمان مناسب غُر
👌برای غُر زدن زمان مناسبی رو انتخاب کنین و بدونين بهترين زمان غُر زدن به همسرتون دقيقا چه موقع هست!
👈لحن مناسب غُر
👌غُر زدن زمانی مفید فایده هست که با لحن درست انجام بشه. به عبارت دیگه با توجه به روحیات و نقاط ضعف و قوت همسرتون باید بدونید به چه ترتيبی لحن غُر زدنتون رو مديريت كنين.
💗 @ghairat
ایدی کانال ما
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت چهارم 🌹🌹
🍎 سمیه ، هم دانشگاه می خواند
🍎 و هم باشگاه کنگ فو می رفت .
🍎 او ، علاقه زیادی به ورزش داشت .
🍎 و علاوه بر کنگ فو ،
🍎 عاشق تیراندازی با کمان نیز بود .
🍎 که در هر دو رشته ، مقام استانی آورده بود .
🍎 در دانشگاه نیز ،
🍎 همیشه نمرات بالایی کسب می نمود .
🍎 در مقالات و مسابقات علمی ،
👈 همیشه مقام اول کسب می کرد .
🍎 اما برای کسی مهم نبود که سمیه ،
🍎 قدرت بدنی یا قدرت عقلی و فکری دارد .
🍎 چون همه اطرافیانش ،
🍎 درگیر ظاهر و تیپ و زیبایی او شده بودند .
🍎 هر وقت کنفرانس یا کارگاه علمی ،
🍎 در دانشگاه برگزار می شد ؛
🍎 و او می بایست مطالب علمی ارائه نماید ،
🍎 اساتید و دانشجویان ،
🍎 محو زیبایی او می شدند .
🍎 و از دیدن زیبایی های او ،
🍎 چنان لذتی می بردند که به حرف های او ،
👈 هیچ اهمیت و بهایی نمی دادند .
🍎 و این جریان ، او را بیشتر عصبی می کرد .
🍎 همیشه به خاطر این بی توجهی ها ،
🍎 و نادیده گرفتن علم و عقل و فکرش ،
👈 با اساتید و دانشجویان ، دعوا می کرد .
🍎 سمیه همیشه در این فکر بود
🍎 که چکار کند تا مردم ،
🍎 باطن و روح و علم و عقل و فکر او را ببینند
👈 نه جنسیت زنانه او
👈 نه زیبایی و اندام شهوت انگیز او ...
🍎 یک روز ، برای رفتن به دانشگاه ،
🍎 از خانه بیرون آمد .
🍎 به ماشین ها اشاره کرد تا بایستند
🍎 یک پراید سفید برایش ایستاد .
🍎 سمیه سوار ماشین شد و گفت :
🌸 لطفا دانشگاه شهید چمران برویم .
🍎 راننده ، از آینه جلو ،
🍎 نگاهی به سمیه انداخت و حرکت کرد .
🍎 سمیه احساس کرد که ماشین ،
🍎 دارد به مسیر دیگری می رود .
🍎 به خاطر همین به راننده گفت :
🌸 آقا دارید اشتباه می روید
🌸 مسیر دانشگاه ، از آن طرف بود .
🍎 راننده گفت :
🔥 بله می دانم ؛ ولی آن راه مسدود است .
🍎 سمیه بدون اینکه بترسد ؛
🍎 و یا احساس خطر کند ؛
🍎 ساکت نشست و چیزی نگفت .
🍎 بعد از مدتی متوجه شد
🍎 که خیلی دارد از دانشگاه دور می شود .
🍎 اینجا بود که احساس خطر کرد
🍎 ولی باز هم چیزی نگفت ؛
🍎 تا اینکه ماشین ، به کوچه بن بست رسید .
🍎 سمیه عصبانی شد
🍎 و سر راننده داد زد و گفت :
🌸 مردیکه بی شعور ،
🌸 مرا آوردی اینجا چکار ؟!
🍎 راننده روی خود را برگرداند ؛
🍎 و چاقویی را به طرف سمیه گرفت .
🍎 و با لبخندی شیطانی گفت :
🔥 خشکله پیاده شو
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
@ghairat
💞 مردان و زنان ، در برابر فشارهای عصبی ،
💞 واکنش های متفاوتی از خود نشان میدهند .
💞 در اینگونه مواقع ،
💞 مردان به تنهایی احتیاج دارند ؛
💞 اما زنان ،
💞 به مدارا و درک طرف مقابلشان نیازمندند .
💟 @ghairat
🌸 بیا این آب پرتقال رو بخور !
🌸 چقد زیر چشمات گود افتاده !
🌸 الهی بمیرم برات
🌸 از اون غذاهایی که خیلی دوست داری
🌸 برات درست کردم
🌹 این حال و روز مردی هست
🌹 که بدون زنش رفته خونه ی مادرش
😄😄😄😄
🌹 خداییش برای تمام مادرای دلسوز ،
🌹 خصوصا مادر خودتون و مادرشوهراتون ،
🌹 یک صلوات هدیه کنید .
😍 @ghairat
#طنز #جوک #خنده #لطیفه
🌹 کارهایی مانند خوشبو کردن دهان ،
🌹 از بین بردن موهای زائد ، عطر زدن ،
🌹 و دوش گرفتن قبل از عملیات ،
🌹 می توانند برای آماده کردن جسمی
🌹 و رضایت زن ، کاملا موثر باشند .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت پنجم 🌹🌹
🍎 سمیه با عصبانیت ، به راننده نگاه می کرد .
🍎 و در حالی که به او زُل زده بود ،
🍎 آرام از ماشین پیاده شد .
🍎 راننده نیز ، در حالی که
🍎 چاقو را به سمت سمیه گرفته بود ،
🍎 آرام پیاده شد و به سمیه گفت :
🔥 برو طرف اون خونه
🍎 سمیه گفت :
🌷 اگر خواهرت جای من بود
🌷 چکار می کردی ؟!
🔥 راننده گفت :
🔥 خفه شو ، زِر نزن
🍎 سمیه گفت :
🌷 دوست داری مثل همین برخورد تو با من ،
🌷 مردان دیگه با ناموست داشته باشند ؟
🌷 دوست داری کسی به خواهر و مادرت ،
🌷 به زنت ، به دخترت اهانت کنه ؟!
🌷 دوست داری کسی مزاحمشون بشه ؟
🌷 یا بهشون تجاوز کنه ؟!
🍎 راننده ، عصبانی شد و گفت :
🔥 خفه شو کثافت ، راه بیفت ببینم
🍎 سمیه ، دستانش را بالا گرفت .
🍎 روی خود را از راننده برگرداند .
🍎 چند قدم جلو رفت ولی یکدفعه ،
🍎 تند و سریع ، به عقب برگشت ؛
🍎 دست راننده را گرفت ، فشار داد و کج کرد
🍎 دست راننده ، درد گرفت .
🍎 راننده شروع کرد به داد زدن .
🍎 سمیه ، چاقو را از دستش در آورد .
🍎 و با پا ، به شکم راننده لگد زد .
🍎 سرش را به ماشین کوبید .
🍎 و درب ماشین را محکم به کمرش زد .
🍎 راننده ، از شدت درد ،
🍎 به جزع و فزع پرداخت .
🍎 به زمین افتاد و دستش را بالا برد ،
🍎 و با درد گفت :
🔥 نزن ، دیگه نزن ، خواهش می کنم نزن
🔥 غلط کردم . به خدا غلط کردم
🔥 دیگه این کارو نمی کنم
🔥 دیگه از این غلطا نمی کنم .
🍎 سمیه با عصبانیت به راننده زُل زد .
🍎 سپس با غرور و اقتدار ،
🍎 سوار ماشین شد .
🍎 و به راننده گفت :
🌷 من مثل تو دزد نیستم .
🌷 ولی برای تنبیه تو ،
🌷 با ماشینت می رم دانشگاه .
🌷 اگه خواستی بیای دنبالش ،
🌷 روبروی درب صدا و سیما پیداش می کنی .
🍎 سمیه دنده عقب زد .
🍎 و آرام از کوچه ، خارج شد .
🍎 و تا مدتها ، به این ماجرا فکر می کرد ؛
🍎 و اینکه چه چیزی باعث شد ،
🍎 تا امثال این راننده ،
🍎 به خودشان اجازه می دهند ،
🍎 تا مزاحم حریم خصوصی اش بشوند .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 پسـرا موجوداتِ شاد و باحالی هستن ؛ چون :
🇮🇷 به اسم و فامیلیشون ، همیشه افتخار می کنن
🇮🇷 حتی اگه غضنفر باشه .
🇮🇷 مُکالماتِ تلفنی شون ۳۰ ثانیه بیشتر طول نمی کشه
🇮🇷 برای یه سفـر ۵ روزه ،
🇮🇷 یه شلوار پارچه ای کافیشونه .
🇮🇷 اگر جایی دعوت نشدن ، قهـر نمیکنن .
🇮🇷 درطولِ زندگی ، نیازی به تغییر مدل مو ندارن
🇮🇷 برای ۲۵ نفر ، در عرض ۲۵ دقیقه ، سوغاتی میخرن
🇮🇷 اگر به مهمونی برن و لباسشون با دیگری یکی باشه ، ضد حال براشون نمی شه بلکه با طرف دوست هم میشن 😂😂
👈 به افتخار پسرا ، یه دست یه هورا ، صلوات
😍 @ghairat