♥️ماجرای عقد آسمانی شهید صفری به روایت همسر ایشان 🌻🍃همسر شهید نوید صفری در رابطه با خاطره جاری شدن صیغه محریمت آنان در جوار مزار مطهر شهدا و ساعت به یادماندنی قرائت خطبه عقدشان می‌گوید: سال 95، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد. حال و هوای بهشتیِ بهشت شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود.  هرچه بود آرامش بود و آرامش. باهم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ... این روز مصادف بود با سالروز تولد قمری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنی‌تر کرد. روز قبل از محرمیت آمده بود بهشت زهرا و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. می‌گفت حتی شهدای شهرستانی را هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده... الحمدلله که تو رسیدی و من شیرینی وصالت به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشسته و دل مرا نیز به شادی و آرامشت، آرام کرده. خطبه عقد این شهید به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز می‌گوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحه‌ای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق می‌زد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.» چه زیبا به عهدت با خدا وفا کردی که به جرگه شهدا پیوستی مرد آسمانی‌ام... The story of Martyr Safari's heavenly marriage according to his wife 🌻🍃 Martyr Navid Safari's wife says in relation to the memory of their marriage ceremony near the sacred tomb of the martyrs and the memorable hour of reciting their wedding sermon: In 1995, on the blessed birth anniversary of Imam Hasan Askari (a.s.), he was near the martyrs when the sermon of our privacy was read. The heavenly atmosphere of the Martyrs' Paradise had changed our mood. Everything was calm and peaceful. We made a promise to be together and help each other to reach God and his satisfaction. This day coincided with the lunar anniversary of the martyr of the defender of the shrine, Rasul Khalili, and the devotion of both of us to this noble martyr made the sweetness of this day even more memorable for us. The day before the ceremony, Behesht had invited Zahra and the martyrs for the ceremony. He said that I even invited the martyrs of the city. In his own words, those moments between the earth and the sky have become traffic jams.Alhamdulillah that you have arrived and I am the sweetness of connection to the Lord, sitting in my soul by his grace and calming my heart with your happiness and peace. The marriage sermon of this martyr was read over the phone by the supreme leader of the revolution. Referring to that memorable day, Shahid's wife says: At the wedding table, Naveed read the Quran, which he took in his hand, and opened the Quran so that we could read each page together; When he saw the first verse of the page, he smiled and looked at me calmly. His eyes were shining with joy, verse 23 of Surah Ahzab had calmed his heart."Among the believers, the righteous men, who did not commit themselves to Allah, so among them are those who judge His love, and among them are those who wait, and those who change things in exchange." A: "Some of those believers are great men who were completely faithful to the covenant they made with God, so some kept their covenant (and stood by that covenant until they were martyred in the way of God, like Obaidah, Hamza, and Jafar) and some Waiting for the grace of martyrdom, they resisted and did not change their vows. How beautiful you fulfilled your promise to God by joining the jirga of martyrs, my heavenly man #آموزشگاه علمی اوج 💠@Amoozeshkadeowj

Imam Ali peace be upon him: The goal of knowledge is Al-Sakinah and Al-Hallam The end of knowledge is peace and patience 📚 Gharr al-Hakem hadith 6380 #آموزشگاه علمی اوج 💠@Amoozeshkadeowj

❤️#قصّه دلبری ❤️۳۹ پدرم بهش میگفت: شما که هستی میگه،میخنده و غذا میخوره،ولی وای به روزایی که نیستی،خیلی بداخلاق میشه،به زمین و زمون گیر میده.اگه من یا مادرش چیزی بگیم،سریع به گوشه قباش برمیخوره،ما رو کلافه میکنه.ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی،جواب میده و میخنده،به پدرم حق میدادم.زور میزدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت،سرگرم شوم اما این ها موضعی تسکینم می‌داد، دلتنگی ام را از بین نمی‌برد، گاهی هم با گوشی، خودم را سرگرم میکردم.وقتی سوریه بود،هرچیزی را که میدیدم به یادش می‌افتادم، حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سر سفره، اگر غذایی بود که دوست نداشت،يا برعکس خیلی دوست داشت.در مجالسی که میرفتم و او نبود،باز دلتنگی خودش را داشت.به هرحال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده و حلاوت آن را حس کرده باشد،در نبودش خیلی بهش سخت می‌گذرد.در زمان مرخصی اش،میخواست جورِ نبودنش را بکشد.سفره می‌انداخت، غذا می‌آورد، جمع میکرد،ظرف می‌شست نمیگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم.می نشست یکی یکی لباس ها را اتو میزد،مهارت خاصی در این کار داشت و اتوکشی هیچ کس را قبول نداشت. همان دوران عقد یکی دو بار که دید چندبار گوشه دستم را سوزاندم ،گفت:اگر تو اتو نکنی بهتره .مدتی که تهران بود ،جوری برنامه ریزی میکرد که برویم دیدن خانواده یکی از همرزمانش. از بین دوستانش فقط با یکی رفیق گرمابه و گلستان بودند و رفت و آمد داشتیم.میشد بعضی شب ها همان جا می‌خوابیدیم و وقتی هم هر دو نبودند، باز ما خانم ها باهم بودیم. راضی نمی‌شدم دوباره مادر شوم.میگفتم: فکرشم نکن،عمرا اگه زیر باز بچه و بارداری برم.خیلی که روضه خواند(الان تکلیفه و آقا گفته اند بچه بیارید).و میخواست با زیاد شدن نسل شیعه متقاعدم کند،بهش گفتم:دلت بچه میخواد،میتونی بری دوباره ازدواج کنی،کارد بهش میزدی ،خونش در نمی‌آمد، میگفت:چندسال سختی کشیدم که آخر از یکی دیگه بچه داشته باشم؟ به هر چیزی دست زد که نظرم را جلب کند،اما فایده نداشت. نه اوضاع و احوال جسمی ام مناسب بود ،نه از نظر روحی آمادگی اش را داشتم.سر امیرمحمد پیر شدم.آدم می‌تواند زخم ها و جراحی ها را تحمل کند چون خوب می‌شود، اما زخم زبان ها را نه.زخم زبان ها به این زودی ها التیام پیدا نمی‌کند. برای همین افتاد به ولخرجی های بیجا و الکی.فکر میکرد با این کارها نگاهم مثبت می‌شود.وضعیت مالی اش اجازه نمیداد ،ولی میرفت کیف و کفش مارک دار و لباس های یکدست برایم میخرید،اما فایده ای نداشت..خیلی بله قربان گو شده بود.میدانست که من با هیچ کدام از این ها قرار نیست تسلیم شوم.دیدم دست بردار نیست.فکری کردم و گفتم شرطی جلوی پایش بگذارم که نتواند عمل کند.خیلی بالا و پایین کردم،فهمیدم نمی‌تواند به این سادگی ها به دلیل موقعیت شغلی اش سفر خارجی برود.خیلی که پاپی شد،گفتم:به شرطی که من رو ببری کربلا،شاید خودش هم باورش نمیشد، محل کارش اجازه بدهند،اما آن قدر رفت و آمد که بالاخره ویزا گرفت.

My father used to say to him: When you are around, he laughs and eats, but when you are not around, he becomes very grumpy. If I or his mother say something, he quickly goes to the corner of his mouth and makes trouble for us. But if you poke him from night to morning, he will answer and laugh, I would have given my father the right. I also entertained myself with my phone. When he was in Syria, I remembered everything I saw, even if I was invited to someone's house or at a table, if there was food he didn't like, or on the contrary, he liked very much. If he wasn't there, he still had his own longing. Anyway, when a person has tasted something and felt its sweetness, he has a hard time in its absence. During his time off, he wanted to kill his absence.He would set the table, bring food, collect, wash the dishes, he would not let me touch black and white. He would sit and iron the clothes one by one, he had a special skill in this work and he did not accept anyone's ironing. When he saw that I burned the corner of my hand a couple of times during the marriage, he said: "It's better if you don't iron." While he was in Tehran, he planned to go visit the family of one of his comrades. Among her friends, only one friend was in Garambah and Golestan, and we used to go back and forth. Some nights we would sleep there, and when both of them were not there, we ladies would be together. I wasn't satisfied with becoming a mother again. I used to say: Don't think about it, if I end up having a baby and pregnancy, I prayed a lot (now it's your duty and the master has told you to have a baby).And he wanted to convince me with the increase of the Shiite generation, I told him: you want a child, you can go and remarry, you stabbed him, he would not bleed, he said: how many years did I struggle to finally have a child from someone else? He tried everything to get my attention, but to no avail. Neither my physical condition was suitable, nor was I mentally ready for it. I became old because of Amir Mohammad. A person can tolerate wounds and surgeries because they heal, but not the wounds of the tongues. The wounds of the tongues soon It does not heal. That's why he indulged in unnecessary extravagance. He thought that this would make me look positive. His financial situation didn't allow it, but he used to buy me branded bags and shoes and uniform clothes, but it didn't help. He knew that I was not going to give up on any of these. I saw that he did not give up.I thought about it and said that I should put a condition in front of him that he cannot act. I looked up and down a lot, and I realized that he cannot go on a foreign trip so simply because of his job position. He was very upset, I said: on the condition that you take me to Karbala, maybe He couldn't believe it himself, his place of work allowed him, but he traveled so much that he finally got a visa

شهید حاج قاسم سلیمانی: من شهادت میدهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد. خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل‌بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌ مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ Martyr Haj Qassem Soleimani: I testify that my father did not enter a single haram wheat in his life. Thank you, God, for giving me the benefit of poor parents, but religious and loving Ahl al-Bayt and continuously on the path of purity. I desperately ask you to marry them in your paradise and with your guardians and make me benefit from their understanding in the world of the hereafter. #آموزشگاه علمی اوج 💠@Amoozeshkadeowj