🌹 شعر گل های لبخند 🌹
🌸 ای کودکان ، ای کودکان ، آمد بهاران
🌸 خورشیدِ شادی سر زده از خاک ایران
🌸 روییده بر لب های ما ، گل های لبخند
🌸 اکنون بیا با ما بگو ، شکر خداوند
🌸 کاخ ستم ، شد زیر و رو ، از خون گل ها
🌸 آمد زمانِ خُرّمِ ، پیروزی ما
@amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون بچه های ساختمان گلها
🇮🇷 این قسمت : پرستار کوچولو
🔮 @amoomolla
#کارتون #انسیمیشن #بچه_های_ساختمان_گلها
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۷ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 مادر بچه گربه ها گفت :
🐈 بچه هام ، من بچه هام رو می خوام
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 مگه بچه هات کجا هستن ؟!
🐈 گربه گفت :
🐈 توی همین کوچه
🐈 توی اون خونه ای که درش قهوه ایه
🐈 یه شکارچی اونارو گرفته
🌸 شیعه فاطمه از مادرش خواست
🌸 که با هم ،
🌸 به آن خانه ای که گربه گفته بود ، بروند
🌸 مادرش ، اول راضی نشد
🌸 سپس با کمی اصرار ، موافقت کرد .
🌸 شیعه فاطمه ، در را زد .
🌸 یک آقایی در را باز کرد .
🌸 شیعه فاطمه از او خواهش کرد
🌸 تا بچه گربه ها را آزاد کند .
🌸 سپس متوجه شد که آن شکارچی ،
🌸 گربه های زیادی را در قفس نگه داشته بود
🌸 شکارچی ،
🌸 درخواست شیعه فاطمه را قبول نکرد
🌸 و با صدای کلفت گفت :
🔸 یکی قراره برای اینا پول خوبی بده
🔸 اگه مشتری هستید ، به خودتون می فروشم
🌸 فرامرز ، حرفهای شیعه فاطمه را فهمید
🌸 و به دیگر گربه ها گفت :
🐈 این دختره اومده تا بچه گربه ها رو آزاد کنه
🌸 گربه ها وقتی فهمیدند که شیعه فاطمه ،
🌸 برای نجات بچه گربه ها آمده
🌸 همه از او خواهش کردند ،
🌸 تا آنها را نیز آزاد کند .
🌸 شیعه فاطمه ، خواهش و التماس آنان را دید
🌸 و به شکارچی گفت :
👑 باشه قبوله ، همشون چند ؟
🌸 آقاهه به مادر شیعه فاطمه نگاه کرد
🌸 و با تعجب گفت :
🔸 ما رو گرفتین خانم ؟!
🌸 زهرا ، چادرش را محکم گرفت
🌸 و به شیعه فاطمه گفت :
🇮🇷 دخترم ! واقعا می خوای بخری ؟!
👑 شیعه فاطمه گفت : آره مامان جون
🌸 شکارچی گفت :
🔸 خب اگه پول داری
🔸 همه شون رو میدم ، دویست میلیون
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 خودت چند ؟! خودتو چند می فروشی ؟!
🌸 شکارچی با ناراحتی گفت :
🔸 نفهمیدم ، تو داری به من اهانت می کنی ؟!
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 نه آقا من جدی گفتم .
👑 چقدر بهتون بدم تا کلاً این کارو ول کنی
👑 یعنی از شکار گربه ها دست بکشی
👑 و بری دنبال یه کار آبرومندانه و با شرافت
🌸 شکارچی با تمسخر گفت :
🔸 اگه پونصد تا بهم بدی
🔸 دیگه ما رو توی این کار نمی بینی
🌸 شیعه فاطمه ، سنگی از روی زمین برداشت
🌸 و آن را جلوی او گرفت و گفت :
👑 بیا ، اینم ۵۰۰ میلیون تومان شما
🌸 شکارچی با خشم و عصبانیت ،
🌸 به شیعه فاطمه و مادرش نگاه کرد و گفت :
🔸 منو مسخره می کنید
🔸 برید از اینجا گمشید .
🌸 زهرا ، مادر شیعه فاطمه گفت :
🇮🇷 این چیه دخترم ؟ چکار داری می کنی ؟
🌸 اما شیعه فاطمه با جدیت گفت :
🍎 این طلاست ، بگیرید لطفا
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
28.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شکرستان
🇮🇷 رده سنی : خردسال ، کودک و نوجوان
🇮🇷 قسمت دهم
🔮 @amoomolla
#کارتون #شکرستان
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۸ 🐈 🐈 🐈
🌸 شکارچی از روی ناراحتی و عصبانیت ،
🌸 دستش را بالا برد
🌸 تا به صورت شیعه فاطمه سیلی بزند
🌸 اما شیعه فاطمه ، همچنان سنگ در دستش را
🌸 به طرف شکارچی گرفته بود .
🌸 و به چشم های شکارچی نگاه می کرد .
🌸 ناگهان چشم شکارچی ، به سنگ افتاد .
🌸 آن سنگ به رنگ طلا ، در آمده بود .
🌸 شکارچی با دیدن تغییر رنگ سنگ ،
🌸 دستش را پایین آورد .
🌸 و سنگ را برداشت و بررسی کرد .
🌸 سپس سنگ را به زمین سائید .
🌸 تا ببیند رنگش می رود یا نه .
🌸 اما شگفت زده دید که رنگ آن عوض نشد .
🌸 به شیعه فاطمه و زهرا گفت :
☀️ شما همین جا باشید تا من بیام
🌸 شکارچی ، به طلافروشی رفت
🌸 و سنگ را به او نشان داد .
🌸 طلافروش با تعجب به شکارچی نگاه کرد .
🌸 شکارچی گفت : چیزی شده ؟
🌸 طلافروش گفت :
🌟 اینو از کجا آوردی ؟
🌸 شکارچی گفت : چطور مگه ؟
🌸 طلافروش گفت :
🌟 این یک طلای خالصه
🌟 همه جای دنیا رو بگردی ،
🌟 هیچ جا مثل اینو پیدا نمی کنی .
🌸 شکارچی گفت : چقدر می ارزه ؟
🌟 طلافروش گفت :
🌟 کم کمش ، ۵۰۰ میلیون تومان
🌸 شکارچی ، طلا را گرفت
🌸 و به طلافروشی دیگری رفت .
🌸 آن طلافروش نیز همان را به شکارچی گفت .
🌸 شکارچی ، نزد شیعه فاطمه برگشت
🌸 و با تعجب گفت :
☀️ تو کی هستی ؟ اینو از کجا آوردی ؟
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 فکر کنید مامور خدا هستم
👑 تا شما و این گربه ها رو نجات بدم
🌸 شکارچی گفت :
☀️ چطوری این سنگو ، طلا کردی ؟
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 این کار من نبود ، کار خدا بود .
👑 و خداوند بر هر کاری قادر و تواناست .
🌸 شکارچی نگاهی به زهرا انداخت .
🌸 زهرا نیز با چشم هایش ،
🌸 حرفهای شیعه فاطمه را تایید کرد
🌸 شکارچی ، پس از آن ، دیگر چیزی نگفت .
🌸 به طرف قفس ها رفت ،
🌸 و گربه ها را آزاد کرد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌸 قلب نوجونان و کودکان ،
🌸 مانند زمین خالی است .
🌸 هر تخمی را که در زمین خالی ،
🌸 افشانده شود ، به خوبی می پذیرد .
🌸 کودکان و نوجوانان نیز ،
🌸 نسبت به دریافت و پذیرش مفاهیم دینی
🌸 و اصول تربیتی و اخلاقی ،
🌸 سریع تر از دیگرانند .
🌸 پس بر والدین لازم است
🌸 که در ذهن کودکان خود ،
🌸 بذر محبت به خدا بکارند .
@amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آرمن
🇮🇷 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
🇮🇷 قسمت نهم : ورود به زیرزمین
🔮 @amoomolla
#آرمن #کارتون #انیمیشن
محتوای تربیت کودک
🌹 دعای عهد 🌹 🇮🇷 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ 🇮🇷 وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ 🇮🇷 وَ رَ
دوستان گلم
دعای عهد با امام زمان ، یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 این قسمت : فرهنگ به چین می رود
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #مهارتهای_زندگی
43.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال نابرده رنج
🇮🇷 طنز ، کمدی ، ماجراجویی ، معمایی
🇮🇷 قسمت هفتم
🔮 @amoomolla
#فیلم_ایرانی #نابرده_رنج
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۹ 🐈 🐈 🐈
🌸 شکارچی ، گربه ها را آزاد کرد
🌸 و هر کدام از گربه ها ، به طرفی رفتند .
🌸 بچه گربه ها ، به آغوش مادرشان بازگشتند
🌸 مادر بچه گربه ها نیز ،
🌸 از شیعه فاطمه تشکر کرد و رفت .
🌸 فرامرز هم ، به طرف شیعه فاطمه آمد .
🌸 و از او تشکر کرد .
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 خواهش می کنم وظیفه ام بود
👑 ولی انگار تو یک انسانی ؟
🐈 فرامرز گفت : از کجا فهمیدی ؟
👑 شیعه فاطمه گفت :
👑 از دو فرشته نگهبانی که ،
👑 روی دوش شما هستند فهمیدم .
👑 همه انسانها ، دو فرشتهی نگهبان دارند
👑 یکی در شانه سمت چپ ،
👑 یکی هم در شانه سمت راست .
🌸 فرامرز ، آهی کشید و حسرتی از دل برآورد
🌸 و با ناراحتی گفت :
🐈 آره من انسان بودم
🐈 ولی خدا از من انتقام گرفت
🐈 من خدا رو از خودم نامید کردم
🐈 خودم و بالاتر از خدا گرفتم
🐈 به مقدساتش بی احترامی کردم
🐈 به خاطر همین ، اونم منو گربه کرد
🌸 شیعه فاطمه گفت :
👑 اگه خدا دوستت نداشت
👑 حتما تا ابد مسخت می کرد
👑 و کسی که مسخ بشه ،
👑 فرشته های مراقب ، از دوشش پرواز می کنن
👑 و بعد از سه روز ، حتما می میره
👑 اما با وجود این فرشته ها روی شونه شما ،
👑 معلومه که موقتا گربه شدی .
👑 پس تلاشتو بکن تا زودتر دوباره انسان بشی
🐈 فرامرز با ناراحتی گفت :
🐈 دلم برای مادرم تنگ شده .
👑 شیعه فاطمه گفت :
👑 خونتون کجاست ؟
👑 آدرستو بگو تا ببرمت اونجا ؟!
🐈 فرامرز گفت :
🐈 چندبار می خواستم برم خونه
🐈 ولی نشد ، موفق نشدم
🐈 حالا هم نمی دونم با چه رویی برگردم ؟!
🐈 من خیلی مادرم رو اذیت کردم
🐈 خیلی مردم و همسایه هارو اذیت کردم
🐈 همیشه مزاحم ناموس مردم می شدم .
🐈 با وجود اینکه دلم می خواد مادرم و ببینم
🐈 ولی فعلا نمی تونم بر گردم خونه
🐈 اگه خدا بخواد می خوام خودمو پیدا کنم
🐈 می خوام خودم و خدامو بشناسم ،
🐈 و به عنوان یک انسان به خونه برگردم
🐈 به هر حال ، ممنون که نجاتمون دادی
🍎 شیعه فاطمه لبخندی زد و گفت :
👑 خواهش می کنم ، قابلی نداشت
👑 مواظب خودت باش
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
محتوای تربیت کودک
🌹 آموزش مفاهیم دینی به زبان انگلیسی 🌹 🌹 موضوع : دعای سلامتی امام زمان 🌹 قسمت س
🌹 آموزش مفاهیم دینی به زبان انگلیسی 🌹
🌹 موضوع : دعای سلامتی امام زمان
🌹 قسمت چهارم
🕌 حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً
🕌 until such time when you
🕌 bestow upon him the honor
🕌 of heading the (Divine) Government
🕌 آنتِل ساچ تایم وِن یو
🕌 بِستو اِپان هیم دِ هانِر
🕌 آف هِدِن دِ دِواین گاوِرمِنت
🔮 @amoomolla
✍ مفردات انگلیسی دعای سلامتی امام زمان
🌸 until ( آنتِل )
👈 تازمان ، تا وقتی که
🌸 such time ( ساچ تایم )
👈 چنین زمانی
🌸 when ( وِن )
👈 وقتی که
🌸 you ( یو )
👈 تو ، شما
🌸 bestow ( بِستو )
👈 بخشیدن، عطاء کردن
🌸 upon ( اِپان )
👈 بر
🌸 him ( هیم )
👈 به او
🌸 the honor ( دِ هانِر )
👈 غیرت ، افتخار ، خوشنامی ، آبرو، نجابت ، احترام ، عزت ، شرافت ، فخر ، شرف
🌸 heading ( هِدِن )
👈 عنوان
🌸 Divine ( دِواین )
👈 الهی ، خدایی
🌸 Government ( گاوِرمِنت )
👈 دولت ، حکومت
😍 #شوخی #طنز #خنده #جوک
😊 بچه های این دوره زمونه ،
😊 تبلت و لپ تاپ و موبایل می خوان .
.
😊 ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﻦ اینا بودم
😊 ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍسته ام ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ
😊 که ﻭﻗﺘﯽ ﺧﯿﺎﺭ ﭘﻮﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﻦ
😊 ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻦ پوست خیارارو بخورم
😊 یا لاستیک می ذاشتم دهنم
😊 به عنوان آدامس می جویدم .
😂 😄 😁 😍
💟 @ghairat