مینا با خودش گفت: «یعنی این خطها چه چیزی هستند؟ شاید دستهایمان کثیف بودند!» مینا سریع رفت توی دستشویی و دستهایش را به دقت شست و خشک کرد و با ذره¬بین دوباره به سرانگشتهایش نگاه کرد. او با صدای بلند با خودش گفت: «جالب است! خیلی جالب است! چرا تا حالا این خطها را ندیده بودم؟!»
مامان مینا بعد از استراحت رفته بود توی آشپزخانه و مشغول آشپزی شده بود. او صدای مینا را شنید و آمد توی اتاق و گفت: «مینای کنجکاو مامان، امروز چه کشفی داشته؟» مینا با چشمهای گرد شده به مامان نگاه کرد و گفت: «مامان دستتان را به من قرض میدهید؟ مامان با تعجب سرش را تکان داد و خندید و گفت: «آنوقت خودم بدون دست چکار کنم؟» مینا که متوجه شد منظورش را خوب نرسانده است خندهاش گرفت و گفت: «یعنی میشود یک دقیقه دستتان را ببینم؟» مامان دستش را دراز کرد و گفت: «بفرمایید!» مینا با ذره¬بین به دست مامان نگاه کرد و باز تعجب کرد و گفت: «چه جالب! سرانگشتهای شما هم دارد!» مامان با تعجب پرسید: «چه دارد؟ منظورت چیست دخترم؟»
مینا ماجرا را برای مامانش تعریف کرد و مامان گفت: «دخترم به این خطوط ریز سرانگشتها میگویند اثر انگشت. اثرانگشتها مثل کارت شناسایی آدمها هستند.» مینا با تعجب گفت: «کارت شناسایی؟ مثل همانهایی که وقتی میخواهیم سوار قطار بشویم، نشان مأمور قطار میدهیم؟» مامان گفت: «آره عزیزم. اثر انگشت هرکس یک شکل مخصوص دارد. یعنی اثر انگشت من با اثر انگشت شما و اثر انگشت داداشت فرق میکند. برای همین میشود گفت کارت شناسایی آدم هست.»
مینا پرسید: «مگر میشود؟ این همه آدمی که تا الآن زندگی کردهاند و بقیه آدمهایی که بعداً به دنیا میآیند مثل خواهر کوچولوی من، خط سر انگشتهایشان، یعنی اثر انگشتایشان با هم فرق میکند؟» مامان گفت: «بله دخترم. تازه یک چیز جالبتر اینکه اثر هر انگشت یک دست، با انگشتهای دیگر همان دست تفاوت دارد. یعنی اثر انگشت شست با اثر انگشت اشاره فرق میکند.» مینا گفت: «فهمیدم؛ یعنی هر انگشت دست ما برای خودش یک کارت شناسایی دارد.» مامان خندید و گفت: «دقیقا... و اینها همه قدرت خدای مهربان را نشان میدهد که ما را آفریده است.»
#داستان
#پایه_سوم
#اثرانگشت_۱۰۳
#زندگی_با_سوره_توحید
کانال در پیام رسان بله
https://ble.ir/amozesh_fahmequran
کانال در پیام رسان ایتا
eitaa.com/amozesh_fahmequran