#The story of "Saqeefah" #Episode twenty eight: Ali (peace be upon him) said to Abu Bakr: By killing me, you have killed the servant of God and the brother of the Messenger of God. Abu Bakr replied: We accept being a servant of God, but we do not accept that you call yourself the brother of the Messenger of God!! Ali, peace be upon him, said: Do you deny that the Prophet, may God bless him and grant him peace, chose me as his brother and established a bond of brotherhood between us?! Abu Bakr Kurd said: It is true and he repeated this three times. Then Ali (peace be upon him) turned to the people and said: O Muslims, O Muhajirin and Ansar, I swear to you by God, did you hear that on the day of Eid al-Ghadir, the Prophet, may God bless him and grant him peace, said this: "I am the Count of Mullah Fahd Ghaza Ali Mullah. Oh my God, I am great, and I am great.Ali spoke and spoke and spoke and expressed all the words of the Prophet regarding the Imamate and caliphate immediately after him, in order to once again complete the proof against these worldly seekers of allegiance. When Ali (peace be upon him) mentioned the incident of Ghadir, which was less than three months ago, the entire population of the emigrants and the Ansar confirmed all the words of our master, indeed, the words of truth flow from the tongue of our master, and he is called Siddiq Akbar took it from the Prophet. At this time, when a tumult fell in the crowd and everyone testified to the truthfulness of the saints, Abu Bakr, fearing that the crowd would disperse around him and surround Haider Karar, again resorted to falsifying hadith and false lies and said: #continues 🖊 By: Ta_Hosseini 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت بیست و نهم: ابوبکر از ترس اینکه مبادا جمع حاضر او را کنار بزنند و علی علیه السلام را یاری کنند ،قبل از اینکه کسی سخن بگوید گفت : هر چه فرمودید حق است و با گوش های خود شنیده و در قلب هایمان جا داده ایم اما بعد از آن از پیامبر صل الله علیه واله وسلم شنیدم که فرمود : ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را برگزیده و گرامی داشته و آخرت را برای ما به دنیا ترجیح داده است و برای ما اهل بیت، هم نبوت و هم خلافت را جمع نمی کند! علی علیه السلام رو به جمع فرمودند : آیا کسی از اصحاب پیامبر صل الله علیه واله وسلم، با تو بود که شهادت بدهد؟ تا این سخن از دهان مولایمان بیرون آمد ، عمر مانند فنر از جا جست و با اشاره به ابوبکر گفت : خلیفهٔ رسول الله راست می گوید، من این کلام را همان طور که ابوبکر گفت از پیامبر شنیدم. بعد از عمر ،ابو عبیده، سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل گفتند : ما هم این کلام را از پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، شنیدیم. در این هنگام علی علیه السلام ، دل زده از این جماعت دنیا طلب ،فرمودند: وفا نمودید به طوماری که در کعبه امضاء کرده بودید ، همان طوماری که به موجب آن با یکدیگر هم پیمان شدید که اگر خداوند محمد صل الله علیه واله وسلم را به قتل رساند! یا از دنیا رفت ، خلافت را از ما اهل بیت علیه السلام ،بگیرید‌. ابوبکر که کلام حق و واقعه ی مخفی را از زبان علی علیه السلام شنید ، با تعجب رو به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت : ما اطلاعی به تو نداده بودیم ، تو از کجا دانستی مفاد ان پیمان نامه را؟! امام علیه السلام رو به طرف صحابه ،فرمودند: ای زبیر و ای سلمان ، ای ابوذر و ای مقداد، شما را به خدا قسم می دهم که به سؤال من جواب دهید: آیا شما از پیامبر نشنیدید که می فرمود: فلانی و فلانی و اسم این پنج نفر را نام برد، میان خود طوماری نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر نقشهٔ خود معاهده کرده اند؟ آن صحابه جواب دادند: آری ، ما از پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، شنیدیم که فرمودند: هم عهد و پیمان شده اند تا نقشه ی خود را پیاده کنند و طوماری نوشته اند که اگر کشته شدم و یا مُردم، خلافت را از تو ای علی بگیرند و شما هم به پیامبر عرض کردی: چه دستوری دارید تا هنگام اجرای نقشه، آن را انجام دهم؟ و پیامبرصل الله علیه واله وسلم ،فرمودند: اگر یارانی پیدا کردی با دشمنان جنگ کن و آنان را طرد کن ،اما اگر یاری پیدا نکردی بیعت کن و خونت را حفظ کن... در این هنگام مولا علی علیه السلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و فرمود:.... ادامه دارد 🖊به قلم :ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 The story of "Saqifa" The twenty-ninth episode: Abu Bakr was afraid that the present crowd would push him aside and help Ali, peace be upon him, before anyone could speak, he said: Everything you said is true and we have heard it with our ears and kept it in our hearts, but after that, from I heard the Prophet, may God bless him and grant him peace, say: We are a family that God has chosen and cherished, and has preferred the Hereafter to this world for us, and He will not gather for us the Ahl al-Bayt, both prophethood and caliphate! Ali (peace be upon him) said to the crowd: Was there any of the companions of the Prophet, may God bless him and grant him peace, with you to testify? As soon as these words came out of the mouth of our master, Umar got up like a spring and pointed to Abu Bakr and said: The caliph of the Messenger of God is telling the truth, I heard this word from the Prophet just as Abu Bakr said.After Umar, Abu Ubaidah, Salem Ghulam Abi Huzaifa, and Mu'azbin Jabal said: We also heard this word from the Prophet, may God's prayers and peace be upon him. At this time, Ali (peace be upon him) was heartbroken and asked this worldly congregation, they said: You have fulfilled the scroll that you signed in the Kaaba, the same scroll by which you agreed with each other that if God sent Muhammad, peace and blessings of God be upon him, to Killed! or he passed away, take the caliphate from us Ahl al-Bayt, peace be upon him.At this time, Mullah Ali, peace be upon him, looked at the crowd in front of him and said: continues 🖊 By: T_Hosseini 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان«سقیفه» قسمت:سی ام علی علیه السلام ، نگاهی محزون به جمع کرد و‌ فرمود : به خدا قسم ، اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند به عهدشان وفادار بودند، باشما در راه خدا به جهاد برمی خاستم ، این را هم بدانید که به خداوند قسم خلافت به هیچ یک از نسل های شما تا روز قیامت نخواهد رسید !!! آری به خداوند قسم که مولای ما ، حقانیت خلافت خودشان را بارها و بارها با صدای بلند و دلیل و مدرک فراوان بر یاران بیعت شکنش گفت و‌گفت ، اما جایی که دنیای فریبکار باشد ، گوش شنوایی برای شنیدن حرف حق باقی نمی ماند ، علی علیه السلام این سخنان را بیان نمود و سپس روی مبارکشان را به ابوبکر که بر منبر خانه ی خدا تکیه زده بود و خلافت را غصب نموده بود ،کردند و فرمودند: اما جواب دروغی که به پیامبر صل الله علیه واله وسلم نسبت دادی، کلام خداوند است که می فرمایند :«آیا بر چیزی که خداوند به آنان از فضل خویش عطا کرده حسادت می کنید، ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ریاست عظیمی دادیم، سوره نسا آیهٔ ۵۴» و رو به ابوبکر ادامه دادند :آهای ابوبکر اگر نمی دانی بدان : کتاب یعنی پیامبری ، حکمت یعنی سنت ،ریاست یعنی خلافت و همانا که آل ابراهیم ما هستیم و بس.... اگر هر انسان پاکباخته ای در این جمع بود ، خونش در دفاع از حقیقت مطلق به جوش می آمد و می خروشید و البته بودند کسانی که در دفاع از حیدر کرار برخاستند ، در دفاع از پهلوانی که ریسمان بر دست و گردن مبارکشان انداخته بودند و این اوج آزادی بیانشان بود که با دستِ بسته ، بیعت می خواستند... در این هنگام مقداد از جا برخاست و فرمود : یاعلی علیه السلام ، چه دستور می فرمایید؟ به خدا قسم اگر فرمان دهی شمشیر می کشم و اگر بفرمایید دست نگه می داریم ..... ادامه دارد.... 🖊به قلم : ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 The story of "Saqifah" Episode: CM Ali, peace be upon him, gave a sad look to the crowd and said: I swear to God, if those forty people who pledged allegiance to me were faithful to their promise, I would have risen to Jihad in the way of God. One of your generations will not reach the Day of Judgment Yes, I swear to God that our master spoke the rightness of his caliphate many times with a loud voice and many reasons and proofs against the people who broke their allegiance, but where there is a deceitful world, there are no ears left to hear the words of truth, Ali peace be upon him. He said these words and then turned his blessed face to Abu Bakr who was leaning on the pulpit of God's house and had usurped the caliphate and said: But the answer to the lie that was told to the Prophet, may God bless him and grant him peace You attributed it, it is the word of God who says: "Are you jealous of what God has given them out of His grace, We gave the family of Abraham a book, wisdom and a great leadership, Surah An-Nasa verse 54" And they continued to Abu Bakr: Ah Abu Bakr, if you don't know, know: the book means prophethood, wisdom means tradition, leadership means caliphate, and indeed we are the family of Abraham, and that's it If any pure person was in this group, his blood would boil and roar in defense of the absolute truth, and of course there were those who stood up in defense of Haider Karar, in defense of the hero who had put a rope around their blessed hands and neck, and this It was the peak of their freedom of expression when they demanded allegiance with closed hands. At this time, Miqdad got up and said: O Ali, peace be upon him, what do you order? I swear to God, if you command, I will draw the sword, and if you ask, we will hold hands. continues 🖊 By: Ta_Hosseini 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 داستان«سقیفه» قسمت : سی و یکم علی علیه السلام نگاهی از سر عطوفت به مقداد رحمة الله علیه ،انداخت و فرمود : ای مقداد، دست نگه دار و به یاد عهد پیامبر و وصیت او باش! در این هنگام سلمان نیز برخاست و فرمود : قسم به آنکه جانم به دست اوست، اگر می دانستم که می توانم ظلمی را دفع کنم و یا دین خدا را عزت بخشم، شمشیر بر دوش می گرفتم و قدم به قدم جنگ می کردم ، آیا به برادر پیامبر صل الله علیه واله وسلم و وصی و خلیفهٔ برحق او میان امت و پدر فرزندان پیامبر صل الله علیه واله وسلم، حمله می کنید؟! همانا منتظر بلا باشید و در امید خوشی نباشید! سلمان رحمة الله علیه، که اینچنین رجز خوانی نمود ، ابوذر رحمة الله علیه، هم از جا بلند شد و فرمود: ای امتی که پس از پیامبرش متحیر مانده و به سبب گناهانتان خوار شده اید ، خداوند در کتابش می فرمایند« پروردگار، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید، نسل هایی که بعضی از بعض دیگر هستند و خداوند شنونده و داناست. سورهٔ آل عمران آیات۳۴_۳۳» بدانید که آل محمد از آخرین نسل های آل نوح است و آل ابراهیم از نسل ابراهیم هم اینانند، برگزیدهٔ فرزندان اسماعیل و عترت پیامبر صل الله علیه واله وسلم ،یعنی اهل بیت علیه السلام؛ همانا جایگاه پیامبری و محل رفت و آمد ملائکه هستند. آنان همچون آسمانی بلند و کوه هایی استوار، همچون کعبه پوشیده و چشمهٔ زلال و ستارگان راهنما و درختی مبارک که نورش روشنی می دهد و مادهٔ روشنی اش ، پر برکت است. محمد خاتم پیامبران و سرور فرزندان آدم و علی وصی اوصیاء و امام پرهیزکاران و پیشوای غرالمحجلین(نشانداران نورانی) است. به خدا قسم که اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصی محمد و وارث علم او...حکومت علی بر مردم ،از خود آنان بیشتر است ،همانگونه که خداوند در قرآن می فرمایند«پیامبر بر مؤمنین از خود آنها بیشتر حکومت دارد و همسرانش مادر مؤمنین اند و نزدیکان بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدم اند . احزاب آیه۶» پس طبق گفته ی خداوند آن را که خدا مقدم کرده، مقدم و آنکه خدا مؤخر داشته ، مؤخر بدارید، و ولایت و وراثت پیامبر را به کسی واگذار کنید که خداوند قرارداده است و برعهده ی او نهاده است‌‌ این رجز خوانی ابوذر و کلام حقیقت و مستند او ولوله ای در جمع انداخت ... در این هنگام... ادامه دارد.... 🖊به قلم :ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹

🌹🖤🌹🖤🌹🖤 The story of "Saqifah" Part: Thirty-first Ali, peace be upon him, took a look at Miqdad, may God have mercy on him, and said: O Miqdad, hold your hand and remember the promise of the Prophet and his will! At this time, Salman also stood upand said: I swear that my life is in his hands, if I knew that I could repel injustice or honor God's religion, I would have taken a sword on my shoulder and fought step by step. You are attacking the brother of the Prophet, may God bless him and grant him peace, and his rightful heir and caliph among the Ummah and the father of the children of the Prophet, may God bless him and grant him peace?! Wait for disaster and do not hope for happiness! Salman, may God bless him and grant him peace, who recited the rajj like this, Abu Dhar, may God bless him and grant him peace, also stood up and said: O people who were amazed after their prophet and were humiliated because of your sins, God says in his book, "Lord, Adam and Choose Noah and the family of Ibrahim and the family of Imran over the worldly people, generations that are different from each other, and God is the Hearer and the Knower Surah Al-Imran verses 33-34" Know that Muhammad's family is from the last generations of Noah's family, and Abraham's family is also from Abraham's generation, the chosen children of Ishmael and the Prophet, may God bless him and grant him peace, that is, the Ahl al-Bayt, peace be upon him; Indeed, they are the place of prophethood and the place of angels. They are like a high sky and strong mountains, like a covered Kaaba and a clear spring and guiding stars and a blessed tree whose light is bright and whose bright substance is full of blessings. Muhammad is the seal of the prophets and the lord of the children of Adam and Ali, the successor of the guardians, the imam of the pious, and the leader of the gharal muhjaleen (luminous signifiers). I swear to God that he is Siddiq Akbar and Farooq the Great and the successor of Muhammad and the inheritor of his knowledge. Ali's rule over the people is more than they themselves, as God says in the Qur'an, "The Prophet has more rule over the believers than themselves, and his wives are the mothers of the believers." and the relatives of some are ahead of others in the Book of God.parties verse 6" Therefore, according to God's words, take what God has placed first, and what God has placed last, and leave the guardianship and inheritance of the Prophet to someone whom God has placed in charge of him. This recitation of Abu Dhar and his true and documented words made a noise in the crowd. At this time. continues 🖊 By: T_Hosseini 🖤🌹🖤🌹🖤🌹

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت:سی و دوم هنگامی که روشنگری ابوذر به اوج خود رسید ، عمر که سخت خشمگین و هراسان بود ، از جا بلند شد و در حالیکه رویش را به سمت ابوبکر که بر منبر خانهٔ خدا تکیه زده بود، می کرد، گفت : چرا روی منبر نشسته ای و این مرد (علی علیه السلام) نشسته و با تو روی مخالفت دارد و بر نمی خیزد تا با تو بیعت کند، آیا دستور نمی دهی تا گردنش زده شود؟! عمر هم خوب می دانست که محال است از پس قهرمان خیبر ، پهلوان عرب و‌کشنده ی عمروعبدود، همو که ندای آسمانی چنین خواندش«لافتی الا علی و لا سیف الاذوالفقار» ، برآید ، اما چون اسدالله را دربند و به دور از ذوالفقارش می دید ، چنین جسارتی پیدا کرده بود . امام حسن و امام حسین علیه السلام که کودکانی بیش نبودند و مانند جوجه هایی دو طرف پدر را گرفته بودند با شنیدن این سخن شروع به گریه نمودند. علی علیه السلام آن دو بزرگوار را به سینه چسپانید و فرمود : گریه نکنید عزیزانم، و با اشاره به ابوبکر و عمر ادامه داد : این دو نمی توانند پدرتان را بکشند. در این هنگام که قحطی مردان زمانه بود ،ام ایمن که روزگاری قبل پرستار پیامبر صل الله علیه واله وسلم ،بود و حقیقت را با چشم و گوش خود دیده و شنیده و با عمق جان حس کرده بود ، از جا برخاست و جلو آمد و رو به ابوبکر گفت : ای ابوبکر، چه زود حسد و دورویی خود را ظاهر کردید! هنوز حرف در دهان ام ایمن بود که عمر به اطرافیانش دستور داد که او را از مسجد خارج کنند و بلند گفت : ما را با زنان کاری نیست. حال که عزمشان را جزم کرده بودند تا حقیقت را مکتوم دارند، حقیقتی که همه از آن باخبر بودند و هر کدام به دلایلی سعی در فراموشی آن داشتند، با حرکت ام ایمن ،خون مردانگی بعضی از یاران حیدر کرار به جوش آمد و بریدهٔ اسلمی برخاست و‌گفت : آیا به برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله می کنید در حالیکه تو همان کسی هستی که از میان قریش ،شما را خوب می شناسیم و رو به ابوبکر و عمر کرده و ادامه داد: آیا شما همان دو نفری نیستی. که پیامبر صل الله علیه واله وسلم به شما فرمان داد تا خدمت علی علیه السلام بروید و به ریاست و امیر بودن او بر مؤمنین سر تسلیم فرو آورید؟ یادتان است که شما در جواب این حکم رسول الله ،گفتید : آیا این امر ، دستور خدا و رسول است؟ و آن حضرت فرمودند :آری... ابوبکر که راستی این سخنان را می دانست و می خواست با سخنی که می زند شبه ای در اذهان مردم ایجاد کند، جواب داد: آری، همین طور است ، لکن بعد از این فرمود: پیامبری و خلافت برای اهل بیت من جمع نمی شود. بریدهٔ اسلمی تا این سخن کذب ابوبکر را شنید ، با لحنی غضبناک گفت : به خدا قسم که پیامبرصل الله علیه واله وسلم اینچنین نفرمود و تو به پیامبر دروغ می بندی، به خدا قسم در شهری که تو امیر آن باشی ، سکونت نمی کنم. در این هنگام عمر با شلاق دستش از جا بلند شد و همانطور که دستور میداد تا او را تازیانه بزنند، بریده اسلمی را هم از مجلس بیرون کردند‌.‌ واین است عدالت خلفایی که در گوش و کرنا می کنند، عدالتی که با غصب خلافت شروع شد و با بیعت هایی به زور شلاق و شمشیر ادامه داشت و عاقبتش شد چندین پاره شدن اسلام عزیز.... وقتی بریده اسلمی را نیز بیرون کردند ، عمر تلف کردن وقت را جایز ندانست و رو به مولایمان گفت : برخیز ای پسر ابی طالب و بیعت کن.... ادامه دارد 🖊به قلم :ط_حسینی 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤

🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 The story of "Saqifa" Part: Thirty-second When Abu Dharr's enlightenment reached its peak, Umar, who was very angry and scared, got up and while turning his face towards Abu Bakr who was leaning on the pulpit of God's house, he said: Why are you sitting on the pulpit and this A man (Ali peace be upon him) sits and opposes you and does not get up to swear allegiance to you, do you not order that his neck be struck?! Umar also knew very well that it was impossible to get after the hero of Khyber, the Arab warrior and the killer of Umar and Abdud, the one whom the heavenly voice called "Lafti ila Ali wa Saif al-Azulfiqar", but when he saw Asadullah locked up and far from his Zulfiqar, He had found such courage. Imam Hasan and Imam Hussein, peace be upon him, who were just children and held their father's sides like chickens, started to cry when they heard this.Ali (peace be upon him) pressed those two nobles to his chest and said: "Don't cry, my dear ones," and pointing to Abu Bakr and Umar, he continued: "These two cannot kill your father." At this time, when there was a famine of the men of the time, Umm Ayman, who was once a nurse of the Prophet, may God's prayers and peace be upon him, and had seen and heard the truth with her own eyes and ears and felt it with the depth of her soul, stood up and came forward. He said to Abu Bakr: O Abu Bakr, how soon you showed your envy and hypocrisy! The words were still in Umm Ayman's mouth when Umar ordered those around him to take him out of the mosque and loudly said: We have nothing to do with women.Now that they were determined to hide the truth, the truth that everyone was aware of and each of them tried to forget it for some reason, with the movement of Umm Ayman, the manly blood of some of Haider Karar's companions boiled and the Islamic sect arose. And he said: Are you attacking the brother of the Prophet and the father of his children, while you are the one whom we know well from among the Quraysh? He turned to Abu Bakr and Umar and continued: Are you the same two people? you are not that the Prophet, peace and blessings of God be upon him, commanded you to go to the service of Ali, peace be upon him, and submit to his leadership and emirship over the believers? Do you remember that in response to this ruling of the Messenger of God, you said: Is this the order of God and the Messenger? And he said: Yes.Abu Bakr, who knew the truth of these words and wanted to create an illusion in the minds of the people with what he said, answered: Yes, that is the case, but after this he said: Prophethood and caliphate do not belong to my Ahl al-Bayt. Barida al-Islami heard this lie of Abu Bakr and said in an angry tone: I swear to God that the Prophet, may God's prayers and peace be upon him, did not say that and you are lying to the Prophet. I swear to God, I will not live in a city where you are the ruler. At this time, Umar stood up with a whip in his hand, and as he ordered to be whipped, Barideh Aslami was also kicked out of the assembly. And this is the justice of the caliphs that they are listening to, the justice that started with the usurpation of the caliphate and continued with oaths of allegiance by force of whip and sword, and ended with several tearing apart of dear Islam.When Baridah Aslami was also expelled, Umar did not think it was permissible to waste time and said to our teachers: Get up, O son of Abi Talib, and pledge allegiance. continues 🖊 By: T_Hosseini 🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤