✅ آموزش مجازی شعر 8️⃣2️⃣
🔲 قالبهای رایج
🔲 مثنوی
یکی از قالبهای رایج شعر کلاسیک یا سنتی (مثنوی)ست .
مثنوی یعنی (دوتایی) یا (دو به دو) و لذا به خاطر این که در قالب مذکور در هر بیت مصراعهای روبرو دارای قافیه و هر بیت دارای دو قافیه میباشد آن را مثنوی گفتهاند .
پس در مثنوی هر دو مصراع از هر بیت با هم مقفی هستند ، مثل مثنویهای مشهور مولوی .
در اینجا ابیاتی از یک مثنوی سرودهی مرحوم احمد عزیزی را با هم میخوانیم👇
ياس بوی مهرباني میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
ياسها يادآور پروانهاند
ياسها پيغمبران خانهاند
ياس ما را رو به پاكی میبرَد
رو به عشقی اشتراكی میبَرَد
ياس در هر جا نويد آشتیست
ياس دامان سپيد آشتیست
در شبان ما كه شد خورشيد؟ ياس
بر لبان ما كه میخنديد؟ ياس
ياس يك شب را گل ايوان ماست
ياس تنها يك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح ، پرپر میشود
راهیِ شبهای ديگر میشود
ياس مثل عطر پاك نيّـت است
ياس استنشاق معصوميّـت است
ياس را آئينهها رو كردهاند
ياس را پيغمبران بو كردهاند
ياس بوی حوض كوثر میدهد
عطر اخلاق پيمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از ياس بود
دانه های اشكش از الماس بود
داغ عطر ياسِ زهرا زير ماه
میچكانيد اشك حيدر را به چاه
عشق محزون علی ياس است و بس
چشم او يك چشمه الماس است و بس
اشك مي ريزد علي مانند رود
بر تن زهرا گل ياس كبود
گريه آری ، گريه چون ابر چمن
بر كبود ياس و سرخ نسترن......
#شاعر #احمد_عزیزی
همانطوری که میبینید در شعر بالا هر مصراع با مصراع روبروی خودش همقافیه میباشد .
#حاج_ابراهیم_سنائی_شاعر
https://eitaa.com/amoozesh_majazi_sher
✅ آموزش مجازی شعر 6️⃣3️⃣
🔲 قالبهای رایج
🔲 قصیده
برای نمونه قصیدهای از شاعر معاصر مرتضی امیری اسفندقه را با هم میخوانیم👇
فرشی به زیر پای تو از سبزهزار بود
من بودم و تو بودی و فصل بهار بود
افتاده بود ماه در آغوش جویبار
خیره نگاه ما به دل جویبار بود
زلفت نمیگذاشت ببینم تو را درست
من تازهکار بودم و او کهنهکار بود
از من هزار پرسش پوشیده داشتی
انگار شب نبود که روزِ شمار بود
با هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را
دل در درون سینهی ما بیقرار بود
دستان ما به گرمی هم احتیاج داشت
چشمان ما به سُکرِ تماشا دچار بود
دلهای سر به راهِ من و تو در آن بهار
مانند باد کولی و بیبند و بار بود
با من کنار آمده بود آن شب آسمان
آن شب مرا بهشتِ خدا در کنار بود
زیر درختِ توتِ کهنسالِ دهکده
یک بوسه چیدم از دهنت ، آبدار بود
رقص نسیم و هلهلهی جوی و بوس و گل
جشنی به زیر توت کهن برقرار بود
یک قلب تیرخورده بر این تک درخت پیر
از روزهای غربت من یادگار بود
بیکار یک نفس ننشستیم تا سحر
فصل بهار ، فصل طلب ، فصل کار بود
گفتی به غیر تو به کسی دل نبستهام
گفتی ولی دروغ ، دلت شرمسار بود
نور زلال ماه و چراغ نگاه تو
غیر از دروغِ تو همه چیز آشکار بود
رنگ از رخ شکفتهی شب داشت میپرید
خورشید نیمهرخ به سرِ کوهسار بود
خورشید کنجکاو سرک میکشید و باز
وقت وداع و گریهی بیاختیار بود
خورشید آمد و شبِ ما را سیاه کرد
خورشید آمد و دل ما در غبار بود
از دوردست شیههی اسبی شنیده شد
ما را کدام حادثه در انتظار بود؟
اسبی که آمد و به جدایی کشاندمان
اسبی که رفت و برد مرا ، بیسوار بود
امسال دهکده نفسش بوی مرگ داشت
امسال مثل لاله دلم داغدار بود
امسال دارِ قالیِ ما بیشکوفه ماند
نعش هزار خاطره بر روی دار بود
یا گل نداده بود نهالِ گلی به باغ
یا چشمهای خیس من امسال تار بود
امسال آن درخت تنومند توت پیر
باری نداد و داد اگر مرگبار بود
ای دختر دهاتی شاداب و سر به زیر
امسال بیتو دهکده بیآبشار بود
شال سپید و صورتی و سبز و آبیات
آویخته به سینهی خشک کوار بود
بیتو کدام چشمه؟ چه سبزه؟ کدام گل؟
کار دل یتیم من امسال زار بود
جای تو بود خالی و دست غریبِ من
بی روح و سرد ، بر سر سنگ مزار بود
#شاعر #مرتضی_امیری_اسفندقه
https://eitaa.com/amoozesh_majazi_sher