eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3هزار ویدیو
89 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
30.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال نابرده رنج 🇮🇷 طنز ، کمدی ، ماجراجویی ، معمایی 🇮🇷 قسمت دوم 🔮 @amoomolla
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای گولوبولا 🇮🇷 قـسـمت ۲۲ : واکسن تقلبی 🔮 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت چهارم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 پدر و مادر فرامرز ، 🇮🇷 چند روز ، بعد از اینکه از هم جدا شدند 🇮🇷 فرامرز ، با زور و تهدید پدرش ، 🇮🇷 مجبور شد که با پدرش زندگی کند . 🇮🇷 هر روز که می گذشت ، 🇮🇷 اخلاق فرامرز نیز ، شبیه پدرش می شد . 🇮🇷 ده سال بعد ، در یک دعوایی که ، 🇮🇷 بین دو باند مواد فروش ، اتفاق افتاد ، 🇮🇷 پدر فرامرز ، به خاطر هیچ و پوچ ، 🇮🇷 به بدترین وضع ، کشته شد . 🇮🇷 و فرامرز مجبور می شود 🇮🇷 که پیش مادر و خواهرش برگردد . 🇮🇷 اخلاق فرامرز ، هر روز بدتر می شد . 🇮🇷 و برای همه ، حتی مادرش ، 🇮🇷 فرامرز دیگر ، غیر قابل تحمل بود . 🇮🇷 فرامرز ، خلاف های زیادی می کرد . 🇮🇷 و بارها توانسته از دست پلیس فرار کند 🇮🇷 یا آنها را به بازی و مسخره بگیرد . 🇮🇷 از در افتادن با هیچ کسی ، ترسی نداشت . 🇮🇷 و با همه نوع خلافکار ، کار می کرد . 🇮🇷 علاوه بر خلاف ، گاهی برای مغازه داران ، 🇮🇷 دردسر درست می کرد . 🇮🇷 و گاهی برای زنان و دختران مردم ، 🇮🇷 مزاحمت ایجاد می نمود . 🇮🇷 در هر دعوایی ، به دشمنش می گفت : 🔥 من فرامرزم ، یعنی فراتر از مرزم . 🔥 هیچ کس نمیتونه جلوی منو بگیره 🔥 هیچ کس حریف من نمیشه . 🇮🇷 فرامرز ، آنقدر بدی های خود را ادامه داد 🇮🇷 تا اینکه اشتباه بزرگی مرتکب شد . 🇮🇷 و آن اشتباه بزرگش این بود 🇮🇷 که با خدای مقتدر ، در افتاد . 🇮🇷 او در یکی از دعواهایش ، 🇮🇷 ادعا کرد که حتی از خدا بالاتر است . 🇮🇷 و خدا را به مبارزه با او دعوت کرد . 🇮🇷 روزی که مزاحم ناموس مردم شده بود 🇮🇷 یکی از بچه های مسجد به نام ایوب ، 🇮🇷 که جوانی خیلی با ادب ، با غیرت ، 🇮🇷 زیباروی و با شخصیت بود ؛ 🇮🇷 جلوی فرامرز ایستاد . 🇮🇷 و از او خواست ، 🇮🇷 تا مزاحم ناموس و شرف مردم نشود . 🇮🇷 و آنقدر ، فرامرز را معطل کرد 🇮🇷 تا دختران از آنجا بگذرند . 🇮🇷 فرامرز نیز ، ایوب را هل داد و گفت : 🔥 هِی ! می دونی من کی اَم ؟! 🔥 به من می گن فرامرز . 🔥 می دونی یعنی چی ؟! 🔥 یعنی فراتر از مرز . 🔥 یعنی هیچ حد و مرزی برای من نیست . 🔥 می دونی چرا ؟! ... 🔥 چون من فرامرزم . 🔥 چون هر کاری دلم می خواد ، می کنم . 🔥 کسی هم نمی تونه جلومو بگیره 🔥 فهمیدی جوجه ؟! 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
20.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شجاعان 🇮🇷 این قسمت : پل استراتژیک 🔮 @amoomolla
31.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی 🇮🇷 قسمت دهم : مزاحمی به نام جنگنده 🔮 @amoomolla 🎥
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت پنجم 🐈 🐈 🐈 🕌 ایوب لبخندی زد و با شوخی گفت : 🕌 خخخ ، فهمیدم داداش ، خوب هم فهمیدم 🕌 حالا تو گوش کن بَبَم ؛ 🕌 اگه تو سوتی ، من بمب ام 🕌 بنده داداش ایوبم ، پیش همه محبوبم 🕌 روشن تر از آفتابم ؛ زیباتر از مهتابم 🕌 عاشق نون و کبابم ؛ اهل خیر و ثوابم 🕌 برای دوست ، جنابم ؛ برا دشمن ، خرابم 🕌 تو آسمون ، شهابم ؛ توی زمین ، سرابم 🇮🇷 ایوب ، در حال شعرسرایی و شوخی بود ، 🇮🇷 که فرامرز ، ناگهان دستش را مشت کرد 🇮🇷 و به طرف ایوب رفت ‌. 🇮🇷 ایوب نیز به شوخی گفت : 🕌 هی پسر ! ماشالله مشت قدرتمندی داری 🕌 بهتره که مُشتت رو ، 🕌 تو صورت آمریکا ، اسرائیل ، 🕌 و دشمنان وطن و ناموست بزنی 🕌 نه تو صورت رفیقت . 🔥 اما فرامرز با جدیت و فریاد گفت : 🔥 ساکت شو ، تو رفیق من نیستی 🇮🇷 دوباره ایوب با شوخی گفت : 🕌 داداش ! صدات رو برای بنده بالا نبر 🕌 هر چی فریاد داری ، سر آمریکا بکش 🇮🇷 فرامرز ، ناگهان مشتش را ، 🇮🇷 به طرف ایوب رها کرد . 🇮🇷 ایوب نیز ، با دست چپش ، مشت او را گرفت 🇮🇷 و دست راستش را ، 🇮🇷 محکم روی شانه های فرامرز گذاشت . 🇮🇷 فرامرز ، تمام زور و قدرتش را به کار گرفت 🇮🇷 تا دستش را حرکت دهد 🇮🇷 اما ایوب ، دست و شانه او را قفل کرده بود . 🇮🇷 فرامرز با عصبانیت ، زور می زد 🇮🇷 و به ایوب نگاه می کرد . 🇮🇷 ایوب نیز با لبخند ، به فرامرز نگاه می کرد 🇮🇷 سپس گفت : 🕌 ببین پسر جون ! 🕌 اگه برای همه لاتی ، برای من ، شکلاتی . 🕌 یادت باشه من با تو دعوایی ندارم 🕌 فقط بهت میگم که از خدا بترس 🕌 و مزاحم ناموس مردم نشو 🕌 تا دچار عذاب خدا نشی 🕌 این کارهای زشت تو ، نابودت می کنن 🕌 هم دنیاتو نابود می کنن ، هم آخرتتو . 🇮🇷 فرامرز در حال زور زدن گفت : 🔥 من نه از تو می ترسم نه از خدای تو . 🔥 اگر خدا هم بیاد پایین ، زنده نمیذارمش 🇮🇷 ایوب با شنیدن این حرف ، غیرتی شد 🇮🇷 دست فرامرز را گرفت و کشید . 🇮🇷 سپس خم شد و شانه خود را ، 🇮🇷 روی سینه فرامرز گذاشت . 🇮🇷 و او را از زمین بلند کرد . 🇮🇷 او را چند دور چرخاند 🇮🇷 و به طرف حاشیه خیابان پرتاب کرد . 🇮🇷 مغازه داران و رهگذران ، 🇮🇷 از دیدن این صحنه ، به فرامرز خندیدند 🇮🇷 و ایوب را تشویق کردند . 🇮🇷 سپس ایوب گفت : 🌹 وقتی از پس من بر نمیای ، 🌹 چطور به خودت جرائت دادی ، 🌹 که خدای بزرگ رو به مبارزه طلب کنی ؟ 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
39.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال شش قهرمان و نصفی 🇮🇷 طنز ، ماجراجویی 🇮🇷 قسمت هشتم 🔮 @amoomolla
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شکرستان 🇮🇷 رده سنی : خردسال ، کودک و نوجوان 🇮🇷 قسمت هفتم 🔮 @amoomolla
50.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پویانمایی زیبای آرمن 🎬 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی 📼 قسمت ششم : فرار از خوتنک ها 🎥 @kartoon_film 🇮🇷 @amoomolla
16.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مثل نامه 🇮🇷 قسمت یازدهم : بار شیشه 🔮 @amoomolla
🇮🇷 ۲۰ اسفند ، سالروز تولد سردار دلها ، 🇮🇷 شهید حاج قاسم سلیمانی را ، 🇮🇷 به شما و خانواده تون تبریک می گوییم .
🕋 زندگی نامه سردار سلیمانی 🕋 🕋 قسمت اول 🕋 🌹 شهید حاج قاسم سلیمانی ، 🌹 در ۲۰ اسفند ماه سال ۱۳۳۵ ، 🌹 در روستای قنات ملک از توابع رابر کرمان ، 🌹 در یک خانواده کارگری متولد شد . 🌹 در سن ۱۱ سالگی ، 🌹 پس از پایان تحصیلات ابتدایی ، 🌹 به کرمان رفت . 🌹 و پس از گرفتن دیپلم ، 🌹 به شغل بنایی مشغول شد . 🌹 و بعد‌ها فعالیت خود را ، 🌹 به عنوان پیمانکار ، 🌹 در اداره آب کرمان آغاز کرد . 🌹 با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ 🌹 همزمان با پیمانکاری در اداره آب کرمان ، 🌹 به عضویت افتخاری سپاه کرمان درآمد . 🌹 قبل از آغاز دفاع مقدس ، 🌹 و با شورش کرد‌ها ، 🌹 به مناطق غرب کشور رفت . 🌹 در حوادث انقلاب اسلامی ایران ، 🌹 با طلبه مشهدی به نام رضا کامیاب ، 🌹 آشنا شد 🌹 که او را وارد جریانات انقلاب کرد . 🌹 و زمانی که عراق ، 🌹 در سال ۱۳۵۹ به ایران حمله کرد 🌹 حاج قاسم سلیمانی نیز ، 🌹 چندین گردان از کرمان را آموزش داد 🌹 و با آنها ، 🌹 به مناطق عملیاتی جنوب کشور رفت . 🌹 و با پایان یافتن شورش‌ کردها ، 🌹 به کرمان بازگشت 🌹 و فرمانده پادگان قدس سپاه کرمان شد . 🔮 @amoomolla
🕋 زندگینامه سردار سلیمانی 🕋 🕋 قسمت دوم 🕋 🌸 اواخر سال ۱۳۶۰ ، 🌸 سردار محسن رضایی فرمانده کل سپاه ، 🌸 سردار سلیمانی را ، 🌸 به فرماندهی تیپ ثارالله منصوب کرد . 🌸 سردار سلیمانی ، بسیار زیرک بود 🌸 و با استفاده از همین ویژگی ، 🌸 در عملیات‌های مختلفی موفق و پیروز شد 🌸 ایشان پس از پایان جنگ ایران و عراق 🌸 در سال ۱۳۶۷ به کرمان بازگشت 🌸 و درگیر جنگ با اشراری شد 🌸 که از مرزهای شرقی ایران ، 🌸 هدایت می‌ شدند . 🌸 و با باندهای قاچاق مواد مخدر ، 🌸 در مرزهای ایران و افغانستان می‌جنگید . 🌸 سردار ، در سال ۱۳۷۹ ، 🌸 با حکمی از سوی امام خامنه‌ای ، 🌸 به عنوان دومین فرمانده سپاه قدس ، 🌸 انتخاب شد . 🌸 ایشان در سپاه قدس ، 🌸 در زمینه تقویت و گسترش 🌸 فعالیت های محور مقاومت ، 🌸 فعالیت های زیادی داشت . 🌸 در سال ۱۳۸۹ ، 🌸 حاج قاسم به جهت خدمات فراوانش ، 🌸 از سوی امام خامنه‌ای ، 🌸 به درجه سرلشکری رسید . 🌸 حاج قاسم ، 🌸 شخصیتی والا در جبهه مقاومت بود 🌸 و از یادگاران دوران دفاع مقدس بود . 🌸 ایشان ، چهره ای درخشان 🌸 و رزمنده ای برجسته در محور مقاومت ، 🌸 به ویژه در دوران مبارزه با داعش بود . 🔮 @amoomolla
🕋 زندگینامه سردار سلیمانی 🕋 🕋 قسمت سوم 🕋 🌸 هنگامی که داعش ، 🌸 در مناطق عراق و سوریه ، 🌸 قتل و کشتار خود را آغاز کرد ؛ 🌸 این سردار سلیمانی بود 🌸 که با حضور خود در این مناطق ، 🌸 و با تشکیل جبهه مقاومت ، 🌸 آن یزیدیان را شکست داد . 🌸 سردار سلیمانی با تشکیل محور مقاومت 🌸 با نیروهایی مانند جنبش النجباء 🌸 کتائب حزب الله 🌸 و همچنین حشدالشعبی در عراق 🌸 و گروه هایی نظیر بسیج مردمی سوریه 🌸 و اتحاد آنها با مدافعان حرم از ایران 🌸 و تیپ فاطمیون و زینبیون ، 🌸 در مقابل داعش ایستادگی کرد 🌸 و در نهایت با رشادت های فراوان ، 🌸 مانع از گسترش و ظهور بیشتر داعش ، 🌸 در منطقه غرب آسیا شد . 🌸 در نهایت در ۳۰ آبان سال ۹۶ بود 🌸 در نامه ای به رهبر معظم انقلاب ، 🌸 پایان رسمی حکومت داعش را اعلام کرد . 🌸 این اتفاق مهم ، 🌸 با پایین کشیدن پرچم داعش ، 🌸 در شهر بوکمال سوریه ، نهایی شد 🌸 و به همگان نیز اعلام گردید . 🌸 حضور موثر سردار سلیمانی ، 🌸 در صحنه مبارزه با داعش 🌸 و شکست این گروهک گمراه باعث شد 🌸 تا امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب ، 🌸 نشان نظامی ذوالفقار ، 🌸 یعنی بالاترین نشان نظامی ایران را ، 🌸 به ایشان اعطا کند . 🔮 @amoomolla
36.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای امین 🇮🇷 زندگینامه پیامبر اکرم 🔮 @amoomolla
44.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 سریال نابرده رنج 🇮🇷 طنز ، کمدی ، ماجراجویی ، معمایی 🇮🇷 قسمت سوم 🔮 @amoomolla
29.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای کیخان 🇮🇷 علمی ، تخیلی ، هیجانی ، کارآگاهی 🇮🇷 قسمت یازدهم 🔮 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ششم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 فرامرز با عصبانیت بلند شد . 🇮🇷 و به طرف ایوب دوید . 🇮🇷 ایوب ، با سرعت چرخی زد و جاخالی داد 🇮🇷 و شلوار فرامرز را از پشت گرفت و کشید 🇮🇷 فرامرز نیز چرخید ؛ 🇮🇷 و با خشم مشتش را ، 🇮🇷 به طرف ایوب ، روانه کرد . 🇮🇷 اما ایوب ، سرش را پایین آورد . 🇮🇷 و مشت فرامرز ، از بالای سر او رد شد .‌ 🇮🇷 سپس فرامرز ، به ایوب ، لگد زد . 🇮🇷 ایوب نیز ، لگد او را دفع کرد . 🇮🇷 سپس پای فرامرز را گرفت ؛ 🇮🇷 و به عقب پرتاب نمود . 🇮🇷 ایوب نگاهی به اطراف انداخت . 🇮🇷 احساس کرد ، که آبروی فرامرز در محله رفت 🇮🇷 ایوب از این ماجرا ، استغفار کرد 🇮🇷 سپس با محبت و مهربانی ، 🇮🇷 به فرامرز نگاهی انداخت . 🇮🇷 و به طرف او رفت . 🇮🇷 سپس دستش را به نشانه دوستی ، 🇮🇷 به طرف فرامرز ، دراز کرد . 🇮🇷 اما فرامرز ، دست او را رد کرد و پس زد 🇮🇷 و از جایش بلند شد . 🇮🇷 و با دست مشت کرده به طرف ایوب دوید . 🇮🇷 ایوب ، دوباره جاخالی داد . 🇮🇷 و پایش را زیر پای فرامرز ، گذاشت . 🇮🇷 و فرامرز را نقش زمین کرد . 🇮🇷 ایوب ، لبخندی به فرامرز زد ، 🇮🇷 و از آنجا رفت . 🇮🇷 فرامرز ، با خشم داد زد و گفت : 🔥 بیا بازم دعوا کنیم 🔥 بیا ترسو ، بیا برگرد 🔥 بیا با هم مبارزه کنیم . 🇮🇷 اما ایوب ، جوابش را نداد . 🇮🇷 و به راهش ادامه داد . 🇮🇷 فرامرز نیز نگاهی به مردم انداخت 🇮🇷 و با عصبانیت به آنها گفت : 🔥 چرا اینجا جمع شدین ؟! 🔥 برین از اینجا گم شین . 🇮🇷 فرامرز ، شکست خورده به طرف خانه رفت . 🇮🇷 خواهرش زینت ، 🇮🇷 که وضع آشفته برادرش را دید ، 🇮🇷 ترسان و نگران گفت : 🌷 سلام داداشی ، چی شده ؟! 🇮🇷 فرامرز با بد اخلاقی گفت : 🔥 تو یکی دیگه خفه شو 🇮🇷 زینت با تعجب به فرامرز نگاه کرد . 🇮🇷 مادر فرامرز ، در حال خواندن قرآن بود 🇮🇷 فرامرز ، وارد هال خانه شد ؛ 🇮🇷 و بدون سلام ، جلوی تلویزیون نشست . 🇮🇷 و صدای تلویزیون را تا آخر بلند کرد . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🇮🇷 اگر فرزند کوچک در خانه دارید ، 🇮🇷 می‌توانید در روزهای عید ، 🇮🇷 مثل عید مبعث ، عید فطر ، عید غدیر 🇮🇷 عید قربان ، ولادت ها و... 🇮🇷 بازی‌ هایی ترتیب دهید که در حین آن ، 🇮🇷 خیلی ساده ، کوتاه ، شیرین و فصیح ، 🇮🇷 داستان همان عید مذهبی را ، 🇮🇷 برایشان تعریف کنید . 🇮🇷 همچنین به کودکانتان از لای قرآن ، 🇮🇷 عیدی بدهید .    @amoomolla
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای جوانمردان 🇮🇷 قسمت بیستم : اسارت 🇮🇷 رده سنی : نوجوان و جوان 🔮 @amoomolla 🕌 🕌
22.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی 🇮🇷 این قسمت : نزدیک من نیا 🇮🇷 موضوع اخلاقی : رعایت بهداشت 🔮 @amoomolla 🎥
24.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای راز جنگل شفا 🇮🇷 قسمت ۲۹ 🔮 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت هفتم 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 مادر فرامرز با مهربانی گفت : 🌹 پسرم ! قربونت برم ! 🌹 یه کم صدای تلویزیون رو کم می کنی ؟! 🌹 دارم قرآن می خونم عزیزم . 🇮🇷 فرامرز که به خاطر دعوایش با ایوب ، 🇮🇷 خیلی خشمگین و عصبانی بود 🇮🇷 با شنیدن صدای مادر و قرآنش ، 🇮🇷 با عصبانیت بلند شد 🇮🇷 و قرآن را ، که در دست مادرش بود 🇮🇷 از او گرفت و به گوشه اتاق پرتاب کرد . 🇮🇷 و با ناراحتی و عصبانیت گفت : 🔥 تو دیگه حق نداری بهم بگی چکار کنم 🔥 یا چکار نکنم 🔥 هر کاری دلم بخواد ، می کنم 🔥 به تو هیچ ربطی نداره 🇮🇷 همه حواس مادرش به قرآن بود . 🇮🇷 اشک ، در چشمانش جمع شد . 🇮🇷 بلند شد ، قرآن را برداشت و بوسید . 🇮🇷 و روی سینه اش گذاشت . 🇮🇷 قلبش ، به درد آمد و تیغ کشید . 🇮🇷 و آرام به خدا گفت : 🌷 خدایا به حق این قرآن هدایتش کن 🌷 به حق تمام آیه ها و سوره ها ، آدمش کن 🌷 به حق پیامبران و امامانت ، سر به راهش کن 🇮🇷 فرامرز ، نصف شب از خواب بیدار شد . 🇮🇷 با اینکه هوا تاریک بود و لامپ ها خاموش ؛ 🇮🇷 اما همه جا را ، واضح دید . 🇮🇷 دوباره چشمان خود را بست و باز کرد 🇮🇷 همه جا را به رنگ خاکستری می دید . 🇮🇷 فکر می کرد که از شدت خستگی ، 🇮🇷 نگاه و چشمانش اینجوری شده 🇮🇷 به خاطر همین دوباره خوابید 🇮🇷 و صبح بیدار شد . 🇮🇷 اما این دفعه همه جا را تار دید . 🇮🇷 و اتاق خود را ، بزرگتر از قبل دید . 🇮🇷 به دستش نگاه کرد ، پشمالو بود . 🇮🇷 همه جای بدنش را لمس کرد . 🇮🇷 همه بدنش ، پشمالو شده بود . 🇮🇷 می خواست بلند شود ولی نتوانست . 🇮🇷 چهار دست و پا ، به طرف آینه رفت . 🇮🇷 می خواست از میز توالت بالا برود . 🇮🇷 اما هر بار ، می افتاد . 🇮🇷 بعد از چند بار ، موفق شد بالا برود 🇮🇷 جلوی آینه ایستاد . 🇮🇷 ناگهان گربه ای را در آینه دید . 🇮🇷 ترسید و به عقب برگشت . 🇮🇷 و از بالا به پایین افتاد . 🇮🇷 دوباره بالا رفت و آینه را نگاه کرد . 🇮🇷 دستش را حرکت داد . 🇮🇷 سرش را تکان داد . 🇮🇷 فهمید که آن گربه ، خودش هست . 🇮🇷 عصبانی شد و شروع به پرخاشگری کرد . 🇮🇷 سرش را به آینه زد . 🇮🇷 عطر و شانه ها را ، از میز پایین انداخت . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla