📍ایده برای محرم
📍 کاربرگ نقاشی و رنگ آمیزی
📍 از این برگه کپی بگیرید و در اختیار بچه ها قرار دهید تا آن را رنگ بزنید .
🇮🇷 @amoomolla
🌈 #مسابقه #امام_حسین علیه السلام
🌈 #رنگ_آمیزی #نقاشی #کاربرگ #محرم
🌈 #عموملا
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅┄
#تربیتی
#نياز_به_خودنمايي_و_مهم_جلوه_كردن
❇️ اینجاست که ظاهر عجیب او شما را به شگفتی وا میدارد و گاهی همین سر و وضع ظاهری باعث طرد او از مجموعه میشود.
🔶 آرایش و رسیدن افراطی به سر و صورت خود نمونهای از این تغییرات ظاهری وی است.
🔷 مبالغه گویی و ادعاهای بیشتر از توان یک نوجوان نیز وسیلهای برای تامین این نیاز درونی اوست.
http://eitaa.com/amoomolla
📍ایده برای محرم
📍 مسابقه حل جدول
🇮🇷 @amoomolla
🌈 #مسابقه #امام_حسین علیه السلام
🌈 #عموملا
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅┄
🏴 چیستان و معمای کربلایی 🤔
🏴 موضوع : حضرت علی اکبر علیه السلام
🇮🇷 ۱. شبیه ترین افراد به پیامبر اکرم ؟!
👈 حضرت علی اکبر علیه السلام
🇮🇷 ۲. پدر علی اکبر ؟!
👈 امام حسین علیه السلام
🇮🇷 ۳. مادر علی اکبر ؟! 👈 لیلا
🇮🇷 ۴. روز ولادت حضرت علی اکبر ؟!
👈 یازده شعبان
🇮🇷 ۵. اولین شهید کربلا از بنی هاشم ؟!
👈 حضرت علی اکبر علیه السلام
🇮🇷 ۶. محل دفن علی اکبر ؟!
👈 کربلا ، پایین پای پدرشان امام حسین
🇮🇷 ۷. فرزند بزرگ امام حسین چه کسی بود ؟!
👈 حضرت علی اکبر علیه السلام
🇮🇷 ۸. محل ولادت علی اکبر ؟! 👈 مدینه
🇮🇷 ۹. روز ولادت علی اکبر ، به چه روزی نامگذاری شد ؟!
👈 روز جوان
🇮🇷 @amoomolla
#ولادت_علی_اکبر #علی_اکبر #شعبان
❇️ #ارزش_معلم #ثواب_تعلیم_و_تربیت
🌸 هر کس انسانی را ،
🌸 از گمراهی به سوی شناخت حق و حقیقت ،
🌸 راهنمایی کند
🌸 و او نیز پاسخ مثبت دهد ( و بیاموزد ) ،
🌸 به اندازه آزادی یک بنده ،
🌸 پاداش خواهد داشت .
✍ امام حسین علیه السلام
📖 منبع : مسند زید بن علی ، دار مکتبة الحیاة ، بیروت ، ص ۳۹۰
🇮🇷 @amoomolla
🌷 آموزش انگلیسی مذهبی 🌷
🕌 سلام بر امام حسین ( علیه السلام )
🕌 Peace be upon Imam Hussain
🕌 تلفظ : پِیس بی اِپان ایمام هُسِین
🇮🇷 @amoomolla
✅ چند ایده برای محرم کودک و نوجوان :
۱. تولید بروشور جذاب ( با شعر و معما و حل جدول و داستان و... ) و طرح مسابقه در آن
۲. مسابقه حفظ حدیث اخلاقی از امام حسین
۲.۲ حفظ حدیث در مورد مقام و شخصیت امام حسین
۳. مطرح کردن درس های حسینی و عاشورایی
۴. تهیه شابلون برای دیوار نویسی
۵. پذیرایی با دمنوش به سیب یا شربت آبلیموی طبیعی
۶. هدیه سربند و شال حسینی
۷. هدیه پازل مذهبی در مورد محرم
۸. هدیه منچ و مارپله در موضوع محرم
۹. هدیه برچسب کودکانه در موضوع محرم
۱۰. مسابقه نقاشی محرم
۱۱. مسابقه حفظ مداحی
۱۲. مسابقه کتاب خوانی ( البته کتاب زیبا و کم حجم )
۱۳. فعال شدن فضای مجازی و مطرح کردن جواب شبهات ( بدون مطرح کردن شبهه )
۱۴ .تهیه کردن برگه های a4 ، با نوشته های کوتاه یا احادیث کوتاه و نصب در مکان عمومی مثل مغازه ها
🇮🇷 @amoomolla
#محرم #ایده #امام_حسین
📍ایده برای محرم
📍 مسابقه حل جدول
📍 از این برگه کپی بگیرید و در اختیار بچه ها قرار دهید .
🇮🇷 @amoomolla
🌈 #مسابقه #امام_حسین علیه السلام
🌈 #عموملا
┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅┄
📚 داستان مسلم بن عقیل
📚 قسمت اول
وقتی یزید حاکم شد . به همه گفته بود تا باهاش بیعت کنن ( یعنی باهاش دست دوستی بدن ) .
اما توی شهر کوفه ، آدمایی زندگی میکردن که اصلا دوست نداشتن به حرف یزید ، گوش بدن ؛ چون یزید ، اصلا انسان درست و خوبی نبود . اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن ، چون می دونستن که ایشون ، انسانی شریف و پاکه . پس ، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه بنویسن و ازش خواهش کنن به کوفه بیان ، تا با ایشون بیعت کنن . این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اونا هم اومدن و نامه رو امضا کردن .
واقعیت اینه که زندگی براشون خیلی سخت شده بود . اونایی که دوستان یزید بودن ، می اومدن پول و اموال مردم عادی رو می گرفتن و می بردن و هیچ کس هم زورش بهشون نمیدرسید . هیچ کس قرآن و حرفهای پیامبر رو به مردم یاد نمی داد ! همهش می رفتن جنگ و مجبور بودن آدمای بیگناه رو بکشن…
خلاصه اینطور شد که مردم کوفه نامه نوشتن و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه .
وقتی اون همه نامه به دست امام حسین رسید ، امام تصمیم گرفتند اول یک نماینده ، برای بررسی اوضاع بفرستن . چون ممکن بود این نامهها یک تله باشه تا امام حسین رو بکشن . امام حسین ، هم برای این کار ، نیاز به یک فرد مطمئن و شجاع داشت ، و اون کسی نبود جز مسلم بن عقیل !
مسلم ، جوانی قوی ، شجاع ، مؤمن بود .
مسلم ، پسر عموی امام حسین بود .
امام حسین برای مردم کوفه نامه نوشت
و توی اون نامه گفته بود :
من ، برادر ، پسرعمو و مطمئنترین فرد خانوادهام رو ، به سوی شما می فرستم . او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه . اگه میخواین با من دوستی کنین ، اول با مسلم بیعت کنین .
نامه رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد . قبل از رفتن ، چند نکته به او گفت ؛
اول اینکه با مردم مدارا کن
دوم ؛ با مردم مهربون باش .
سوم کاری که خدا دوست نداره ، انجام نده
و در آخر هم ، به غریبهها نگه ماموریتت چیه .
مسلم ، از راههای میانبر و مخفیانه رفت تا یه وقت ماموران یزید پیداش نکنن و نفهمن ماموریتش چیه . یه بار هم گم شد و نزدیک بود از تشنگی بمیره ، اما دوباره تونست راهشو پیدا کنه و خودشو به آبادی برسونه . سپس بعد از چند شب و روز ، مسلم به کوفه رسید .
تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود . رفت به خونهی یکی از آدمهای مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود . مردم به اون خونه میاومدن تا مسلم رو ببینن و نامهی امام حسین رو بخونن . مسلم نیز ، براشون نامه رو می خوند و میگفت : که اگر امام حسین بیاد ، چه کار میکنه .
مردم هم گوش میدادن . بعد از آن ، خیلی هاشون با مسلم دست دادن و گفتن ما میخوایم امام حسین ، حاکم و راهنمای ما باشه .
هر روز تعداد بیعت کنندگان بیشتر و بیشتر میشد ، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود . مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند ، نامهای برای ایشان نوشت : حقیقت داره که کوفیان دلشون با شماست و آماده حمایت و بیعت از شما هستند .
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_محرم #کربلا #عاشورا
📚 داستان مسلم بن عقیل
📚 قسمت دوم
همه چی داشت خوب پیش میرفت ، ولی یزید حاضر نبود به جای خودش امام حسین بیاد و حاکم بشه ؛ برای همین ، ابن زیاد رو به طرف کوفه فرستاد . ابن زیاد ، از طرف یزید مأمور شد که بره کوفه و نذاره امام حسین پاش به کوفه برسه . ابنزیاد و پدرش ، کسانی بودن که هر جا شورش می شد و مردم اعتراضی داشتن ، حاکم اونا رو برای ساکت کردن معترضین می فرستاد ! برای همین بود که خیلیا ، حتی از اسمش هم میترسیدن . ابن زیاد به کوفه رسید و اولین کاری که میخواست بکنه این بود که مسلم رو پیدا کنه و سرش رو از بدنش جدا کنه .
مسلم که می دونست دیگه اون خونه امن نیست و همین الانه که ماموران ابن زیاد بیان سراغش ، سریع از اون خونه بیرون رفت و توی خونهی یه نفر دیگه از دوستانِ امام حسین پنهان شد . اسم اون دوستِ امام حسین هانی بود ؛ پیرمرد مهربونی که عاشق پیامبر و خانوادهش بود . ابن زیاد هر چی دنبال مسلم گشت ، پیداش نکرد ، ولی دست رو دست نذاشت و مامورهاشو فرستاد توی شهر تا یکییکی بزرگان شهر رو پیدا کنن و بهشون بگن اگر با مسلم بیعت کنن و بخوان با امام حسین دوست بشن و به یزید اعتراض کنن ، هم اونا رو میکشه ، هم خانواده هاشونو !
با این تهدیدها ، بزرگان کوفه حسابی ترسیدن و این طوری بود که مردم کوفه موندن وسط یه دوراهی . از یه طرف به مسلم قولِ بیعت داده بودن و از طرف دیگه ، از ابن زیاد میترسیدن ...
توی همین حال و اوضاع ، یه روز ابن زیاد رفت خونهی هانی . هانی مرد بزرگی بود و خیلی از کسانی که جا نداشتن ، میاومدن و به خونهی اون پناه میآوردن . اتفاقا یکی از دوستای قدیمی ابن زیاد هم که مریض شده بود ، خونهی هانی بستری شده بود . ابن زیاد به قصد عیادت دوستش ، به خونهی هانی رفت . اطرافیان مسلم بهش گفتن :
ای مسلم ! وقتی ابن زیاد به اینجا اومد و توی اتاق نشست ، ما بهت اشاره میکنیم و میگیم آب بیارین . تو هم از اتاق پشتی بیا بیرون و با شمشیر اونو بکش !
مسلم رفت توی اتاق و منتظر موند تا ابن زیاد بیاد . زمانی که اون اومد و روی فرش کنار بسترِ مریض نشست ، چند دقیقه که گذشت دوستان مسلم بلند گفتن : « آب بیارین! » ...
اما هیشکی نیومد . مثل اینکه مسلم منصرف شده بود ! ابن زیاد هم بعد از عیادتش ، بلند شد و رفت ، و بویی از این قضیه نبرد . دوستان مسلم ، بعد از رفتن ابن زیاد به اتاق پشتی رفتن و دلیل این کار مسلم رو جویا شدن . مسلم گفت :
من نباید این کارو میکردم . ماموریتی که امام حسین به من داده ، این نیست . من فقط اون کاری رو میکنم که امامم بهم دستور داده . علاوه بر اینها ، تو آداب ما مسلمونا اومده که به مهمان نباید بیاحترامی کرد ، چه رسد به کشتن غافلگیرانه او .
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_محرم #کربلا #عاشورا
📚 داستان مسلم بن عقیل
📚 قسمت سوم
ابنزیاد شروع کرد به تهدید و ترسوندن مردم . به اونا گفت : یزید یه سپاه بزرگ فرستاده و به زودی میرسه به شهر شما و هر کدومتون رو که طرفدار امام حسین باشین رو میکشه . ابن زیاد حتی هانی رو هم دستگیر کرد و برد .
مسلم ، وقتی دید که اوضاع کوفه بهم ریخته ، نگران جان امام حسین شد . او احتمال می داد اون موقع که برای امام حسین نامه نوشته و از بیعت کوفیان گفته ، امام به همراه زن و بچه و یارانش به سمت کوفه می آید ، از این طرف ، به نظر میرسید ابن زیاد هم ، درصدد جنگِ با امامه ، در حالی که امام حسین ، به قصد جنگ نمی آید ، پس سپاهی هم نداره که با اینها جنگ کنه .
به خاطر همین ، مسلم تصمیم گرفت همراه مردم کوفه ، قیام کنه و ابن زیاد رو فراری بده . تا آسیبی به امام حسین نزنه . مسلم به مردم خبر داد که توی مسجد جمع بشن ، تا از اونجا برن کاخ ابن زیاد و از شهر بندازنش بیرون . چهار هزار نفر اومدن به سمت مسجد و اونجا جمع شدن . مسلم براشون حرف زد و گفت :
حالا که شما برای امام حسین نامه نوشتین که بیاد ، بیایین کمک کنین تا اول از شر این ابن زیاد ملعون راحت شیم تا وقتی امام بیاد ، جونش تو خطر نباشه .
مسلم ، رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خوندن . اون چهار هزار نفر هم پشت سرش ایستادن که نماز بخونن ، اما… .
مسلم بعد از نماز ، وقتی به پشت سرش نگاه کرد ، دید به جز چند نفر ، هیچکس پشت سرش نیست ! همه فرار کرده بودن ! مسلم با چند نفر دیگه ، تنها مونده بود . در هنگام برگشت هم ، وقتی داشت با اون چند نفر ، توی کوچهها راه میرفت ، چند نفر دیگه هم فرار کردن ؛ همون چند نفری هم که موندن ، وقتی دیدن که جمعیت شون ، خیلی کم شده ، توی تاریکیِ شب ، از پشتِ مسلم فرار کردن و مسلم را ، بی کس و تنها و غریب گذاشتن .
مسلم ، همین طوری تنها داشت توی کوچهها راه میرفت تا اینکه یه پیرزنی رو دید که دم در خونهش نشسته بود . مسلم از اون پیرزن آب خواست . پیرزن هم رفت و برای ایشون آب آورد . مسلم وقتی آب رو خورد ، همون جا نشست . پیرزن گفت : چرا به خونت نمیری ؟
مسلم ، برای پیرزن تعریف کرد که کیه و چه اتفاقی براش افتاده . پیرزن ، زن مؤمنی بود که از ته دل ، عاشق امام حسین بود ، درو باز کرد و بهش گفت : مسلم ! بیا توی خونهی من مخفی شو .
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_محرم #کربلا #عاشورا
📚 داستان مسلم بن عقیل
📚 قسمت چهارم
اون شب مسلم ، خونهی اون پیرزن مهربون و شجاع موند ، اما پسر پیرزن مثل مامانش شجاع نبود . وقتی اومد خونه ، فهمید که مامانش ، مسلم رو توی خونه مخفی کرده ، برای اینکه پولی از ابنزیاد به جیب بزنه ، به کاخ ابنزیاد رفت و مخفیگاه مسلم رو لو داد .
صبح فرداش ، تعداد زیادی از مامورهای ابن زیاد به خونۀ اون پیرزن رفتن و مسلم رو دستگیر کردن . وقتی دست بسته اونو داشتن به کاخ ابن زیاد میبردن ، قطره اشکی از کنار چشمش سرازیر شد . مسلم ناراحت بود که برای امام حسین نامه نوشته و بهش گفته بود مردم اینجا قراره باهات بیعت کنن ، در حالی که مردم کوفه ترسیده و به او پشت کرده بودن .
توی کاخ ابن زیاد ، یکی براش کاسه آب آورد . مسلم وقتی خواست آب بخوره ، از دهنش خون جاری شد و وارد کاسه آب شد و ایشون دیگه نتونست اون آب رو بخوره . یه بار دیگه براش کاسه آب آوردن . باز هم همین اتفاق افتاد . بار سوم هم برای ایشون آب آوردن ، و دوباره کاسه آب ، خونی شد و نشد که ایشون بخوره . مسلم گفت : مثل اینکه قسمت من نیست آب بخورم ؛ شاید هم تو سرنوشتم اومده که تشنه از این دنیا برم ! فقط یه چیز ازتون میخوام ، اینکه به امام حسین بگید ، به این شهر نیاد . این شهر دیگه جای حسین نیست ؛ پر از نفاق و دوروییه .
چند روز بعد ، این خبر از کوفه به گوش امام حسین رسید . اون موقع امام حسین توی راه بود و داشت به سمت کوفه میاومد . دو نفر از کوفه به امام حسین خبر رسوندند که هانی و مسلم کشته شدن . امام حسین گفت : انا لله و انا الیه راجعون
چند بار پشت سر هم ، این عبارت رو تکرار کرد . بعد بلند شد و همه کاروانش رو جمع کرد و به اونها گفت : به من خبر رسیده که هانی و مسلم در کوفه کشته شدن . معلوم هم نیست چه چیزی پیش روی ما باشه . هر کس میخواد شهید بشه ، با ما بیاد ، هر کس هم نمی خواد ، از همین راهی که اومد برگرده .
وقتی امام حسین اینو گفت ، بعضیها رفتن ؛ اونا کسایی بودن که از جنگ میترسیدن ، یا فکر میکردن اگر همراه امام حسین برن و امام حسین حاکم کوفه بشه وضعشون خوب میشه و خیلی شایدهای دیگه . اونا رفتن و تو کاروان امام حسین ، فقط کسانی موندن که از ته دل عاشق و وفادار امام زمانشون بودن ، و در نهایت در رکاب ایشون هم شهید شدن .
👈 پایان
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_محرم #کربلا #عاشورا
☀️ از امام حسین علیه السلام یاد گرفتیم
☀️ که در زندگی ، توکل به خدا داشته باشیم
☀️ و راضی به رضای خدا باشیم
☀️ و به تکلیف شرعی خود عمل کنیم
☀️ و در کارهامون ، اخلاص داشته باشیم
☀️ و به جای وادادگی ، آزادگی داشته باشیم .
🇮🇷 @amoomolla
🌷 از امام حسین علیه السلام یاد گرفتیم
🌷 که همیشه برای حفظ دین ، فداکار باشیم
🌷 و به اصول انسانی و اخلاقی پایبند باشیم
🌷 و امر به معروف و نهی از منکر بکنیم .
🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 ترانهٔ A Part of Me
🎧 ترانهٔ انگلیسی " پارهٔ تن من "
👈 با متن فارسی و انگلیسی
✅ در مورد حضرت رقیه سلام الله علیها
🇮🇷 @ghairat
#محرم #امام_حسین