eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 نماهنگ کودکانه امام حسین 🇮🇷 ارسالی از اعضای خوب کانالمون @amoomolla 🕌
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌷 شعر کودکانه امام حسین 🌷 🕌 امام حسینم ، یک قهرمان بود 🕌 او یک فرشته ، از آسمان بود   🕌 هم مهربان بود ، هم با خدا بود 🕌 شیری دلاور ، در کربلا بود   🕌 در راه اسلام ، با دشمن جنگید 🕌 از خون پاکش ، صد لاله روئید   🕌 او رفت و غصه ، بر خانه در زد 🕌 از چهره‌ی شهر ، خنده ها پر زد   🔮 @amoomolla
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🕌 شعر کودکانه امام حسین علیه السلام 🕌 🌷 دویدم و دویدم ، به کربلا رسیدم 🌷 کنار نهر آبی ، لب های تشنه دیدم 🌹 یه باغبون خسته ، با یک دل شکسته 🌹 کنار باغِ تشنه ، زانو زده نشسته 🌷 کوچولوی شش ماهه ، که پاک و بی گناهه 🌷 اگه طاقت بیاره ، عمو جونش تو راهه 🌹 آهای ! آهای ستاره ! یه دختر سه ساله 🌹 خواب باباشو دیده ، اشک می ریزه می ناله 🌷 امام سومینم ! کاشکی کنارت بودم 🌷 وقتی تو تنها بودی ، رفیق و یارت بودم   @amoomolla 🌷
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🕌 شعر کودکانه امام حسین علیه السلام 🌷 هیئت ما كوچيكه 🌷 فقط يه پرچم داره 🌷 بابا جونم برامون 🌷 شربت و شير میاره 🌹 نذر علی اصغره 🌹 شربت و شير شيرين 🌹 باهم می‌گيم يا حسين «ع» 🌹 بابام میگه : آفرين ! ✍ شاعر : مهری ماهوتی   🔮 @amoomolla
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🕌 شعر کودکانه آمد محرم 🕌 🌹 صدای طبل و زنجیر 🌹 می آید از خیابان 🌹 غمی نشسته امشب 🌹 بـه قلب پیر و جوان   🌷 صدای واحسینا 🌷 پیچیده در هر کجا 🌷 زنده شده دوباره 🌷 خاطره‌ی کربلا 🌹 گردیده یک عالمی 🌹 در سوگ او سیه پوش 🌹 مردم همه عزادار 🌹 با اشک و غم ، هم آغوش 🌷 آمده با محرم 🌷 صدای اشک و ناله 🌷 روئیده در کربلا 🌷 گل های سرخ لاله   📲 @amoomolla 🌷
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌹 شعر کودکانه واحسینا 🌹 🕋 ما کودکان دانا 👈 می گوئیم واحسینا 🕋 تو این وضع کرونا 👈 می گوئیم واحسینا 🕋 تو خونه و خیابون 👈 می گوئیم واحسینا 🕋 با ماسک و دستکشامون 👈 می گوئیم واحسینا 🕋 دست به دعا می گیریم 👈 می گوئیم واحسینا 🕋 بعد از اذان ، نمازها 👈 می گوئیم واحسینا 🕋 بهر نجات دنیا 👈 می گوئیم وا حسینا 🕋 با قلبای بی ریا 👈 می گوئیم واحسینا 🔮 @amoomolla
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌷 شعر کودکانه " کربلا شهر ماتم " 🌷 🕌 همه بشیم مهیا ، می‌خوایم بریم کربلا 🕌 شهر امام حسینه ، امامِ مظلومِ ما 🕌 دویدم و دویدم ، به کربلا رسیدم 🕌 کربلا شهر ماتم ، شهر مصیبت و غم 🕌 حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم 🕌 نامه زیاد نوشتن ، گفتن امام سوم 🕌 ما مرد کارزاریم ، اما امام نداریم 🕌 اگر بیای به کوفه ، اطاعت از تو داریم 🕌 وقتی امام قبول کرد ، رو سوی کوفه آورد 🕌 تنها گذاشتن اونو ، دروغگوهای نامرد 🔮 @amoomolla
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت اول وقتی یزید حاکم شد . به همه گفته بود تا باهاش بیعت کنن ( یعنی باهاش دست دوستی بدن ) . اما توی شهر کوفه ، آدمایی زندگی می‌کردن که اصلا دوست نداشتن به حرف یزید ، گوش بدن ؛ چون یزید ، اصلا انسان درست و خوبی نبود . اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن ، چون می‌ دونستن که ایشون ، انسانی شریف و پاکه . پس ، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه بنویسن و ازش خواهش کنن به کوفه بیان ، تا با ایشون بیعت کنن . این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اونا هم اومدن و نامه رو امضا کردن . واقعیت اینه که زندگی براشون خیلی سخت شده بود . اونایی که دوستان یزید بودن ، می‌ اومدن پول و اموال مردم عادی رو می‌ گرفتن و می‌ بردن و هیچ‌ کس هم زورش بهشون نمی‌درسید . هیچ‌ کس قرآن و حرف‌های پیامبر رو به مردم یاد نمی‌ داد ! همه‌ش می‌ رفتن جنگ و مجبور بودن آدمای بی‌گناه رو بکشن… خلاصه اینطور شد که مردم کوفه نامه نوشتن و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه . وقتی اون همه نامه به دست امام حسین رسید ، امام تصمیم گرفتند اول یک نماینده ، برای بررسی اوضاع بفرستن . چون ممکن بود این نامه‌ها یک تله باشه تا امام حسین رو بکشن . امام حسین ، هم برای این کار ، نیاز به یک فرد مطمئن و شجاع داشت ، و اون کسی نبود جز مسلم‌ بن‌ عقیل ! مسلم ، جوانی قوی ، شجاع ، مؤمن بود . مسلم ، پسر عموی امام حسین بود . امام حسین برای مردم کوفه نامه نوشت و توی اون نامه گفته بود : من ، برادر ، پسرعمو و مطمئن‌ترین فرد خانواده‌ام رو ، به سوی شما می‌ فرستم . او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه . اگه می‌خواین با من دوستی کنین ، اول با مسلم بیعت کنین . نامه رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد . قبل از رفتن ، چند نکته به او گفت ؛ اول اینکه با مردم مدارا کن دوم ؛ با مردم مهربون باش . سوم کاری که خدا دوست نداره ، انجام نده و در آخر هم ، به غریبه‌ها نگه ماموریتت چیه . مسلم ، از راههای میانبر و مخفیانه ‌رفت تا یه وقت ماموران یزید پیداش نکنن و نفهمن ماموریتش چیه . یه بار هم گم شد و نزدیک بود از تشنگی بمیره ، اما دوباره تونست راهشو پیدا کنه و خودشو به آبادی برسونه . سپس بعد از چند شب و روز ، مسلم به کوفه رسید . تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود . رفت به خونه‌ی یکی از آدم‌های مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود . مردم به اون خونه می‌اومدن تا مسلم رو ببینن و نامه‌ی امام حسین رو بخونن . مسلم نیز ، براشون نامه رو می‌ خوند و می‌گفت : که اگر امام حسین بیاد ، چه کار می‌کنه . مردم هم گوش می‌دادن . بعد از آن ، خیلی‌ هاشون با مسلم دست دادن و گفتن ما می‌خوایم امام حسین ، حاکم و راهنمای ما باشه . هر روز تعداد بیعت‌ کنندگان بیشتر و بیشتر می‌شد ، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود . مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند ، نامه‌ای برای ایشان نوشت : حقیقت داره که کوفیان دلشون با شماست و آماده حمایت و بیعت از شما هستند . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت دوم همه چی داشت خوب پیش می‌رفت ، ولی یزید حاضر نبود به جای خودش امام حسین بیاد و حاکم بشه ؛ برای همین ، ابن‌ زیاد رو به طرف کوفه فرستاد . ابن‌ زیاد ، از طرف یزید مأمور شد که بره کوفه و نذاره امام حسین پاش به کوفه برسه . ابن‌زیاد و پدرش ، کسانی بودن که هر جا شورش می‌ شد و مردم اعتراضی داشتن ، حاکم اونا رو برای ساکت کردن معترضین می فرستاد ! برای همین بود که خیلیا ، حتی از اسمش هم می‌ترسیدن . ابن‌ زیاد به کوفه رسید و اولین کاری که می‌خواست بکنه این بود که مسلم رو پیدا کنه و سرش رو از بدنش جدا کنه . مسلم که می‌ دونست دیگه اون خونه امن نیست و همین الانه که ماموران ابن‌ زیاد بیان سراغش ، سریع از اون خونه بیرون رفت و توی خونه‌ی یه نفر دیگه از دوستانِ امام حسین پنهان شد . اسم اون دوستِ امام حسین هانی بود ؛ پیرمرد مهربونی که عاشق پیامبر و خانواده‌ش بود . ابن‌ زیاد هر چی دنبال مسلم گشت ، پیداش نکرد ، ولی دست رو دست نذاشت و مامورهاشو فرستاد توی شهر تا یکی‌یکی بزرگان شهر رو پیدا کنن و بهشون بگن اگر با مسلم بیعت کنن و بخوان با امام حسین دوست بشن و به یزید اعتراض کنن ، هم اونا رو می‌کشه ، هم خانواده‌ هاشونو ! با این تهدیدها ، بزرگان کوفه حسابی ترسیدن و این طوری بود که مردم کوفه موندن وسط یه دوراهی . از یه طرف به مسلم قولِ بیعت داده بودن و از طرف دیگه ، از ابن‌ زیاد می‌ترسیدن ... توی همین حال و اوضاع ، یه روز ابن‌ زیاد رفت خونه‌ی هانی . هانی‌ مرد بزرگی بود و خیلی از کسانی که جا نداشتن ، می‌اومدن و به خونه‌ی اون پناه می‌آوردن . اتفاقا یکی از دوستای قدیمی ابن‌ زیاد هم که مریض شده بود ، خونه‌ی هانی بستری شده بود . ابن‌ زیاد به قصد عیادت دوستش ، به خونه‌ی هانی رفت . اطرافیان مسلم بهش گفتن : ای مسلم ! وقتی ابن‌ زیاد به اینجا اومد و توی اتاق نشست ، ما بهت اشاره می‌کنیم و میگیم آب بیارین . تو هم از اتاق پشتی بیا بیرون و با شمشیر اونو بکش ! مسلم رفت توی اتاق و منتظر موند تا ابن‌ زیاد بیاد . زمانی که اون اومد و روی فرش کنار بسترِ مریض نشست ، چند دقیقه که گذشت دوستان مسلم بلند گفتن : « آب بیارین! » ... اما هیشکی نیومد . مثل اینکه مسلم منصرف شده بود ! ابن‌ زیاد هم بعد از عیادتش ، بلند شد و رفت ، و بویی از این قضیه نبرد . دوستان مسلم ، بعد از رفتن ابن‌ زیاد به اتاق پشتی رفتن و دلیل این کار مسلم رو جویا شدن . مسلم گفت : من نباید این کارو می‌کردم . ماموریتی که امام حسین به من داده ، این نیست . من فقط اون کاری رو می‌کنم که امامم بهم دستور داده . علاوه بر اینها ، تو آداب ما مسلمونا اومده که به مهمان نباید بی‌احترامی کرد ، چه رسد به کشتن غافلگیرانه او . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت سوم ابن‌زیاد شروع کرد به تهدید و ترسوندن مردم . به اونا گفت : یزید یه سپاه بزرگ فرستاده و به زودی میرسه به شهر شما و هر کدومتون رو که طرفدار امام حسین باشین رو می‌کشه . ابن‌ زیاد حتی هانی رو هم دستگیر کرد و برد . مسلم ، وقتی دید که اوضاع کوفه بهم ریخته ، نگران جان امام حسین شد . او احتمال می داد اون موقع که برای امام حسین نامه نوشته و از بیعت کوفیان گفته ، امام به همراه زن و بچه و یارانش به سمت کوفه می آید ، از این طرف ، به نظر می‌رسید ابن‌ زیاد هم ، درصدد جنگِ با امامه ، در حالی که امام حسین ، به قصد جنگ نمی‌ آید ، پس سپاهی هم نداره که با اینها جنگ کنه . به خاطر همین ، مسلم تصمیم گرفت همراه مردم کوفه ، قیام کنه و ابن‌ زیاد رو فراری بده . تا آسیبی به امام حسین نزنه . مسلم به مردم خبر داد که توی مسجد جمع بشن ، تا از اونجا برن کاخ ابن‌ زیاد و از شهر بندازنش بیرون . چهار هزار نفر اومدن به سمت مسجد و اونجا جمع شدن . مسلم براشون حرف زد و گفت : حالا که شما برای امام حسین نامه نوشتین که بیاد ، بیایین کمک کنین تا اول از شر این ابن‌ زیاد ملعون راحت شیم تا وقتی امام بیاد ، جونش تو خطر نباشه . مسلم ، رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خوندن . اون چهار هزار نفر هم پشت سرش ایستادن که نماز بخونن ، اما… . مسلم بعد از نماز ، وقتی به پشت سرش نگاه کرد ، دید به جز چند نفر ، هیچ‌کس پشت سرش نیست ! همه فرار کرده بودن ! مسلم با چند نفر دیگه ، تنها مونده بود . در هنگام برگشت هم ، وقتی داشت با اون چند نفر ، توی کوچه‌ها راه می‌رفت ، چند نفر دیگه هم فرار کردن ؛ همون چند نفری هم که موندن ، وقتی دیدن که جمعیت شون ، خیلی کم شده ، توی تاریکیِ شب ، از پشتِ مسلم فرار کردن و مسلم را ، بی‌ کس و تنها و غریب گذاشتن . مسلم ، همین طوری تنها داشت توی کوچه‌ها راه می‌رفت تا اینکه یه پیرزنی رو دید که دم در خونه‌ش نشسته بود . مسلم از اون پیرزن آب خواست . پیرزن هم رفت و برای ایشون آب آورد . مسلم وقتی آب رو خورد ، همون جا نشست . پیرزن گفت : چرا به خونت نمیری ؟ مسلم ، برای پیرزن تعریف کرد که کیه و چه اتفاقی براش افتاده . پیرزن ، زن مؤمنی بود که از ته دل ، عاشق امام حسین بود ، درو باز کرد و بهش گفت : مسلم ! بیا توی خونه‌ی من مخفی شو . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان مسلم بن عقیل 📚 قسمت چهارم اون شب مسلم ، خونه‌ی اون پیرزن مهربون و شجاع موند ، اما پسر پیرزن مثل مامانش شجاع نبود . وقتی اومد خونه ، فهمید که مامانش ، مسلم رو توی خونه مخفی کرده ، برای اینکه پولی از ابن‌زیاد به جیب بزنه ، به کاخ ابن‌زیاد رفت و مخفیگاه مسلم رو لو داد . صبح فرداش ، تعداد زیادی از مامورهای ابن‌ زیاد به خونۀ اون پیرزن رفتن و مسلم رو دستگیر کردن . وقتی دست‌ بسته اونو داشتن به کاخ ابن‌ زیاد می‌بردن ، قطره اشکی از کنار چشمش سرازیر شد . مسلم ناراحت بود که برای امام حسین نامه نوشته و بهش گفته بود مردم این‌جا قراره باهات بیعت کنن ، در حالی که مردم کوفه ترسیده‌ و به او پشت کرده بودن . توی کاخ ابن‌ زیاد ، یکی براش کاسه آب آورد . مسلم وقتی خواست آب بخوره ، از دهنش خون جاری شد و وارد کاسه آب شد و ایشون دیگه نتونست اون آب رو بخوره . یه بار دیگه براش کاسه آب آوردن . باز هم همین اتفاق افتاد . بار سوم هم برای ایشون آب آوردن ، و دوباره کاسه آب ، خونی شد و نشد که ایشون بخوره . مسلم گفت : مثل اینکه قسمت من نیست آب بخورم ؛ شاید هم تو سرنوشتم اومده که تشنه از این دنیا برم ! فقط یه چیز ازتون می‌خوام ، اینکه به امام حسین بگید ، به این شهر نیاد . این شهر دیگه جای حسین نیست ؛ پر از نفاق و دوروییه . چند روز بعد ، این خبر از کوفه به گوش امام حسین رسید . اون موقع امام حسین توی راه بود و داشت به سمت کوفه می‌اومد . دو نفر از کوفه به امام حسین خبر رسوندند که هانی و مسلم کشته شدن . امام حسین گفت : انا لله و انا الیه راجعون چند بار پشت سر هم ، این عبارت رو تکرار کرد . بعد بلند شد و همه کاروانش رو جمع کرد و به اون‌ها گفت : به من خبر رسیده که هانی و مسلم در کوفه کشته شدن . معلوم هم نیست چه چیزی پیش روی ما باشه . هر کس میخواد شهید بشه ، با ما بیاد ، هر کس هم نمی خواد ، از همین راهی که اومد برگرده . وقتی امام حسین اینو گفت ، بعضی‌ها رفتن ؛ اونا کسایی بودن که از جنگ می‌ترسیدن ، یا فکر می‌کردن اگر همراه امام حسین برن و امام حسین حاکم کوفه بشه وضعشون خوب می‌شه و خیلی شایدهای دیگه . اونا رفتن و تو کاروان امام حسین ، فقط کسانی موندن که از ته دل عاشق و وفادار امام زمانشون بودن ، و در نهایت در رکاب ایشون هم شهید شدن . 👈 پایان 🇮🇷 @amoomolla
✍ شعر برای مداحی محرم در مورد حضرت زینب ✅ زینب ، زینب ... زینب 🌷 یار حسین ، زینب 🌷 🌷 نور دو عین ، زینب 🌷 🌹 پیر جوان ، زینب 🌹 🌹 گنج گران ، زینب 🌹 🌷 دُرّ حجاب ، زینب 🌷 🌷 باب ثواب ، زینب 🌷 🌹 نورِ سرا ، زینب 🌹 🌹 گلِ زهرا ، زینب 🌹 🌷 صبر و احسان ، زینب 🌷 🌷 راه عرفان ، زینب 🌷 🌹 خدای عشق ، زینب 🌹 🌹 شاهِ دمشق ، زینب 🌹 🌷 چراغ دین ، زینب 🌷 🌷 ای بهترین ، زینب 🌷 🌹 یار حزین، زینب 🌹 🌹 خلد برین، زینب 🌹 🌷 امیدِ ما ، زینب 🌷 🌷 شهیدِ ما ، زینب 🌷 🌹 شافعِ ما ، زینب 🌹 🌹 نافعِ ما ، زینب 🌹 🇮🇷 @amoomolla
🕌 امام حسین علیه السلام ، 🕌 چند سال پس از شهادت امام حسن مجتبی ، 🕌 به شهادت رسیدند ؟! ✍ پاسخ : ۱۱ سال 🇮🇷 @amoomolla
🕌 امام حسین علیه السلام و یارانش ، 🕌 در چه روزی ، وارد کربلا شدند . ✍ پاسخ : دوم محرم 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🏴 🕋 🏴 🌸 ام البنین کیست ⁉️ ☀️ مادر حضرت عباس علیه السلام است ☀️ که پس از شهادت حضرت زهرا ☀️ سلام الله علیها ، ☀️ با امام علی علیه السلام ازدواج کرد . ☀️ و صاحب چهار پسر شدند ☀️ به نام‌ عباس ، جعفر ، عبدالله و عثمان . 👈 که همه آنها در کربلا شهید شدند . ☀️ اسم واقعی ام البنین ، فاطمه بود . ☀️ ام‌البنین ، به معنی مادر پسران است . ☀️ او از قبیله بنی کلاب بود . 🇮🇷 @amoomolla