eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت اولین 🌷 🌸 نام ام البنین ، فاطمه کلابیه بود . 🌸 که پس از ازدواج با حضرت علی علیه السلام 👈 به امُّ البنین ( یعنی مادر پسران ) معروف شد 🌸 پدر و مادرش ، از خاندان بنی کلاب ، 🌸 و از اجداد بزرگ حضرت محمد ، 👈 صلی الله علیه و آله ، بودند . 🌸 حزام بن خالد ، پدر ام البنین است . 🌸 او مردی شجاع و دلیر و راستگو بود . 🌸 که شجاعت از صفات ویژه اوست . 🌸 حزام ، در میان عرب ، به شرافت معروف بود 🌸 و در بخشش ، مهمان نوازى ، دلاورى ، 🌸 رادمردى و منطق قوی ، مشهور بود . 🌸 مادر بزرگوار نیز ، 🌸 ثمامه ( یا لیلی) ، دختر سهیل بن عامر بود . 🌸 که اجداد او نیز ، 👈 اجداد رسول خدا و امیرالمومنین ، بودند . 🌸 ثمامه ، در تربیت فرزندانش کوشا بوده ، 🌸 و دارای بینش عمیقی بود . 🌸 به شدت عاشق اهل بیت بود . 🌸 و همیشه در کنار وظیفه مهم مادری ، 🌸 سعی می کرد تا با فرزندانش ، دوست باشد . 🌸 و مثل معلمی دلسوز ، 🌸 باورهای اعتقادی ، مسائل همسرداری ، 🌸 و آداب معاشرت با دیگران را ، 🌸 به آنان بیاموزد . 🌸 قبیله ام البنین ، 🌸 به دلیرى و بزرگی و دستگیرى و شرافت ، 🌸 معروف بودند . 🌸 و در شجاعت ، کرم ، اخلاق ، هنر ، 🌸 و وجاهت اجتماعی و بزرگواری ، 🌸 پس از قریش ، سرآمد قبایل عرب بودند . 🌸 آنان از سوارکاران شجاع عرب بوده ، 🌸 و شرافت و آقایی ( و سیادت ) آنها ، 🌸 به حدی بوده است که حتی پادشاهان نیز ، 🌸 به آن اذعان داشته اند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان سید ابراهیم 📙 قسمت اول 🌟 سید ابراهیم ، در ۲۳ آذر ۱۳۳۹ ، 🌟 در شهر مشهد ، در محله نوغان ، 🌟 به دنیا آمد . 🌟 نسب ایشان از جانب پدر و مادر ، 🌟 به زید بن علی می‌ رسد . 🌟 ایشان در ۵ سالگی ، 🌟 پدر خود را از دست داد . 🌟 ایشان دروس حوزوی را در مشهد 🌟 و از مدرسه علمیه نواب آغاز کرد 🌟 و در سال ۱۳۵۴ ، 🌟 در حوزه علمیه قم ادامه داد . 🌟 و به مدرسه عالی شهید مطهری ، 🌟 در رشته فقه و حقوق درس خواند . 🌟 قبل از انقلاب ، 🌟 فعالیت‌ های مبارزاتی می کرد 🌟 و با علمای انقلابی و تبعیدی ، 🌟 ارتباط می گرفت 🌟 همچنین در تجمعاتی مثل 🌟 تحصن علما و روحانیون 🌟 در دانشگاه تهران ، شرکت نمود . 🌟 و در پی اهانت به امام خمینی (ره) 🌟 در روزنامه اطلاعات 🌟 در ۱۷ دیماه سال ۱۳۵۶ 🌟 در اجتماعات اعتراضی شرکت کرد 🌟 پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، 🌟 وی در دوره تربیتی خاصی که 🌟 مرحوم شهید بهشتی 🌟 جهت کادرسازی 🌟 برای تأمین نیازهای مدیریتی 🌟 برای نظام اسلامی برگزار کرده بود ، 🌟 شرکت نمود 🌟 و به دنبال شورش‌ های مارکسیستی 🌟 و ایجاد مشکلات متنوع 🌟 در مسجد سلیمان ، 🌟 به همراه گروهی از طلاب ، 🌟 در قالب فعالیتهای فرهنگی ، 🌟 به آن منطقه رفت . 🌟 سید ابراهیم ، در سال ۵۹ ، 🌟 به عنوان دادیار ، در شهرستان کرج ، 🌟 و پس از مدتی 🌟 با حکم شهید قدوسی ، 🌟 دادستان کرج شد . 🌟 موفقیت ایشان ، 🌟 در ساماندهی وضعیت پیچیده کرج 🌟 موجب شد تا پس از دو سال ، 🌟 در تابستان ۱۳۶۱ ، 🌟 علاوه بر دادستانی شهر کرج ، 🌟 به دادستانی شهر همدان ، 🌟 منصوب شدند . ✍ ادامه دارد ... 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان سید ابراهیم 📙 قسمت دوم 🌟 سید ابراهیم ، در سال ۱۳۶۲ ، 🌟 در سن ۲۳ سالگی ، 🌟 با دکتر جمیله سادات علم الهدی 🌟 ازدواج کرد . 🌟 و بعدها ، صاحب دوتا دختر شدند . 🌟 سید ابراهیم ، در سال ۱۳۶۴ ، 🌟 جانشین دادستان انقلاب تهران شد 🌟 به دنبال موفقیت وی ، 🌟 در حل پرونده های قضایی پیچیده 🌟 امام خمینی ،‌ ایشان را مامور کرد 🌟 تا به مشکلات اجتماعی برخی استانها 🌟 رسیدگی کند . 🌟 بعد از رحلت امام خمینی ، 🌟 در سال ۶۸ ، دادستان تهران شد 🌟 و در سال ۷۳ ، 🌟 به ریاست سازمان بازرسی کل کشور 🌟 منصوب گردید . 🌟 بعضی پرونده های جنجالی ، 🌟 مثل مفاسد اقتصادی ، 🌟 محصول فعالیت شبانه روزی وی ، 🌟 در این سازمان و در آن دوره بود . 🌟 سید ابراهیم ، در سال ۸۳ ، 🌟 معاون اول قوه قضائیه شد . 🌟 در سال ۸۵ نیز ، 🌟 نماینده مردم خراسان جنوبی 🌟 در مجلس خبرگان رهبری گشت . 🌟 در سال ۱۳۹۱ ، 🌟 دادستان دادگاه ویژه روحانیت شد 🌟 و در سال ۱۳۹۳ ، 🌟 دادستان کل کشور شد . 🌟 در سال ۹۴ با حکم رهبری 🌟 به تولیت آستان قدس رضوی 🌟 منصوب گردید . 🌟 و در سال ۱۳۹۷ ، 🌟 رئیس قوه قضائیه ایران گشت . 🌟 و در سال ۱۴۰۰ ، 🌟 رئیس‌جمهور ایران شد . ✍ ادامه دارد ... 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان مرد خوش اخلاق 📘 قسمت اول 🌟 یکی بود یکی نبود . 🌟 آدم بسیار خوش اخلاقی بود 🌟 که در همه عمرش ، 🌟 با هیچ کسی دعوا نکرده بود . 🌟 همیشه لبخند می زد 🌟 و همیشه با روی خوش ، 🌟 با دیگران حرف می زد . 🌟 تا به حال هیچ کس نتوانسته بود 🌟 او را عصبانی کند 🌟 و هیچ کسی از او ، 🌟 حرف زشت و بد ، نشنیده بود . 🌟 یک روز ، 🌟 چند نفر دور هم نشسته بودند 🌟 و از هر دری حرفی می زدند . 🌟 گل می گفتند و گل می شنیدند 🌟 که ناگهان همان آدم خوش اخلاق 🌟 با صورتی خندان از راه رسید 🌟 و به همه سلام کرد . 🌟 یکی از دوستانش ، 🌟 که در آن جمع نشسته بود 🌟 برای خوشامدگویی به دوستش ، 🌟 از جا بلند شد 🌟 و با صدای بلند جواب سلامش را داد 🌟 سپس دستی به سر او کشید 🌟 و گفت : 🦋 بنازم این سر را 🦋 که تا به حال نشکسته 🌟 همراهان او ، 🌟 از این حرف شگفت زده شدند 🌟 و با تعجب پرسیدند : 🌷 مگر سر بقیه مردم شکسته است 🌷 که تو به سر دوستت افتخار می کنی ؟ 🌟 او گفت : 🦋 بله ! سر همه ی ما ، 🦋 حداقل یک روز ، یکبار شکسته ؛ 🦋 چون همه ی ما ، 🦋 در طول عمرمون ، حداقل یکبار ، 🦋 گرفتار جنگ و دعوا ، 🦋 با اطرافیان مان شده ایم 🦋 و توی دعوا ، 🦋 ضربه ای به سرمان خورده 🦋 و خونین و مالین شده ایم ؛ 🦋 اما بعد سرمان خوب شده 🦋 و فراموش کرده ایم ؛ 🦋 ولی این دوست من ، 🦋 تا به حال با کسی دعوا نکرده 🦋 و کسی نتوانسته او را عصبانی کند 🦋 و به هیچ جنگ و دعوایی وارد نشده 🦋 تا سرش بشکند . 📙 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : مصطفی رحماندوست 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان مرد خوش اخلاق 📘 قسمت دوم 🌟 همه حاضران ، 🌟 به آن دوست خوش اخلاق ، 🌟 تبریک گفتند 🌟 و ساعتی با هم گپ زدند 🌟 سپس هر کدام به مسیری رفتند ؛ 🌟 یکی از آنها تصمیم گرفت 🌟 هر طور شده 🌟 حرص آدم خوش اخلاق را درآورد 🌟 و او را عصبانی کند 🌟 و به هر ترتیب که شده 🌟 یک دعوایی با او راه بیندازد 🌟 تا به بقیه ثابت کند 🌟 که هر انسانی ممکن است 🌟 یک روزی عصبانی شود . 🌟 چند روز گذشت ؛ 🌟 یک روز این آقا خبردار شد 🌟 که آقای خوش اخلاق ، 🌟 برای آب دادن به مزرعه اش 🌟 به بیرون از شهر رفت . 🌟 با خودش گفت : 🔥 به به ! 🔥 دیگه فرصتی از این بهتر 🔥 برای عصبانی کردن او ، 🔥 پیدا نخواهم کرد . 🔥 او هم مثل بقیه ی کشاورزان ، 🔥 زحمت زیادی ، 🔥 برای کشت و کار مزرعه اش ، 🔥 کشیده است . 🔥 اگر نگذارم آب به مزرعه اش برسد 🔥 زحماتش از بین می رود 🔥 و آنوقت حتما عصبانی می شود . 🌟 با این فکر بیلی برداشت 🌟 و راه افتاد و رفت 🌟 تا به سر جوی آب رسید 🌟 همان جوبی که آب را ، 🌟 به مزرعه ی آدم خوش اخلاق ، 🌟 می رساند ؛ 🌟 اما پیش از آن که به مزرعه برود 🌟 دوستانش را خبر کرد و گفت : 🔥 بیایید و از دور و نزدیک ، 🔥 شاهد ماجرا باشید . 🔥 امروز می خواهم کاری بکنم 🔥 که رفیق خوش اخلاق مان ، 🔥 حسابی عصبانی شود . 🔥 امروز می خواهم هر طور شده 🔥 با او دعوایی راه بیندازم 🔥 و سرش را بشکنم . 📙 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : مصطفی رحماندوست 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان مرد خوش اخلاق 📘 قسمت سوم / آخر 🌟 دوستان او راه افتادند 🌟 و هرکدام جایی مخفی شدند 🌟 و از دور به رفتار آن دو نفر ، 🌟 چشم دوختند 🌟 تا ببینند چه می شود 🌟 و ماجرا به کجا می رسد . 🌟 آقای خوش اخلاق با خیال راحت 🌟 مشغول آب دادن به مزرعه اش بود 🌟 که ناگهان دید آب جوی قطع شد 🌟 و دیگر آبی به مزرعه اش نیامد . 🌟 هنوز زمین و کشت و کار او ، 🌟 هیچ آبی نخورده بود . 🌟 او خودش را آماده کرده بود 🌟 که تا عصر مزرعه اش را آّبیاری کند 🌟 اگر آب به مزرعه اش نرسید 🌟 در آن هوای گرم ، 🌟 محصولاتش از بین می رود 🌟 و کشت و کارش نیز می سوزد . 🌟 به خاطر همین 🌟 دنبال علت قطعی آب گشت 🌟 کنار جوی آب را گرفت و رفت 🌟 تا ببیند چرا آب جوی ، 🌟 قطع شده است . 🌟 رفت و رفت و رفت 🌟 تا رسید به همان مردی که 🌟 تصمیم گرفته بود او را عصبانی کند 🌟 اما مرد خوش اخلاق ، 🌟 از تصمیم و نقشه ی او خبر نداشت 🌟 نگاهی به جوی آب و بیل او انداخت 🌟 و دید که او جلوی آب را بسته 🌟 و آب را به طرف زمینی خشک ، 🌟 هدایت کرده 🌟 که هیچ محصولی در آن ، 🌟 کاشته نشده است . 🌟 مرد خوش اخلاق خندید و گفت : 🕋 امروز نوبت آب مزرعه من است 🕋 آن وقت تو جلوی آب را گرفته ای 🕋 و آن را به طرف این زمین خشک 🕋 فرستاده ای ؟! 🕋 چرا اینکار را می کنی ؟! 🕋 منظورت چیست؟! 🌟 او گفت : 🔥 خب معلوم است ، 🔥 می خواهم علف های هرز هم 🔥 آب بخورند 🔥 به من چه که مزرعه تو تشنه است 🔥 من تصمیم گرفته ام 🔥 به این زمین بی حاصل آب بدهم 🔥 آیا تو مشکلی داری ؟! 🌟 مرد خوش اخلاق ، 🌟 دید که این بابا سر جنگ دارد . 🌟 و خودش نیز 🌟 از جنگ و دعوا متنفر است 🌟 به خاطر همین 🌟 رو کرد به مرد و گفت : 🕋 خدا پدرت را بیامرزد 🕋 حرف حساب جواب ندارد . 🕋 راست می گویی 🕋 علف های هرز هم به آب نیاز دارند 🕋 من می روم توی مزرعه ام 🕋 وقتی آبیاری علف های هرز تمام شد 🕋 جلوی آب را باز کن 🕋 تا به مزرعه من هم آبی برسد . 🌟 مرد خوش اخلاق ، 🌟 این را گفت و رفت . 🌟 چند لحظه بعد ، 🌟 مردی که می خواست 🌟 او را عصبانی کند 🌟 از کارش خجالت کشید 🌟 و راه آب را ، 🌟 به طرف مزرعه ی آن مرد باز کرد . 🌟 از آن به بعد 🌟 درباره ی آدم های خوش اخلاق 🌟 این ضرب المثل را می گویند : 🦋 بنازم این سر را 🦋 که تا به حال نشکسته 📙 پایان ✍ نویسنده : مصطفی رحماندوست 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla