eitaa logo
آموزشکده علمی اوج
112 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
133 ویدیو
25 فایل
وابسته به کانون فرهنگی هنری کوثر ولایت مسجد اعظم علی ابن ابیطالب(ع)کاشان شماره ثبت: ۹۴۶ 🔶 بهترین کیفیت آموزشی 🔶 رعایت موازین شرعی،اخلاقی 🔶سوال داشتین من اینجام 👇👇 @merzaey با اوج؛ تا اوج
مشاهده در ایتا
دانلود
آموزشکده علمی اوج
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌ششم ( #زندگی‌مشترک) #قسمتــ86 ورود به سال 93 از ابتدا برایم عجیب بود. ح
✨﷽✨ chapter (# common life) 86 Entering the year 1993 was strange for me from the beginning. Hamid's mood had changed, he had extended his prayer prostrations, so he had not cried before me, but since the month of April, I have witnessed his tears from time to time. He used to go into the dark room and silently shed tears when he prayed the night prayer, saying with the burning of God. When I looked at her face, I got positive energy and peace. Her eyes were beautiful, but she showed her beauty in a different way. I thought to myself that I see Hamid like this because I love him so much. But this was not my only opinion, his friends were also joking and saying: ((Hamid, you are making light of it!)). Hamid's feeling of not being without cause had really become more heavenly.Maybe it was because of this that less than a month later, we became Khadim al-Shahada again, as usual, he contacted Haj Mr. Sabaghian and made arrangements, and we left for Do Kohe on the 18th of Farvardin. When we entered the barracks, it was as if the buildings themselves were welcoming us, the buildings that once had the pleasure of being with the martyrs and now hosted the pilgrims of the martyrs. The large pictures on the walls of the buildings had as much to say as a book, the buildings that still had not forgotten the children of Kamil, Moqdad, Abu Dhar and Malik battalions. Hamid said: One day, the voices of the fighting children in Sabgah Do Kohe, after the morning prayer recited by Shahid Gastani, softened and said one two three martyrs! But now it seems like two mountains are deserted and waiting for a day when a series of martyrs like them will be found and breathe here again.We stayed as a servant in two mountains for a few days. Sometimes I saw Hamid driving his car and helping to serve the pilgrims. On the third day, when we were in two mountains, a convoy from Tehran wanted to visit the children of the demolition battalion. This Hosseinieh is two kilometers away from the main buildings of Do Kohe, where the demolition children had chosen for their training and night retreats. Because the weather was hot, it was not possible to walk. With the decision of the authorities, it was decided to take the pilgrims to Hosseinieh by car. I also went with them.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 هیچ وقت از روی ظاهر کسی رو قضاوت نکنید...خدا به ظاهر نگاه نمیکند.دل را بو می‌کند...و بهترین ها را با شهادت برای خود گلچین می‌کند... . ▪️ ویژه ۲۵ ▫️سردار شهید حاج حسین بصیر🥀 ▫️سردار شهید ذبیح اله عالی🥀 ▫️سردار شهید حاج جعفر شیرسوار🥀 🌹 Never judge someone by their appearance. God doesn't look at the appearance. He smells the heart. And he chooses the best for himself with testimony. ▪️ Forces 25 ▫️ Sardar Martyr Haj Hossein Basir 🥀 ▫️ Sardar Martyr Zabih Allah Aali 🥀 ▫️ Sardar Martyr Haj Jafar Shirsawar 🥀 علمی اوج 💠@Amoozeshkadeowj
لااله‌الاالله ۸.mp3
16.68M
مجموعه‌ صوتی ۸ فهم لااله‌الاالله اولین و تنهاترین رمز، برای ایستادن صحیح مقابل خداست. فقط عاشق، می‌تواند معشوقش را ببیند و درست در برابرش بایستد. فقط عاشق، می‌تواند مشقات راه عاشقی را تحمل کند. • عشق چه رنگی است؟ • چه طعمی است؟ @Ostad_Shojae علمی اوج 💠@Amoozeshkadeowj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساعت برگزاری جلسه قرائت قرآن امشب ۲۱ تا ۲۲ خواهدبود. لطفا اطلاع رسانی نمایید... 💠@Kovsar_Velayat 💠@Yasrebikashan
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) طول مسیر به خانم‌هایی که تا حالا دو کوهه را ندیده بودند گفتم: _ اینجا مثل باند پرواز می‌مونه خیلی از شهدا از همین جا از همین ساختمون ها پروازشون رو شروع کردن و نهایتا توی مناطق مختلف به شهادت رسیدن، قدر این چند ساعتی که دو کوهه هستید رو بدونید. چند دقیقه ای طول نکشید که به حسینیه تخریب رسیدیم. یک جای خلوت بدون هیچ امکانات که ساخته شده بود. برای خودسازی بچه‌های گردان تخریب هنوز هم پشت حسینیه قبرهایی که کنده شده بود و بچه های تخریب شب ها داخل آن می خوابیدند و راز و نیاز می‌کردند دست نخورده باقی مانده بود. مراسم روایتگری و مداحی که انجام شد دوباره سوار ماشین‌ها شدیم و برگشتیم. هنوز به محل استراحتم در ساختمان مقداد نرسیده بودم که متوجه شدم موبایلم را داخل حسینیه تخریب جا گذاشتم. به سمت ورودی جاده حسینیه برگشتم ولی هیچ ماشینی نبود که من را به آنجا برگرداند. می‌دانستم اگر حمید یا خانواده تماس بگیرند و من جواب ندهم نگران می‌شوند چاره ای نبود برای همین با پیاده سمت حسینیه تخریب راه افتادم. هنوز صد متری از دو کوهه فاصله نگرفته بودم که دیدم یک ماشین با سرعت به سمت حسینیه تخریب می‌رود ته دلم خوشحال شدم و پیش خودم گفتم: _ شاید من را تا آن‌جا برساند. ماشین که ایستاد دیدم حمید همراه یک سرباز داخل ماشین هستند با تعجب پرسید: _ خانوم تنهایی کجا داری میری توی این گرما وسط این بیابون. ماجرا را برایش توضیح دادم و گفتم: _ مجبورم برم گوشی که جا گذاشتم رو بردارم. حمید جواب داد: _ الان که کار عجله‌ای دارم باید سریع برم کار تو هم که شخصیه نمیشه با ماشین نظامی بری. این جمله را گفت و بعد هم خداحافظی کرد و رفت. اخلاقش را می‌دانستم سرش هم می‌رفت از بیت المال برای کار شخصی استفاده نمی‌کرد. ...
آموزشکده علمی اوج
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌ششم ( #زندگی‌مشترک) #قسمتــ87 طول مسیر به خانم‌هایی که تا حالا دو کوهه ر
✨﷽✨ chapter (# common life) 87 Along the way, I told women who had never seen two mountains before: _ It's like a runway here, many martyrs started their flight from here, from these buildings, and ended up being martyred in different areas, know the value of these few hours that you are between two mountains. It didn't take a few minutes for us to reach Hosseiniyeh Shaban. A secluded place without any facilities that was built. For the self-improvement of the children of the destruction battalion, the graves that were dug behind Hosseinieh and the children of the destruction slept in them at night and had their secrets and needs remained untouched. After the narration and praise ceremony, we got back into the cars and returned. I had not yet reached my resting place in the Mogdad building when I realized that I had left my mobile phone inside the destroyed Hosseinieh.I returned to the entrance of Hosseinieh Road, but there was no car to take me back there. I knew that if Hamid or his family called and I didn't answer, they would be worried, there was no other way, so I walked towards Hosseinieh Shaban. I wasn't even 100 meters away from two mountains when I saw a car speeding towards Hosseiniyeh, I was very happy and said to myself: _ Maybe it will take me there. When the car stopped, I saw that Hamid and a soldier were inside the car. He asked with surprise: _ Lonely lady, where are you going in this heat in the middle of this desert? I explained the story to him and said: _ I have to go pick up the phone that I left behind. Hamid answered: _ Now that I have urgent work, I have to go to work quickly, and you can't go in a military car. He said this sentence and then said goodbye and left. I knew his morals, he did not use Bait Al-Mal for personal work.
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) مجدد با پای پیاده راه افتادم آفتاب بهاری تند و تیز به مغز سرم می زد. تا نزدیکی های حسینیه تخریب که رفتم متوجه شدم یکی از دور دوران دوران سمت من می اید. حدس زدم حتما از بچه های حسینیه انتظامات است و برایش سوال شده که چرا من تنهایی سمت حسینیه تخریب آمدم. نزدیک تر که شد فهمیدم حمید است با دیدنش کلی انرژی گرفتم به من که رسید گفت: کارامو انجام دادم ماشین رو دادم سرباز ببرع خودم اومدم پیش تو که تنها نباشی. چند قدمی که به حسینیه تخریب مانده بود را با هم رفتیم و گوشی را پیدا کردیم خیلی خسته شده بودم چند دقیقه ای همان جا موکت های ساده حسینیه تخریب نشستم. دور تا دور حسینیه فانوس گذاشته بودند حمید گفت: اینجا شب ها خیلی قشنگ میشه وقتی مسیر رو توی دل تاریکی میای و نهایتا به این حسینیه می رسی که با نور این فانوس ها روشن شده حس می کنی از برزخ وارد بهشت شدی. خدا کنه اون روزی که حضرت عزرائیل جون ما رو میگیره خونه قبرمون مثل اینجا نورانی باشه. همیشه حرف بهشت و جهنم که می شد با احترام از ملک الموت یاد می کرد به جای عزرائیل می گفت:((حضرت عزرائیل )). اسم این فرشته را بدون حضرت نمی برد. موقع بر گشت خیلی خسته شده بودم دو کیلومتر رفت دو کیلومتربرگشت. به خاطر بارندگی و هوای بهاری منطقه گل های زرد کوچکی اطراف جاده حسینیه تخریب در آمده بود. حمید برای اینکه فکرم را مشغول کند از گل های کنار جاده برایم چید به حدی محبت کرد که خستگی چهار کیلومترپیاده روی فراموشم شد. بعد از یک هفته با اینکه هم برای حمید و هم برای من سخت بود از دو کوهه دل کندیم من درس و دانشگاه داشتم و باید به کلاس هایم می رسیدم. حمید هم بیشتر از این نمی توانست مرخصی بگیرد به ناچار سمت قزوین حرکت کردیم ولی هر دو از این که توانسته بودیم هم قبل تحویل سال و هم بعد تعطیلات عید مهمان شهدا باشیم حسابی خوشحال بودیم. ....