﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_داستان_ذوالقرنین
#ادامه_قسمت_سوم
🦋سنگ عجيب و عبرت ذوالقرنين و گريه او براى سفر آخرت🦋
🌻آن چه در بالا ذكر شد، در قرآن آيه 83 تا 98 كهف، به آن اشاره شده است. ولى روايات متعددى پيرامون بعضى از حوادث زندگى ذوالقرنين نقل شده است. ما براى حُسن ختام، نظر شما را به فرازى از يكى از آن حوادث، كه جالب است جلب مىكنيم:
✨اصبغ بن نُباته حديث مشروحى از اميرمؤمنان على عليهالسلام نقل كرده كه در بخشى از آن چنين آمده است: ذوالقرنين از حكماء و دانشمندان شنيده بود، در زمين منطقهاى به نام ظلمات وجود دارد، كه هيچكس از پيامبران و غير آنها به آن جا راه نيافته است، تصميم گرفت به سوى آن منطقه سفر كرده و آن جا را نيز كشف كند. او با سپاهى مجهز با صدها نفر حكيم و دانشمند به راه افتاد، و سرانجام به آن منطقه رسيد، و در همين منطقه چهل شبانه روز به حركت خود ادامه داد، و چيزهاى عجيبى ديد... تا اين كه ناگاه شخصى را به صورت جوان زيبا، با لباس سفيد مشاهده كرد كه به آسمان مىنگريست و دستش را بر دهانش نهاده بود، او وقتى صداى خش خش حركت ذوالقرنين را شنيد، گفت: كيستى؟
✨ ذوالقرنين گفت: من هستم، و ذوالقرنين نام دارم.
او گفت: يا ذوالقَرنَينِ اَما كَفافَ ما وَراكَ حَتّى وَصَلتَ اِلَىَّ؟؛
اى ذوالقرنين! آيا آن چه از پشت سرت را فتح كردى برايت كافى نبود، تا اين كه خود را نزد من رساندهاى؟
🌻 ذوالقرنين گفت: تو كيستى؟ و چرا دست بر دهانت نهادهاى؟
او گفت: من صاحب صور هستم، روز قيامت نزديك شده و من منتظرم كه فرمان دميدن صور از جانب خدا به من داده شود و صور را بدمم. سپس سنگى (يا شبيه سنگى) را به طرف ذوالقرنين انداخت، و گفت: اى ذوالقرنين اين سنگ را بگير اگر سير شد تو نيز سير مىشوى و اگر گرسنه شد تو نيز گرسنه مىگردى.
✨ذوالقرنين آن سنگ را برداشت و از همان جا به سوى لشگر و ياران خود بازگشت، و جريان حركت در منطقه ظلمات و ديدنىهايش را براى آنها شرح داد، سپس آن سنگ را به آنها نشان داد و گفت: در منطقه ظلمانى جوان زيبا و سفيدپوشى خود را صاحب صور، (اسرافيل) معرفى كرد و اين سنگ را به من داد و گفت: اگر اين سنگ سير گردد تو سير مىشوى، و اگر گرسنه گردد، گرسنه مىشوى، به من خبر بدهيد كه راز اين سنگ و پيام همراه آن چيست؟
🌻 او دستور داد ترازويى آوردند، آن سنگ را در يك كفه ترازو نهاد، و سنگى مشابه و هم وزن آن در كفه ديگر. اين سنگ سنگينى كرد، سنگ ديگر در كنار سنگ هم وزن نهاد، باز اين سنگ سنگينى كرد، و به اين ترتيب تا هزار سنگ در يك كفه ترازو نهادند، و آن سنگ صاحب صور را در كفه ديگر، باز همين كفه پايين آمد و خود را نسبت به هزار سنگ مشابه خود سنگينتر نشان داد.
✨حاضران حيران و شگفت زده شدند، و گفتند: اى سرور ما! ما به راز و مفهوم پيام همراه آن آگاهى نداريم.
حضرت خضر عليهالسلام كه در آن جا حاضر بود به ذوالقرنين گفت: اى سرور ما! تو از كسانى كه آگاهى ندارند، سؤال مىكنى، من به راز اين سنگ آگاهى دارم از من بپرس.
🌻ذوالقرنين گفت: تو به ما خبر بده، و راز و اسرار اين سنگ را براى ما بيان كن.
خضر عليهالسلام ترازو را به پيش كشيد، و آن سنگ را از ذوالقرنين گرفت و در ميان يك كفه ترازو نهاد، سپس سنگى هموزن و مشابه آن در كفه ديگر ترازو نهاد، سنگ ذوالقرنين مثل سابق سنگينتر بود، خضر مقدارى خاك روى سنگ ذوالقرنين ريخت، با اين كه اين كه اين مقدار خاك موجب سنگينى بيشتر مىشد، در عين حال وقتى كه ترازو را بلند كرد، ديد دو كفه ترازو مساوى و يكنواخت شد.
✨همه حاضران در برابر علم خضر عليهالسلام شگفتزده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر عليهالسلام افزودند، سپس حاضران به ذوالقرنين گفتند: ما راز اين موضوع را ندانستيم و مىدانيم كه خضر عليهالسلام جادوگر نيست، پس چرا ما كه هزار سنگ در كفه ديگر نهاديم باز سنگ شما سنگينتر بود، اما خضر عليهالسلام با اين كه مقدارى خاك بر سر سنگ شما ريخت، و با يك سنگ سنجيد، دو كفه ترازو مساوى و يكنواخت شدند؟!
ادامه دارد......
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_داستان_ذوالقرنین
#ادامه_قسمت_سوم
✨حضرت خضر عليهالسلام كه در آن جا حاضر بود به ذوالقرنين گفت: اى سرور ما! تو از كسانى كه آگاهى ندارند، سؤال مىكنى، من به راز اين سنگ آگاهى دارم از من بپرس.
ذوالقرنين گفت: تو به ما خبر بده، و راز و اسرار اين سنگ را براى ما بيان كن.
🌻خضر عليهالسلام ترازو را به پيش كشيد، و آن سنگ را از ذوالقرنين گرفت و در ميان يك كفه ترازو نهاد، سپس سنگى هموزن و مشابه آن در كفه ديگر ترازو نهاد، سنگ ذوالقرنين مثل سابق سنگينتر بود، خضر مقدارى خاك روى سنگ ذوالقرنين ريخت، با اين كه اين كه اين مقدار خاك موجب سنگينى بيشتر مىشد، در عين حال وقتى كه ترازو را بلند كرد، ديد دو كفه ترازو مساوى و يكنواخت شد.
✨همه حاضران در برابر علم خضر عليهالسلام شگفتزده شده، و بر احترام خود نسبت به خضر عليهالسلام افزودند، سپس حاضران به ذوالقرنين گفتند: ما راز اين موضوع را ندانستيم و مىدانيم كه خضر عليهالسلام جادوگر نيست، پس چرا ما كه هزار سنگ در كفه ديگر نهاديم باز سنگ شما سنگينتر بود، اما خضر عليهالسلام با اين كه مقدارى خاك بر سر سنگ شما ريخت، و با يك سنگ سنجيد، دو كفه ترازو مساوى و يكنواخت شدند؟!
ذوالقرنين به خضر گفت: علت و راز اين موضوع را براى ما شرح بده.
🌻خضر عليهالسلام گفت: اى سرور من! فرمان خدا در ميان بندگانش نافذ، و سلطان او بر همه چيز قاهر و غالب، و حكمتش بيانگر مشكلات است، خداوند انسانها را به همديگر مبتلا كند، و اكنون من و تو را به همديگر مبتلا نموده است... اى ذوالقرنين! اين سنگ يك مثال است كه صاحب صور (اسرافيل) براى تو زده است، در حقيقت صاحب صور چنين گفته: مَثَل انسانها همانند اين سنگ است كه اگر هزار سنگ ديگر را با او بسنجند، باز اين سنگ سنگينتر است. ولى وقتى كه خاك بر سر آن ريختى، سير (معتدل) مىشود و به حال واقعى خود بر مىگردد، مَثَل تو (ذوالقرنين) نيز همين گونه است، خداوند آن همه ملك در اختيار تو نهاده به آنها راضى نشدى تا اين كه چيزى را طلب كردى كه هيچ كس قبل از تو آن را طلب نكرده است، و به منطقهاى وارد شدهاى كه هيچ انسان و جنى به آن وارد نشده است. صاحب صور مىخواهد اين نصيحت را به تو كند كه: اِبنُ آدَمَ لا يَشبعُ حَتَّى بُحثى عَلَيهِ التِّرابُ؛
✨انسانها سير نمىشوند مگر وقتى كه خاك (گور) بر سر آنها بريزد.
ذوالقرنين از اين مثال، سخت تحت تأثير قرار گرفت و گريه شديد كرد و گفت:
🌻اى خضر! راست گفتى، صاحب صور براى من اين مَثَل را زد، و پس از اين پيشروى، ديگر فرصتى براى من نخواهد بود تا باز به پيشروى ديگر دست بزنم.
✨سپس ذوالقرنين از آن منطقه باز گشت و به سرزمين دَومَة الجندل (واقع در سرزمين مرزى بين سوريه و عراق) كه خانهاش بود، مراجعت نمود، و در همان جا بود تا مرگش فرا رسيد آرى:
🌻اگر چرخ گردون كشد زين تو سرانجام خشت است بالين تو
دلت را به تيمار چندين مبند بس ايمن مشو بر سپهر بلند
جهان سر به سر حكمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#اصحاب_رَسّ🦋
#قسمت_اول
✨در قرآن در دو مورد سخن از اصحاب الرس به ميان آمده، نخست در :
🌱آيه 12 سوره ق، كه از تكذيب آنها از پيامبرشان، سخن گفته شده،
🌱دوم در آيه 38 فرقان، كه بيانگر هلاكت و عذاب شديد اصحاب رس در رديف قوم عاد و ثمود است، كه همانند آنها بر اثر عذاب الهى ريشه كن و نابود شدند.
✨واژه رس اشاره به چاه آب يا نهر آب است كه در سرزمين اصحاب رس بود، درباره هويت اصحاب رس، و علت عذاب آنها در ميان مفسران اختلاف نظر است، ما از ذكر آنها در اين جا صرف نظر كرده، و به ذكر داستان آنها كه حضرت رضا عليهالسلام آن را از اميرمؤمنان على عليهالسلام نقل كرده مىپردازيم:
✨يافث پسر نوح عليهالسلام بعد از طوفان، در كناره چشمهاى نهال درخت صنوبرى را كاشت كه به آن درخت شاه درخت، و به آن چشمه دوشاب مىگفتند، اين قوم در مشرق زمين زندگى مىكردند، و داراى دوازده آبادى در امتداد رودخانهاى بودند كه به آن رودخانه، رس مىگفتند.
✨ نامهاى اين قريهها دوازدهگانه به اين نامهاى (دوازدهگانه ماههاى عجم) معروف بود،
🌱 به اين ترتيب: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردين، ارديبهشت، خرداد، مرداد، تير، مهر و شهريور،
🌱 بزرگترين شهر آنها اسفندار نام داشت كه پايتخت شاهشان به نام تركوذبن غابور، نوه نمرود بود،
✨درخت اصلى صنوبر و چشمه مذكور در اين شهر قرار داشت، از بذر همين درخت در هر يك از شهرهاى ديگر كاشته بودند و رشد كرده و بزرگ شده بود، آن قوم جاهل، آن درختهاى صنوبر را خداهاى خود مىدانستند، نوشيدن آب چشمه و رودخانه را بر خود و حيوانات، حرام كرده بودند، هر كس از آن آب مىنوشيد، او را اعدام مىنمودند و مىگفتند: اين آب مايه حيات خدايان ما است، و كسى حق استفاده از آن را ندارد!!
✨آنها در هر ماه از سال، يك روز را به عنوان عيد مىدانستند در آن روز به نوبت كنار يكى از آن درختان دوازدهگانه مىآمدند و گاو و گوسفند پاى آن درخت قربان مىنمودند و جشن وسيع مىگرفتند، و آتش روشن مىكردند، وقتى كه دود غليظ آتش مانع ديدن آسمان مىشد، در برابر درخت به خاك مىافتادند و آن را مىپرستيدند.
✨سپس گريه و زارى مىنمودند، و دست به دامن درخت مىشدند. وقتى كه حركت شاخههاى درخت، و صداى مخصوص آن درخت را (بر اثر باد شيطان) مىديدند و مىشنيدند مىگفتند؛ درخت مىگويد: اى بندگان من، من از شما راضى هستم. آن گاه غريو شادى سر مىدادند، شراب مىخوردند و به عيش و نوش و ساز و آواز و عياشى مىپرداختند، و در پايان به خانههاى خود باز مىگشتند...
✨اين قوم علاوه بر اين عقايد خرافى، در رفتار و كردار نيز فاسد و منحرف بودند، به طورى كه همجنس گرايى و همجنس بازى در بينشان رواج داشت.
✨خداوند پيامبرى از نوادگان يعقوب عليهالسلام را (كه طبق بعضى از روايات، حنظله نام داشت) براى هدايت آن قوم گمراه به سوى آنها فرستاد.
✨اين پيامبر، سالها در ميانشان ماند و هر چه آنها را به سوى خداى يكتا و بى همتا و دورى از بت پرستى دعوت كرد، گوش ندادند و به راه خرافى خود ادامه دادند.
✨سرانجام آن پيامبر، به خدا عرض كرد: پروردگارا! اين قوم لجوج دست از بت پرستى و درخت پرستى بر نمىدراند، و روز به روز بر كفر و گمراهى خود مىافزايند، و درختهايى را كه سود و زيان ندارند مىپرستند، همه آن درختها را خشك كن و قدرت خود را به آنها نشان بده، بلكه از درختپرستى منصرف شوند.
خداوند درختهاى آنها را خشكانيد.
✨آنها وقتى كه صبح از خانه بيرون آمدند در همه آن دوازده شهر ديدند كه درخت معبود، خشك شده است (اين حادثه مثل توپ در بينشان صدا كرد، هر كسى چيزى مىگفت) سرانجام آنها دو گروه شدند، يك گروه مىگفتند: جادوى اين شخصى كه ادعاى پيامبرى مىكند موجب خشك شدن درختها شده [يعنى درختها نخشكيده، بلكه سحر و جادوى او، چشمهاى ما را بسته به طورى كه ما چنين خیال می کنیم ] گروه ديگر مىگفتند: خدايان ما به اين صورت در آمدهاند تا خشم خود را نسبت به اين شخص (كه مدعى پيامبرى است) آشكار سازند تا ما نيز از خدايان خود دفاع كنيم و جلو او را بگيريم، (فرياد و شعارشان بر ضد آن پيامبر بلند بود و) سرانجام همه تصميم گرفتند تا آن پيامبر خدا را (با سختترين شكنجه) اعدام كنند.
ادامه دارد......
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_اصحاب_رَسّ
#قسمت_دوم
✨آنها چاهى كندند، و قسمت تهِ چاه را تنگتر نمودند، و آن پيامبر خدا را دستگير كرده و در ميان آن چاه افكندند و سر آن چاه را با سنگ بزرگى بستند، آن پيامبر پيوسته در ميان چاه ناله و راز و نياز كرد، و آنها كنار چاه مىآمدند و صداى ناله و راز و نياز او را با خدا مىشنيدند، و مىگفتند اميدواريم كه خدايان ما (درختهاى صنوبر) از ما راضى گردند و سبز شوند و شادابى و خشنودى خود را به ما نشان دهند.
✨آن پيامبر در مناجات خود مىگفت: خدايا! مكان تنگ مرا مىنگرى، شدت اندوه مرا مىبينى، به ضعف و بى نوايى من لطف و مرحمت كن، هر چه زودتر دعايم را به اجابت برسان
، و روحم را قبض كن.
✨آن پيامبر خدا با اين وضع در آن چاه به شهادت رسيد.
✨عذاب سخت اصحاب رس
✨در اين هنگام خداوند به جبرئيل فرمود: به اين مخلوقات بنگر كه حلم من آنها را مغرور كرده، و خود را از عذاب من در امان مىبينند، و غير مرا مىپرستند، و پيامبر فرستاده مرا مىكشند... من به عزتم سوگند ياد كردهام كه هلاكت آنها را مايه عبرت جهانيان قرار دهم.
✨روز عيد آنها فرا رسيد، همه آنها در كنار درخت صنوبر اجتماع كرده و جشن گرفته بدند، ناگاه طوفان سرخ شديدى به سراغشان آمد، همه وحشت زده به همديگر چسبيدند و به دنبال پناهگاه بودند، ناگهان دريافتند كه هرجا پا مىگذارند، مانند سنگ كبريت شعله ور و سوزان و داغ است، در همين بحران شديد، ابر سياهى بر سر آنها سايه افكند، و از درون آن ابر، صاعقه هايى از آتش بر آنها باريدن گرفت، به طورى كه پيكرهاى آنها بر اثر آن آتشها، همچون مس ذوب شده، گداخته شد، و به اين ترتيب به هلاكت رسيدند. پناه مىبريم به خدا از خشم و عذابش.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_داستان_عبرت_انگیز_مکافات_باغداران_و_توبه_آنها🦋
✨در قرآن، در سوره قلم از آيه 16 تا 33، ماجراى سوختن باغى پربار بر اثر صاعقه مرگبار آسمانى سخن به ميان آمده، كه به عنوان مكافات عمل صاحبان باغ بود، از اين رو كه از دادن حق تهىدستان، خوددارى كردند، به اين مناسبت نظر شما را به اين داستان با استفاده از روايات و گفتار مفسران جلب مىكنيم:
✨در زمانهاى گذشته، قبل از اسلام، در سرزمين يمن، در حدود چهار فرسخى شهر صنعا، روستايى به نام صروان (يا: ضروان) وجود داشت، در اين روستا يك باغ بسيار عالى و پردرخت داراى ميوه، و محصولات غذايى وجود داشت، صاحب اين باغ جوانمردى سخاوتمند و خداشناس بود، و به قدرى به فقراء و نيازمندان توجه داشت، كه از محصول آن باغ به اندازه نياز خود بر مىداشت و بقيه را در بين نيازمندان تقسيم مىكرد نيازمندان همواره دعاگوى او بودند، و آن باغ سال به سال رونق بيشترى داشت، و مستمندان عادت كرده بودند كه در فصل چيدن محصول، به آن باغ بروند، و حق خود را از صاحبش بگيرند، صاحب باغ نيز با كمال خوشرويى دست خالىِ آنها را پر مىكرد.
✨اين مرد ربانى گهگاه كه فرصت به دست مىآمد، فرزندان خود را به گرد خود جمع مىكرد، و به آنها پند و اندرز مىداد و سفارشهاى شايستهاى مىكرد، به ويژه در مورد نيازمندان، سفارش زيادترى مىنمود كه: براى كسب رضاى خدا حتماً به آنها توجه كنيد و از محصول باغ و كشتزار به آنها به قدر نيازشان بدهيد. حتى در آخر عمر با وصيت خود، بيشتر تأكيد كرد كه مبادا مستمندان را محروم كنيد.
✨اما افسوس كه آنها گوش شنوا نداشتند، و غرور و غفلت، آنها را از شنيدن و عمل كردن به نصيحتهاى مهرانگيز پدر باز مىداشت.
بس وصيت كرد و تخم وعظ كاشت
چون زمينشان شوريده بُد سودى نداشت
گر چه ناصح را بود صد داعيه بنده را ادنى ببايد واعيه
سرانجام اجل اين مرد خدا سر رسيد و از دنيا رفت، باغ به دست فرزندان او افتاد.
✨آن هانصيحتهاى پدر را به باد فراموشى سپردند، حتى با يكديگر هم سوگند شدند كه محصول باغ را براى خود ضبط كنند و چيزى به نيازمندان ندهند و به هم مىگفتند: ما عيالوار هستيم، و محصول باغ و كشتزار بايد براى هزينه زندگى خودمان باشد، به قدرى در اين تصميمشان جدى بودند كه حتى اءن شاء الله نگفتند.
✨هنگامى كه فصل چيدن محصول فرا رسيد، با هم پيمان بستند كه صبح زود دور از انظار نيازمندان ميوههاى باغ را بچينند.
نيازمندان طبق معمول عصرِ پدر آنها، به باغ سر مىزدند، به اميد آن كه حق آنها داده شود، ولى محروم بر مىگشتند.
✨خداوند بر آن باغداران بخيل و دنياپرست و مغرور غضب كرد، نيمههاى شب صاعقهاى مرگبار را به سوى آن باغ فرستاد، آن صاعقه چنان درختان آن باغ را سوزانيد كه آن باغ سرسبز و خرم را همچون شب سياه ظلمانى كرد، و چيزى از آن باغ، جز مشتى خاكستر باقى نماند.
✨باغداران از همه جا بى خبر، صبح زود همديگر را صدا زدند و براى چيدن محصول به سوى باغ روانه شدند، در مسير راه آهسته به همديگر مىگفتند: مواظب باشيد كه امروز حتى يك نفر فقير به طرف باغ نيايد. وقتى كه به باغ رسيدند، مشتى زغال و خاكستر ديدند، همه چيز را دگرگون شده يافتند، به قدرى كه گيج شدند و باور نمىكردند و گفتند: ما راه را گم كردهايم.
سپس گفتند: همه چيز از دست ما رفته و ما به طور كلى محروم شدهايم.
✨يكى از برادران كه از همه عاقلتر بود به آنها گفت: آيا من به شما نگفتم كه تسبيح خدا كنيد. آنها كه باد غرورشان خالى شده بود به تسبيح خدا پرداختند و خود را ظالم و مقصر خواندند و همديگر را سرزنش مىكردند و فرياد مىزدند: اى واى بر ما كه طغيانگر بوديم به گفته مولانا در مثنوى:
✨قصهى اصحاب ضروان خواندهاى پس چرا در حيلهجويى ماندهاي
حيله ميكردند كزدمنيش چند كه برند از روزى درويش چند
خفيه ميگفتند سرها آن بدان
تا نبايد كه خدا در يابد آن
✨سرانجام به كيفر حيله و نيرنگ خود رسيدند و به مكافات سخت گرفتار شدند.
از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد جو زجو
ادامه دارد .....
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_داستان_عبرت_انگیز_مکافات_باغداران_و_توبه_آنها🦋
ادامه داستان...
✨ولى اين عذاب ناگهانى، باغداران را آن چنان تكان داد كه عبرت گرفتند به خصوص با نصيحت يكى از برادران كه عاقلتر بود آنها از خواب غفلت بيدار شدند و توبه كردند، و دل به خدا بستند و گفتند: اميدواريم كه خداوند بهتر از آن باغ را به ما عنايت فرمايد.
✨از عبدالله بن مسعود نقل شده كه: وقتى آنها توبه حقيقى كردند، و خداوند صداقت آنها را دانست، باغ سرسبز و خرمى به نام حَيَوان (زنده و پرنشاط) به آنها عطا كرد كه درختان بسيار پربار با ميوههاى بسيار عالى داشت، به طورى كه دانههاى خوشههاى انگور آن باغ، آن قدر بزرگ و چشمگير بود كه نظير آن را كسى نديده بود آرى:
غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما كه عفو كردن بود در همه دم كار ما
بنده شرمنده تو خالق بخشنده من بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما
توبه شكستى بيا هر آن چه هستى بيا
اميدوارى بجوى ز نام غفار ما
در دل شب خيز و ريز قطره اشكى زچشم
كه دوست دارم كند گريه گنه كار ما
خواهم اگر بگذرم از همه عاصيان كيست كه چون و چرا كند زدرگاه ما
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_کفران_نعمت_قوم_سباء_و_سرانجام_نکبت
#قسمت_اول
🦋مختصری درباره قوم سباء🦋
قوم سبأ، جمعيتى داراى حكومت عالى و تمدن درخشان در سرزمين حاصلخيز يمن بودند و براى كشاورزى وسيع خود، سدهاى محكم بسيار زيادى ساخته بودند و از انواع نعمتها بهره كافى داشتند، ولى بر اثر غرور و سركشى از دستورهاى رسولان خدا، به مكافات سختى رسيدند به طورى كه سرزمين آباد آنها به بيابان خشك و سوزان، تبديل شد. سرگذشت اين قوم در قرآن در سوره سبأ آيه 15 تا 19 آمده است، اكنون به داستان زير توجه كنيد:
سَدير مىگويد: در محضر امام صادق عليهالسلام بودم، شخصى از امام صادق عليهالسلام پرسيد: منظور از آيه (19 سوره سبأ) چيست كه خداوند مىفرمايد:
فَقالُوا رَبَّنا باعِد بَينَ اَسفارِنا وَ ظَلَمُوا اَنفُسَهُم فَجَعلناهُم اَحادِيثَ وَ مَزَّقنا هُم مَمَزِّقٍ...؛
ولى (اين قوم مغرور) گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان سفر كنند، و به اين طريق) آنها به خود ستم كردند، و ما آنان را داستان (براى عبرتانگيز) براى ديگران قرار داديم، و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم...
امام صادق عليهالسلام در پاسخ فرمود: منظور از اين آيه، مردمى بودند كه آبادىهاى به هم پيوسته و در تيررس همديگر داشتند آبادىهايى كه داراى نهرهاى جارى و اموال بسيار و آشكار بود، ولى در برابر نعمتهاى خدا، به جاى شكر، ناسپاسى كردند، و عافيت خدا را نسبت به خود، دگرگون نمودند [چرا كه خداوند در آيه 13 سوره رعد مىفرمايد:] اءنّ اللهَ لا يُغِيِّرُ بِقَومٍ حتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنفُسِهِم؛
همانا خداوند سرنوشت هيچ ملتى را تغيير نمىدهد، مگر آن كه آنها خود را تغيير دهند.
آن گاه خداوند سيل عَرِم را (با شكسته شدن سدهاى آنها) به سوى آنها فرستاد، به طورى كه همه آبادىهايشان غرق در آب شده و ويران گشت، و اموالشان نابود شد، و باغهاى پردرخت و پرميوه آنها به دو باغ بىارزش با ميوههاى تلخ و درختان بىمصرف شوره گز و اندكى درخت سِدر، مبدل گرديد [چنان كه اين مطلب در آيه 16 سوره سبأ آمده است، و در پايان همين آيه مىفرمايد:]
ذلِكَ جَزَينا هُم بِما كَفَروا وَ هَل نُجازِى اِلّا الكَفُورَ؛
اين را به خاطر كفرشان، به آنها جزا داديم، و آيا ما جز كفرانكننده را به چنين مجازاتى، كيفر مىدهيم؟
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_کفران_نعمت_قوم_سباء_و_سرانجام_نکبت🦋
#قسمت_دوم
🌸ويرانى سد عظيم مَأرِب به وسيله موشهاى صحرايى🌸
✨قوم سبأ از تمدن عظيمى برخوردار بودند، كه پس از حكومت عظيم داوود عليهالسلام و سليمان عليهالسلام، عظمت حكومت آنها بر سر زبانها افتاد. آنها براى ذخيرهسازى آب و رونق كشاورزى، سد عظيمى به نام سد مأرب (بر وزن مغرب) در بين دو كوه بلق بنا كردند، آب فراوان، باغهاى بسيار وسيع و زيبا، و كشتزارهاى پربركت ايجاد كردند، از شاخسارهاى درختان آن باغها آن قدر ميوه آشكار شد كه مىگفتند: هرگاه كسى سبدى روى سر بگذارد و از زير آنها بگذرد، پشت سر هم ميوه در آن سبد مىافتد و در مدت كوتاهى سبد پر از ميوههاى گوناگون مىشود.
✨آنها داراى قريههاى به هم پيوسته و بسيار آباد بودند ولى وفور نعمت به جاى شكر و سپاس، آنها را سرمست و غافل نموده بود، تا آن جا كه شكاف طبقاتى عميقى بين آنها ايجاد شده بود، زورمندانشان عدهاى را به استضعاف و استثمار كشيده بودند به طورى كه اين درخواست جنونآميز را از خدا نموده و گفتند: ربَّنا باعِد بَينَ اَسفارِنا؛ خدايا ميان سفرهاى ما دورى بيفكن.
✨تا بينوايان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان همسفر شوند منظورشان اين بود كه بين قريهها، خشكى باشد، و فاصلهها زياد گردد تا تهيدستان و افراد كم در آمد، و بى مركب نتوانند مانند آنها سفر كنند.
✨خداوند بر آن شكمپرستان مغرور غضب كرد، مطابق پارهاى از تواريخ، موشهاى صحرايى به دور از انظار مردم مغرور، به ديواره سد خاكى مأرِب رو آوردند، و ديوار سد را از درون سست كردند از سوى ديگر بر اثر بارانهاى شديد و سيلهاى عظيم، آب زياد در پشت سد جمع گرديد، ناگهان سد در هم شكست و آن همه آب به جريان افتاد و همه آبادىها و چهارپايان و كشتزارها و قصرها و خانههايشان غرق در آب شده و ويران و نابود گرديد. از آن همه درختان و كشتزارهايشان، تنها چند درخت تلخ اراك و شوره گز و سِدر به جاى ماند مرغها و پرندگان خوش آواز از آن جا كوچ كردند و بومها و زاغها در خرابههاى قوم سبأ، لانه گرفتند.
قرآن در پايان چنين نتيجه مىگيرد:
📚ذلِكَ جزَيناهُم بِما كَفَرُوا وَ هَل نُجازِى الّا الكَفُورَ؛
✨اين هلاكت را به خاطر كفرشان به آنها وارد ساختيم، و آيا جز كفرانكننده را به چنين مجازاتى كيفر مىدهيم؟!
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_کفران_نعمت_قوم_سباء_و_سرانجام_نکبت🦋
#قسمت_سوم
🌷بی اعتنايى به دعوت سيزده پيامبر
✨ روايت شده: قوم سبأ داراى سيزده شهر آباد بودند، و در هر شهرى پيامبرى از جانب خداوند آنها را به سوى خدا دعوت مىنمود، و به آنها مىگفت: از نعمتهاى خدا بخوريد و بهرهمند شويد، ولى شكر خداى يكتا را به جا آوريد، تا خداوند نعمتش را بر شما بيفزايد، آن خدايى كه چنين شهر پاك و خوش آب و هوا و به دور از هر گونه حشرات و آلودگىها به شما عطا كرده است.
⚡️ولى آنها به نصايح مهرانگيز پيامبران گوش نكردند، و بر غرور و طغيان خود افزودند، در نتيجه خداوند بر آنها غضب كرد، و موشهاى صحرايى را به درون ديوار سد آنها فرستاد، و از سوى ديگر سيل بنيانكن عَرِم فرا رسيد، و دو باغ پربركتشان مبدل به دو باغ ناچيز، با چند ميوه تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر گرديد.آری
لطف حق با تو مداراها كند
چون كه از حد بگذرد رسوا كند
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_کفران_نعمت_قوم_سباء_و_سرانجام_نکبت🦋
#قسمت_چهارم
💥وضع فلاكت بار قوم ناشكر سبأ
🌻 در روايتى از امام صادق عليهالسلام نقل شده: من وقتى كه غذايى را از ظرفى مىخورم، ته ظرف را با انگشت و زبانم مىليسم كه هيچ باقى نماند، تا آن جا كه ترس آن دارم خدمتگذارم مرا حريص و آزمند بخواند، ولى اين كار من به خاطر حرص و طمع نيست بلكه (به خاطر ترك اسراف است، توضيح اين كه:) قومى از اهالى ثرثار (همان قوم سبأ) در ميان وفور نعمت زندگى مىكردند، آنها از مغز گندم، نان تهيه مىكردند (ولى به قدرى اسرافكار و ناسپاس بودند كه) با همان نانها محل مدفوع كودكانشان را پاك مىنمودند، به گونهاى كه از انباشتن همين نانهاى آلوده كوهى از نان به وجود آمده بود.
🌻مرد صالحى در حال عبور، زنى را ديد كه با نان محل مدفوع كودكش را پاك مىكند، به آن زن گفت: واى بر شما! از خدا بترسيد تا مبدأ خدا بر شما غضب كند، و نعمتش را از شما بگيرد.
🌻آن زن در پاسخ به طور مسخرهآميز و مغرورانه گفت: برو بابا! گويا ما را از گرسنگى مىترسانى، تا هنگامى كه ثرثار (آب پربركت اين سرزمين) جريان دارد، ما هيچگونه ترسى از گرسنگى نداريم.
🌻طولى نكشيد كه خداوند بر آن هوسبازان و رفاهطلبان اسرافكار غضب كرد، آب كه مايه حيات است از آنها گرفته شد، قحطى زده شدند، كار به جايى رسيد كه همه اندوختههاى غذائيشان تمام شد و مجبور شدند كه به سوى آن نانهاى آلوده انباشته كه مانند كوهى شده بود، هجوم ببرند، و سر صف به نوبت بايستند تا از آن نان كه جيره بندى شده بود، جيره خود را برگيرند.
🌻در مورد رابطه كفران: نعمت و قحطى و فلاكت، روايات متعدد وجود دارد.
✨و در آيه 112 و 113 سوره نحل مىخوانيم:
📚وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ - وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ؛
🌻خداوند براى آنها كه كفران نعمت مىكنند، مثلى زده است منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده و همواره روزيش به طور فراوان از هر مكانى فرامىرسيده، امّا نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مىدادند، لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد - پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها را فروگرفت در حالى كه ظالم بودند.
به گفته بعضى از مفسران، دو آيه فوق در مورد قوم سبأ نازل شده است.
✨براى تكميل داستان قوم سبأ، به داستان زير توجه كنيد:
🌻امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم (امام باقر) ناراحت مىشد از اين كه دستش را كه غذايى به آن چسبيده بود، با دستمال پاك كند بلكه به خاطر احترام غذا دست خود را مىمكيد، و يا اگر كودكى در كنار او بود، و چيزى از غذا در ظرفى باقى مانده بود، ظرف او را پاك مىكرد. و مىفرمود: گناه مىشود چيزى از غذا از سفره بيرون مىريزد، و من به جستجوى آن مىپردازم، به حدى كه خادم منزل مىخندد (كه چرا دنبال يك ذره غذا مىگردم؟) سپس افزود:
🌻جمعيتى قبل از شما مىزيستند، خداوند نعمت فراوان به آنها داد، اما طغيان و ناشكرى و اسراف كردند تا آن جا كه بعضى از آنها به ديگران گفتند: پاك كردن محل مدفوع با سنگ كه خشن است، موجب رنج است، به جاست كه با نان محل مدفوع را پاك كنيم كه نرم است و همين كار را كردند. خداوند بر آنها غضب كرد، حشراتى كوچكتر از ملخ به سراغ آنها فرستاد، آن حشرات آن چنان بر رزق و روزى آنها مسلط شدند كه همه را حتى درختان آنها و هر چه را كه خوردنى بود خوردند، فشار گرسنگى و كمبود غذا به جايى رسيد كه آنها به همان نانهاى آلوده (كه با آنها قبلاً استنجاء كرده بودند) هجوم آوردند، و آنها را خوردند، و اين حادثه همان است كه در قرآن در دو آيه فوق(نحل - 112 و 113) بيان مىكند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#برصیصای_عابد🦋
#قسمت_اول
🌻در روزگاران پيش در ميان بنى اسرائيل پادشاهى زندگى مىكرد، او داراى دو پسر بود، كه بنابه قولى نام يكى از آنها تمليخا، و نام ديگرى فُطرُس بود. پدر از دنيا رفت و براى آنها ثروت بسيار به جا گذاشت.
✨تمليخا انسان با ايمان و مهربان و خداشناسى بود، و همواره در فكر حساب و كتاب قيامت، و انجام كارهاى نيك بود، و به نيازمندان كمكهاى شايانى مىكرد، ولى به عكس، فطرس انسانى دنياپرست، سنگدل، و بى اعتنا به امور دين و معاد و خدا بود، خدا و معاد را قبول نداشت، فقط به زرق و برق دنياى خود فكر مىكرد.
🌻بخشى از سرگذشت اين دو برادر (يا دو دوست) در سوره كهف، از آيه 32 تا 44 به عنوان دو نمونه، يكى نمونهاى از انسان نيك، و ديگرى، نمونهاى از انسان بد ذكر شده، تا ما با تابلو قرار دادن اين ماجرا، پيروى انسان نيك را برگزينيم و انسان نيك گرديم.
✨اين دو برادر هر كدام حق خود را از ارث پدر گرفتند، تمليخا ثروت پدر را پلى براى آخرت قرار داد، و از آن به نحو احسن براى تأمين نيازهاى مستمندان استفاده مىكرد، ولى فطرس همواره در عياشى و هوسبازى خود به سر مىبرد، و بر اموال خود مىافزود، و چيزى به نيازمندان نمىداد.
🌻فطرس از اموال اندوخته شدهاش دو باغ انگور بسيار بزرگ به وجود آورد، كه در گرداگرد اين دو باغ، نخلهاى بلند خرما سر به آسمان كشيده بودند، و در بين اين دو باغ، سرزمين بزرگ مزروعى پربركت وجود داشت، و نهرى بزرگ و پر آب همواره براى سيراب كردن درختان اين دو باغ و مزرعه و نخلها جريان داشت، و در مجموع يك مزرعه كامل بود كه همه چيزش جور و جامع بود، و در آن از همهگونه محصولات كشاورزى به طور فراوان وجود داشت.
✨فطرس به جاى شكر و سپاسگزارى خدا، با سرمستى و غفلت و غرور، فكر مىكرد كه نسبت به برادرش برترى دارد، و تا ابد غرق در نعمت مىباشد، ولى برادرش بر اثر عدم دلبستگى به دنيا، براى خود - جز به مقدار نياز - چيزى نگذاشته بود، و بقيه را در امور نيك به مصرف رسانده بود.
🌻فطرس، تمليخا را مسخره مىكرد و او را ابله مىدانست، ولى تمليخا دلش براى عاقبت برادرش ميسوخت و همواره سعى داشت با نصيحت و اندرز، برادرش را از راههاى باطل بيرون كشيده به سوى خدا بكشاند.
✨فطرس به برادرش مىگفت: من از نظر ثروت از تو برترم، و به خاطر افرادى كه دارم از تو توانمندتر مىباشم.
🌻او با غرور و سرمستى وارد باغش مىشد و منظره شاداب باغ را مىديد مىگفت: من گمان نمىكنم هرگز اين باغ فانى و نابود شود.
✨خيره سرى او به جايى رسيد كه آشكارا منكر معاد و قيامت گرديد و گفت: باور نمىكنم قيامت برپا گردد، و اگر قيامتى باشد و به سوى پروردگارم بازگردم، جايگاهى بهتر از اين جا خواهم داشت.
🌻او با خيال خام خود مىپنداشت اكنون كه در دنيا داراى شخصيت برجسته (صورى) است، در آخرت نيز (فرضاً اگر باشد) داراى شخصيت برجسته خواهد بود.
✨او همواره در اين فكرها بود، و زرق و برق ظاهرى خود را به رخ برادر مىكشيد و تمليخا را تحقير مىكرد، و پيوسته حرفهاى گُنده، و بزرگتر از خود مىزد، و برادرش را، انسانى سرخورده و مفلوك معرفى مىكرد.
🍁اندرزهاى حكيمانه و پرمهر برادر مؤمن
✨تمليخا كه دورانديش و آخربين بود، و درست فكر مىكرد، دلش براى غفلت برادرش مىسوخت. تصميم گرفت با اندرزهاى پدرانه، برادر را از منجلاب فريب و بى خبرى خارج سازد، از اين رو او را چنين نصيحت مىكرد:
🌻آيا به خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريده، و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى؟! ولى من كسى هستم كه الله پروردگار من است، و هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمىدهم.
چرا هنگامى كه وارد باغت شدى، نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواست است؟!
✨نيرويى جز از ناحيه خدا نيست! و اگر مىبينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست).
🌻شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شدهاى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونهاى كه آن را به زمين بى گياه لغزندهاى تبديل سازد.
✨و آب آن در اعماق زمين فرو رود، آن گونه كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى.
🍁دگرگونى باغ و كشتزار سرسبز به بيابانى خشك
✨فطرس هرگز به گفتار و اندرزهاى برادر گوش نكرد، و به راه خود ادامه داد، و همچنان سرمست و غافل، بى آن كه حق نيازمندان را بپردازد، و از ناحيه او خيرى به كسى برسد، به هوسبازى خود ادامه داد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#برصیصای_عابد🦋
#قسمت_دوم
✨خداوند بر آن خيرهسر خودخواه و بدطينت غضب كرد، در يك شب ظلمانى كه فطرس در خواب بود، صاعقه مرگبار را كه از رعد و برق شديد بر مىخاست، به دو باغ و كشتزار و درختهاى او فرو ريخت، به هر چه دست يافت همه را سوزانيد. آب نهر در زمين فرو رفت (گويى زلزله همراه صاعقه بود و) آنچه از ساختمانها در كنار آن باغ و كشتزار بودند ويران شدند.
🌻فطرس از خواب بیدار شد،پس از صرف صبحانه، مثل هر روز به طور معمول به سوى باغ و مزرعهاش روانه شد، ولى وقتى كه به مزرعه و باغهايش رسيد، ديد همه محصولات و گياهان نابود شده، ساختمانها ويران گشته، و آن دو باغ و مزرعه خرم و سرسبز به بيابان خشكى تبديل يافته، پرندگان خوش آوا رفتهاند، و جاى خود را به بوم و زاغ دادهاند.
✨خلاصه از نسيمى دفتر ايام بر هم خورده، و ورق همه چيز برگشته است. آن گاه متوجه شد كه آن چه برادرش مىگفت حق بود، افسوس كه اندرزهاى برادر را به گوش جان نسپرد.
🌻آه و ناله و افسوسش بلند شد، از شدت ناراحتى پيوسته دستهاى خود را به هم مىزد، چرا كه مىديد همه هزينههايى كه براى باغ نموده، نابود شده و همه داربستهاى باغ فرو ريخته است. در ميان آه و نالهاش مىگفت:
📖يا لَيتَنِى لَم اُشرِك بِرَبِّى اَحَداً؛
🌱اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم.
🌻ديگر كسى يا كسانى را نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى دهند، و از خودش نيز نمىتوانست يارى گيرد، در آن جا براى او ثابت شد كه ولايت و قدرت از آنِ خداوند بر حق است، او است كه برترين پاداشها، و عاقبت نيك را به انسانهاى مطيع مىبخشد.
✨ولى بعد از مردن سهراب از نوشدارو چه سود؟ اينك ديگر كار از كار گذشته بود، فغان و افسوس او بى فايده بود، چرا كه فرصت از دستش رفته بود، و ديگر ثروت امكانات نداشت تا آن را پلى براى آخرت قرار دهد، و با بهره بردارى صحيح از آن به نفع نيازهاى جامعه و نيازمندان، گامهاى استوارى بردارد.
🌻آرى، اين بود، سرنوشت و سرانجام فلاكت بار آدم مغرورى كه از خدا و حساب و كتاب خدا فاصله گرفته، و جز هوسهاى نفسانى به چيز ديگر نمىانديشد، ولى برادر ديگرش به خاطر هشيارى و توجه به خدا و قيامت، روسفيد دو جهان گرديد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#کشتن_43_پيامبر، و 112 حامى پيامبران در يك روز🦋
🌻تاريخ يهود پر از جنايات و كشتار و بىرحمى است، آنها حتى در كشتن پيامبران و مناديان حق و عدالت، جسور بودند و باكى نداشتند، از جمله اين كه آنها براى حفظ منافع نامشروع خود، در آغاز يك روز، آشوب كردند، و 43 نفر از پيامبران بنى اسرائيل را كه همه شريعت موسى عليهالسلام را براى مردم بيان مىكردند كشتند.
✨در همان روز 112 نفر از عابدان و صالحان به دفاع از پيامبران شهيد برخاستند و به امر به معروف و نهى از منكر پرداختند.
🌻عجيب اين كه يهوديان سنگدل، همه آن 112 نفر را در همان روز كشتند، و در نتيجه در يك روز 155 نفر را قتل عام كردند.
✨خداوند در آيه 21 و 22 آل عمران از آدمكشانى بى رحم ياد كرده، و به سه سرنوشت و عذاب شوم آنها اشاره مىكند و مىفرمايد:
📖إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الِّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ - أُولَئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ؛
✨همانا كسانى كه نسبت به آيات خدا كفران مىورزند، و پيامبران را به ناحق مىكشند، و (نيز) مردمى را كه امر به عدالت مىكنند به قتل مىرسانند، آنان را به كيفر و عذاب دردناك مژده بده - آنها كسانى هستند كه اعمال نيكشان، به خاطر اين گناهان بزرگ در دنيا و آخرت تباه شده و پوچ شده، و مددكار و شفاعت كنندهاى ندارند.
🌻به اين ترتيب سه كيفر سخت در كمين آنها است: 1 - عذاب دردناك 2 - پوچى اعمال نيك 3 - نداشتن شفاعت.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#داستان_هاروت_و_ماروت🦋
🌹در روزگاران پيش، پس از عصر حضرت سليمان عليهالسلام سحر و جادوگرى در ميان مردم بابِل به طور عجيبى رايج شده بود. بابِل از شهرها و سرزمينهاى تاريخى مربوط به پنج هزار سال قبل است، كه شامل منطقه وسيعى بين رود فرات و دجله مىشد.
🌱داراى تمدن عظيمى بود، و آن چنان بزرگ شد كه به آن كشور بابِل مىگفتند. اين كشور داراى شهرهايى بزرگ و قلعه هايى بلند، و قصرهاى سر به فلك كشيده و بتكدههاى عظيم بود، و اكنون از آن بناهاى عظيم، خرابههايى باقى مانده است كه جزء آثار باستانى به شمار مىآيد.
🌹سحر و جادوگرى در ميان مردم بابِل بسيار رايج بود، آنها از طلسمات و علفهاى مخصوص و پاشيدن آب متبرك، و دوختن نوارهاى مخصوص، براى آن جام كارهاى حيرتانگيز و شگفت آور استفاده مىكردند...
🌱از تاريخ استفاده مىشود كه حضرت سليمان عليهالسلام تمام نوشتهها و اوراق جادوگرى مردم بابِل را جمع آورى كرد، و دستور داد تا در محل مخصوصى نگهدارى كنند (اين نگهدارى براى آن بود كه مطالب مفيدى براى دفع سحر در ميان آنها وجود داشت.) سليمان عليهالسلام به اين ترتيب براى نابودى سحر و جادوگرى اقدام نمود.
🌹ولى پس از وفات سليمان عليهالسلام، گروهى آن اوراق را بيرون آورده و به اشاعه و تعليم سحر پرداختند، و بار ديگر بازار سحر و جادو رونق گرفت.
🌱براى جلوگيرى از سحر و جادو، و زيانهاى آن لازم بود اقدامى جدى صورت بگيرد و براى جلوگيرى از آن چارهاى جز اين نبود، كه مردم راه باطل كردن سحر را ياد بگيرند و چنين كارى مستلزم آن است كه خود سحر را نيز ياد بگيرند، تا بتوانند با فوت و فنّ دقيق، آن سحرها را باطل نمايند.
🌹خداوند دو فرشته هاروت و ماروت را به صورت انسان به ميان مرم بابِل فرستاد، تا به آنها سحر و جادو ياد بدهند، تا بتوانند از سحر ساحران جلوگيرى نمايند.
🌱آمدن هاروت و ماروت در ميان مردم بابِل فقط به خاطر تعليم سحر براى خنثىسازى سحر بود، از اين رو آنها به خصوص به هر كس كه سحر مىآموختند، به او اعلام مىكردند كه:
📖اءنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُرْ؛
ما وسيله آزمايش تو هستيم كافر نشو. (و از اين تعليمات سوء استفاده نكن).
🌹اما آنها از تعليمات هاروت و ماروت، سوء استفاده كردند، تا آن جا كه با سحر و جادوى خود به مردم آسيب مىرساندند، و بين مرد و همسرش جدايى مىافكندند و مشمول سرزنش شديد الهى شدند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#داستان_قوم_تُبَّع🦋
🌴پادشاهان يمن را به عنوان تُبَّع كه جمع آن تبايعه است مىخواندند، چنان كه پادشاهان روم را قيصر، و پادشاهان مصر را فرعون، و پادشاهان ترك را خاقان، و پادشاهان ايران را كسرى مىناميدند.
🍁تبايعه يك سلسله از شاهانى بودند كه در يمن داراى تمدن عظيم و تشكيلات كشورى و لشگرى بودند، و با قدرت عظيمى زندگى مىكردند، بعضى از آنها از خوبان بودند و بعضى از آنها روش طاغوتها را داشتند.
🌴نام يكى از آنها اسعد ابوكرب بود كه مطابق پارهاى از روايات، خودش خوب بود، ولى قومش در گمراهى به سر مىبردند و به هلاكت رسيدند.
🍁اسعد پادشاه مقتدرى بود و با لشگر مجهز خود، بسيارى از شهرها و بلاد را فتح كرده و تحت پرچم خود در آورده بود.
🌴در مورد فتح مدينه و مكه، سرگذشت شيرينى دارد كه نظر شما را به آن جلب مىكنيم:
🍁تُبع (اسعد ابوكرب) در يكى از سفرهاى كشورگشايى خود، براى فتح مدينه، نزديك مدينه آمد، و مدينه را محاصره كرد، براى علماى يهود پيام فرستاد كه من سرزمين مدينه را ويران مىكنم، تا هيچ يهودى در آن نماند و فقط آيين عرب در آنجا حاكم گردد.
🌴اعلم علماى يهود به نام شامول در آن جا بود گفت: اى پادشاه! اينجا شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مىشود. سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را بر شمرد، تُبع گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت، گفت: بنابر اين من از تخريب اين شهر صرف نظر مىكنم.
🍁اسعد به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه در كنارش بودند فرمان داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود، خروج كرد او را يارى كنيد، و فرزندان خود را به اين موضوع سفارش نماييد، و حتى در ضمن نامهاى به آنها، ايمان خود نسبت به آن پيامبر موعود را اعلام نمود.
🌴روايت شده: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تَسُبّوا تُبَّعاً فانَّهُ كانَ قَد اَسلَمَ سى به تُبع ناسزا نگوييد، او مسلمان شده است.
🍁اسعد براى تصرف مكه به سوى مكه لشگر كشيد در اين هنگام چهارهزار نفر از دانشمندان همراهش بودند، مكه را فتح كرد، خواست كعبه را ويران كند، بيمارى سخت زكام بر او عارض شد، بر اثر اين بيمارى از گوشها و چشمان و بينىاش آب بدبويى ريزش مىكرد، طبيبها از درمان آن عاجز ماندند و گفتند: اين دردِ آسمانى است و درمان آن از عهده ما ساقط است.
🌴روز بعد يكى از دانشمندان محرمانه نزد وزيرِ اسعد آمد و گفت: اگر اسعد نيت خود را پاك و راست سازد، من او را درمان مىكنم، وزير از اسعد براى او اجازه طلبيد، آن عالم نزد اسعد آمد و به اسعد گفت: تو مىخواهى اين كعبه را ويران كنى... او گفت: آرى.
🍁دانشمند گفت: از اين كار توبه كن، كه به خير دنيا و آخرت خواهى رسيد. اسعد توبه كرد، اتفاقا از آن بيمارى شفا يافت، از اين رو به خدا و رسالت ابراهيم خليل عليهالسلام ايمان آورد، نه تنها به كعبه بى احترامى نكرد، بلكه هفت گونه پارچه بلند براى پوشاندن كعبه تهيه كرد، و كعبه را با آنها پوشانيد، از اين رو او نخستين كسى بود كه براى كعبه پرده درست كرد.
🌴اين لشگركشى به مكه، و درست كردن پيراهن براى كعبه، در سال پنجم ميلادى، قبل از تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد.
🍁به هر حال تبع (اسعد) خودش خوب بود، و به مقدسات دينى احترام مىگذاشت. ولى قوم او، بر اثر غرور فتوحات و كسبِ قدرت، افرادى گمراه و ستمگر و مغرور شدند، از اين رو خداوند آنها را به كيفر كردارشان رسانيد و قدرت و شوكت آنها را در هم شكست.
📖چنان كه در آيه 37 دخان مىفرمايد:
أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ؛
🌱آيا مشركان مكه برتر و قوىترند يا قوم تبّع و اقوامى كه قبل از آنها (از قوم عاد و ثمود) ما آنها را به خاطر جرم و گناهشان به هلاكت رسانديم.
📖در آيه 14 سوره ق نيز، خداوند قوم تبع را از تكذيب كنندگان رسولان در رديف اصحاب ايكه (بخشى از قوم شعيب) معرفى كرده كه به عذاب سختى هلاك و نابود شدند.
🌴اين بود داستان عبرتانگيز قوم تبع، كه روزى براى خود شوكت و اقتدار و كشور گشايى داشتند، ولى بر اثر غرور و گناه، مشمول غضب الهى شده، و زندگيشان از هم پاشيد، و قدرت و شوكتشان در هم شكست، بنابراين ضعيفتر از آنها مشركان قريش، خيال نكنند كه مىتوانند در برابر اسلام، قدرت نمايى و كارشكنى كنند، و گرنه آنها نيز به سرنوشت قوم تبع گرفتار خواهند شد.
به هر حال اين از امور نادر است، كه رئيس قومى، نيك باشد، ولى قومش بد باشند و خداوند قوم او را سرزنش كرده و جزءِ هلاك شدگان معرفى نمايد.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجراى_اصحاب_اخدود_و_مكافات_عمل_آنها🦋
#قسمت_اول
🌸در قرآن در سوره بروج، پنج آيه (از آيه 4 تا 8) پيرامون ماجراى دردناك شهادت مسيحيان با ايمان، در نجران، كه قبل از ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد آمده است كه به داستان اصحاب اخدود معروف است، نظر شما را به اين سرگذشت، كه از سويى درس ايثار و فداكارى به ما مىآموزد، و از سوى ديگر تابلو واژگونى و مكافات عمل ستمگران شكنجهگر را به ما نشان مىدهد جلب مىكنيم:
🌿قبلاً گفتيم تاريخ يهود عنود، پر از جنايات وحشتبار است، يكى از آن جنايات هولناك، سوزاندن حدود بيست هزار نفر از مؤمنان مسيحى نجران در كورههاى آدمسوزى است كه به وجود آورده بودند. توضيح اين كه:
🌸ذونواس آخرين طاغوت از سلسله قبيله حِميَر بود كه بر سرزمين يمن سلطنت مىكرد و خود را يوسف مىناميد، او يهودى بود، و افراد قبيله حِميَر و ساير مردم يمن را به اين آيين دعوت كرد، و همه از او پيروى كردند و سراسر كشور پهناور يمن پيرو آيين يهود شدند.
🌿ولى در قسمت مرزى بين حجاز و يمن منطقه وسيعى به نام نجران، داراى هفتاد دهكده، وجود داشت كه جزء كشور يمن بود، اما تبليغات مسيحيان به آن جا راه يافت، و مردم آن جا به آيين مسيحيت گرويدند.
🌸ذونواس كه يك طاغوت گردنفراز بود و اگر مىتوانست مىخواست همه دنيا را تحت تسخير خود در آورد، تصميم داشت كه همه مردم يمن، پيرو همان آيين يهود باشند كه خود طرفدار آن بود.
🌿در اين شرايط، مردى مسافر از نجران به صنعاء آمد و يك راست به طرف قصر ذونواس حركت كرد، وقتى به قصر رسيد، به دربانان گفت: من از نجران به اينجا آمدهام و حامل پيام مخصوص براى شاه هستم.
🌸وزير دربار گفت: ملاقات با اعلىحضرت ممنوع است، ولى تو كه اين گونه اصرار دارى، صبر كن تا وقتيكه شاه از قصر خارج مىشود، ترتيب ملاقات تو را با او خواهم داد.
🌿وزير دربار ماجرا را به ذونواس گزارش داد، سرانجام مرد مسافر به حضور او رسيد، ذونواس از او پرسيد: چه خبر؟
🌸 مرد مسافر: من از نجران مىآيم، در آن جا حادثه ناگوارى رخ داده كه اگر به طور جدى وسريع از آن جلوگيرى نشود، ترس آن است كه به ساير شهرهاى يمن سرايت كند، و سراسر يمن، بلكه جهان را بگيرد.
🌿ذونواس: آن چه حادثهاى است؟!
🌸مرد مسافر: مدتى است دين تازهاى به نام نصرانيت وارد نجران شده، بتپرستان نجران آن را با آغوشى باز پذيرفتهاند، و گروه گروه به آن گرويدهاند، جمعى از يهوديان نيز آن را پذيرفتهاند، و آن جماعت از يهود كه بر يهوديت باقى ماندهاند، به انواع شكنجهها گرفتارند، هرگاه اعليحضرت ذونواس به فرياد ما و مردم نجران نرسد، نجران از دست رفته است.
🌿ذونواس، پس از بررسى علل نفوذ مسيحيت به نجران، در حالى كه آتش خشم از درونش شعله مىكشيد، تصميم گرفت مردم نجران را كه به مسيحيت گرويدهاند با سختترين شكنجهها سركوب و نابود كند، تا به آيين يهود برگردند. به دنبال اين تصميم با لشگرى مجهز و انبوه به طرف نجران حركت كرد و شهر را محاصره كرد و به زودى بر آن مسلط شد. ذونواس در آغاز علما و بزرگان نجران را جمع نموده و با آنها به مذاكره پرداخت، و به آنها گفت: به ما چنين خبرى رسيده است. تا تيغ در ميان شما نينداختهام، به آيين يهود بازگرديد.
🌸علماء و بزرگان گفتند: آيين نصرانيت در اعماق دل و جان ما نفوذ كرده، به طورى كه محال است از آن دست برداريم.
ذونواس وقتى كه سرسختى و استقامت آنها را ديد، دستور داد خندقها و گودالهاى بزرگى را حفر كنند، و درون آنها را پر از هيزم نموده، و آتشهاى شعله ور به وجود آوردند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#كورههاى_آدم_سوزى_طاغوت_يمن🦋
#قسمت_دوم
🌸فرمان ذونواس اجرا شد، مأموران جلاد او مسيحيان با ايمان را دستگير كرده و در كام آتش مىافكندند، به طورى كه سرزمين نجران از همه مسيحيان تهى شد، و جز يهود كسى در آن جا باقى نماند.
🌿در تفسير على بن ابراهيم نقل شده: ذونواس و مأمورانش، مسيحيان را مىگرفتند و آنها را بين پذيرش آيين يهود، و آتش، مخير مىساختند، ولى آنها مقاومت كرده و آيين خود را رها نمىنمودند، در نتيجه بعضى از آنها را با شمشير، بعضى را با مُثلِه كردن (بريدن اعضاء) و بعضى را با آتش، كشتند و سوزاندند، به طورى كه بيست هزار نفر از آنها به شهادت رسيدند.
🌸خداوند در قرآن ماجراى قساوت و بىرحمى يهود، و مقاومت مسيحيان مؤمن را پس از پنج سوگند چنين بيان كرده است:
🌿قُتِلَ أَصْحَابُ الاُْخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ - إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ - وَ هُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ - وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ؛
🌸مرگ و عذاب بر شكنجهگران صاحب گودال (آتش) باد،گودال هايى پر از آتش شعلهور، هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند، و آنچه را نسبت به مؤمنان انجام مىدادند (با خونسردى) تماشا مىكردند، هيچ
🌿ايرادى بر آنان (مسيحيان مؤمن) نداشتند جز اينكه آنها به خداوند عزيز و حميد، ايمان آورده بودند.(
🌸به اين ترتيب خداوند، مسيحيان با ايمان را كه در آيين خود (قبل از ظهور اسلام) ايستادگى كردند و كشته شدند و راه خدا را بر تسليم در برابر طاغوت يهود، ترجيح دادند ستوده، و دشمنان خونخوار آنها را سرزنش نموده، و به عذاب دردناك دنيوى و اخروى، هشدار داده است. و اين درسِ تاريخى را به مسلمانان داده كه در برابر زورمندان بايستند، و ديكتاتورى دشمن، آنها را مرعوب و تسليم نكند.
🌿قابل توجه اين كه بعضى مىنويسند: يهوديان نخستين كسانى بودند كه كورههاى آدمسوزى را بدعت نهادند، و سرانجام همين بدعت دامان آنها را گرفت، و گروه زيادى از يهود در قرن حاضر، در ماجراى آلمان هيتلرى، در كورههاى آدمسوزى به آتش كشيده شدند و به مكافات دنيوى اعمالشان رسيدند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#شهادت_رهبر_مسيحيان_با_ايمان_نجران، و تازه بودن بدن او پس از قرنها🦋
#قسمت_سوم
🌸 از گفتنىها اين كه: عبدالله بن ثامر كه از اهالى نجران بود، موجب گرايش مردم نجران به آيين مسيحيت شده بود. ذونواس پس از مسلط شدن بر نجران، دستور داد عبدالله را احضار كردند، پس از بگو مگوى شديد، ذونواس با عصاى خود بر سر عبدالله كوبيد، سر او شكست و به شهادت رسيد.
🌿از عجايب اين كه: در عصر خلافت عمر، شخصى در نجران، خرابهاى را حفر مىكرد، ناگاه در زير خاكها مردى را ديد نشسته و دستش را روى زخم سرش نهاده است، معلوم شد او همان عبدالله بن ثامر است، وقتى كه دست او را مىكشيدند، خون تازه از سرش جارى مىشد، وقتى كه دستش را رها مىكردند، بر روى زخم سرش قرار مىگرفت، و خون بند مىآمد. در انگشت دستش انگشترى بود كه در آن نوشته شده بود: اللهُ رَبِّى، خداوند، پروردگار من است.
🌸اين حادثه را در ضمن نامهاى به عمر بن خطاب گزارش دادند، عمر در جواب نامه نوشت: او را به همان حالتى كه بود بگذاريد و دفن كنيد.اين حادثه نيز بيانگر مقام ارجمند شهيد است كه بدنش پس از صدها سال نپوسيده است.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#متلاشى_شدن_سلطنت_ذونُواس🦋
#قسمت_چهارم
🌸طاغوت بىرحم، ذونواس آن گونه مسيحيان را در خندقهاى آتش سوزانيد، ولى اينك ببينيد چگونه ظالم ديگرى بر او مسلط شد و تاج و تخت و لشگرش را واژگون نموده و همه تشكيلاتش را نابود ساخت.
🌿در گير و دار سوزاندن مسيحيان مؤمن، يك نفر از مسيحيان نجران به نام دَوس از منطقه گريخت و به سوى روم رفت، و ماجرا را به قيصر روم كه مسيحى بود گزارش داد، قيصر ضمن اظهار تاسف گفت: سرزمين من به يمن دور است، من نامهاى را به پادشاه حبشه كه سرزمينش نزديك يمن است، مىفرستم و از او مىخواهم به شما در سركوبى دشمن كمك كند.
🌸او نامهاى نوشت و همان مسافر مسيحى نامه را به حبشه رساند و نامه قيصر را به نجاشى پادشاه حبشه داد، نجاشى پس از خواندن نامه سخت ناراحت شد، و از خاموشى چراغ مسيحيت در نجران، افسوس خورد، و تصميم گرفت از ذونُواس انتقام بگيرد، لشگر انبوه و مجهزى را كه از هفتاد هزار نفر تشكيل مىشد به فرماندهى ارياط و اَبرهه، به جنگ با سپاه ذونواس به سوى يمن فرستاد، لشگر حبشه وارد يمن شدند و به جنگ با سپاه ذونواس پرداختند. ذونواس با اسبش به طرف دريا گريخت و خود را به دريا افكند و هلاك شد، طولى نكشيد كه شكست سختى به لشگر ذونواس وارد شد، و كشور يمن به دست لشگر نجاشى فتح گرديد، در نتيجه كشور يمن به عنوان يكى از استانهاى حبشه در آمد، نجاشى ارياط را حاكم استان يمن كرد. به اين ترتيب ذونواس و لشگرش تار و مار شدند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
#شروع_ماجرا
#قسمت_اول
چنان كه قبلا ذكر شد، پس از آن كه يمن تحت تصرف حكومت حبشه در آمد، نجاشى شاه حبشه، ارياط را حاكم يمن كرد. يكى از فرماندهان به نام ابرهه كه همراه ارياط، يمن را فتح كرده بود بر سر رياست با ارياط نزاع نمود، ارياط به دست طرفداران ابرهه كشته شد، و در نتيجه ابرهه حاكم يمن گرديد.
ابرهه كه از متعصبين مسيحى بود، سرسختانه مردم را به آيين مسيح عليهالسلام دعوت مىكرد، و در شهر صنعاء كليساى بسيار عظيم و بى نظيرى ساخت و كوشش بسيار نمود كه مردم حتى عربها را متوجه آن كليسا كند، و از توجه به مكه و كعبه باز دارد، و اين موضوع را به پادشاه حبشه گزارش داد. از سوى ديگر قبايل مختلف عرب، نسبت به كعبه، حساسيت بيشترى نشان دادند، و روز به روز بر زائران كعبه و رونق آن افزوده شد.
ولى ابرهه اعلام كرده بود كه حج عرب را از كعبه به كليساى يمن برگرداند، اين اعلام باعث شد كه بعضى از اعراب ناراحت شده، مخفيانه به آن كليسا رفتند و آن جا را آلوده و ملوّث نمودند، و خبر اين موضوع به گوش ابرهه رسيد. ابرهه بسيار خشمگين شد و سوگند ياد كرد كه با لشگرى مجهز به سوى مكه روانه شود و كعبه را ويران نمايد.
به فرمان ابرهه، لشگرش به سوى مكه حركت كرد، و خود در پيشاپيش لشگر همراه فرماندهان سوار بر فيل شده و با آرايش عجيب جنگى به حركت خود ادامه دادند.
يكى از رجال يمن به نام ذونفر به عنوان دفاع از كعبه، مردم يمن را به جنگ با ابرهه فراخواند، لشگرى را مجهز كرد و به جنگ ابرهه رفتند، ولى به دست لشگر ابرهه شكست خوردند، و خود ذونفر اسير شد، ابرهه خواست او را بكشد، او تقاضا كرد مرا زنده نگهدار كه اميد است روزى وجود من باعث سودرسانى به تو گردد. ابرهه او را اعدام نكرد، بلكه دستور داد او را تحت نظر نگه دارند.
ابرهه با لشگرش به حركت ادامه داد تا به سرزمين كوه خَثعم رسيد، در آن جا نُفَيل بن حبيب خثعمى با لشكرى مجهز، به عنوان دفاع از كعبه، به جنگ ابرهه و لشگرش آمدند، درگيرى شديدى رخ داد، لشگر نُفَيل نيز شكست خورد، و فرد نُفيل اسير گرديد، ابرهه خواست او را بكشد، او گفت: مرا نكش، تا مسير راه را به تو نشان دهم و تو را به وسيله پيروانم كمك نمايم. ابرهه او را آزاد كرد.
در مسير راه باز گروه هايى از عرب به عنوان دفاع از كعبه، براى جنگ با ابرهه خداوند ارج شدند، ولى وقتى ديدند توانايى براى درگيرى با لشگر او را ندارند، عقب نشينى كردند.
به فرمان ابرهه در مسير راه شترها و دامهاى مردم مكه را كه در بيابان مىچريدند، غارت نمودند، از جمله دويست شتر حضرت عبدالمطلب عليهالسلام جد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غارت كرده و براى خود حركت دادند.
ابرهه همچنان با كمال غرور، همراه لشكرى مجهز به نزديك مكه رسيد، در آن جا شخصى به نام حُناطه حِميَرى را به مكه فرستاد و به او گفت: از رئيس مكه سراغ بگير، وقتى او را يافتى به او بگو ما براى جنگ با مردم مكه نيامدهايم، هدف ما فقط ويران كردن كعبه است، هر كس به ما كارى نداشته باشد، ما نيز به او كارى نداريم، سپس رئيس مكه را نزد من بياور.
حُناطه وارد مكه شد، از رئيس مكه سراغ گرفت، گفتند: او عبدالمطلب است، نزد عبدالمطلب رفت و پيام ابرهه را به او ابلاغ كرد.
عبدالمطلب فرمود: ما قصد جنگيدن نداريم، و توانايى براى جنگ در ما نيست، خانه كعبه خانه خدا و خليل خدا ابراهيم عليهالسلام است، اگر خدا خواست، از خانهاش دفاع مىكند كه ما را توان جنگيدن نيست.
حُناطه گفت: همراه من بيا نزد ابرهه برويم، زيرا او به من فرمان داده كه تو را نزدش ببرم.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
#قسمت_دوم
#ملاقات و گفتگوى عبدالمطلب با ابرهه
🌷عبدالمطلب همراه با بعضى از پسرانش با حُناطه به سوى جايگاه ابرهه حركت كردند، وقتى كه به لشكر رسيدند، عبدالمطلب با راهنمايى شخصى به نام اُنَيس نگهبان فِىها با وساطتت ذونفر بر ابرهه وارد شد.
💥ابرهه بسيار بر عبدالمطلب احترام كرد، از تخت خود فرود آمد و بر زمين نشست، و عبدالمطلب را با تجليل و احترام كنارش نشاند، و توسط مترجم به او گفت: چه نيازى دارى؟
💥 عبدالمطلب گفت: به من خبر رسيده دويست شترِ مرا غارت كردهاى، دستور بده آنها را به من برگردانند.
ابرهه گفت: من وقتى كه سيماى عظيم تو را ديدم در نظرم بسيار بزرگ جلوه كردى، ولى اين گفتارت تو را در نظرم كوچك نمود، آيا براى برگرداندن دويست شتر با من صحبت مىكنى، و از خانه كعبه كه خانه تو و دين تو است، و من براى ويران كردن آن آمدهام هيچ سخنى نمىگويى؟!
💥عبدالمطلب گفت: اءِنِّى اَنَا رَبُّ الاِبِلِ، وَ اءنّ لِلبَيتِ ربّاً سَيَمنَعُهُ؛
من صاحب شتر هستم، و براى خانه كعبه صاحبى است كه به زودى از آن دفاع مىكند.
ابرهه با غرور و گستاخى گفت: هيچكس نمىتواند مانع من شود و از ويران كردن كعبه توسط من جلوگيرى نمايد.
عبدالمطلب گفت: هر كار مىكنى بكن.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
دعا و مناجات عبدالمطلب
عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه كوهها و درههاى پشت كوهها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمايند.
آن گاه عبدالمطلب با چند نفر از قريش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نيايش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسيب رسانى به كعبه باز دارد، عبدالمطلب در حالى كه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، اين اشعار را به عنوان مناجات خواند:
لا هُمَّ اءنّ العَبدَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ لا يَغلِبُوا بِصَليبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك
جَرُّوا جَمِيعَ بِلادِهِم وَ الفِيلَ كَى يَسبوا عِيالَكَ لا هُمَّ اءنّ المَرءَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِيالَكَ
وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَ عابِديِهِ اليَومَ آلَكَ
يعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مىكند، تو خانه و اهل خانهات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صليب مسيحيان و قدرتشان بر نيروهاى تو چيره شود.
آنها همه نيروهاى خود و فيل را با خود آوردهاند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند.
خدايا! تو نيز از حريم خانه و خانوادهات دفاع كن و امروز ساكنان اين خانه را از آل صليب و پرستش كنندهاش يارى فرما.
سپس عبدالمطلب با جمعى از قريش به يكى از درههاى مكه رفت و در آن جا پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش(1064) دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبيس برود، و ببيند چه خبر مىشود؟! او گزارش داد.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
امتناع فيل از ورود به حريم مكه
وقتى كه صبح شد ابرهه براى ورود به مكه آماده شد، فيل خود را آماده كرد، و لشكر خود را آرايش داد، نام فيلى كه ابرهه بر آن سوار بود، محمود بود. تصميم ابرهه اين بود كه كعبه را ويران كند و سپس به يمن برگردد...
ولى هر كار كردند فيل حركت نكرد، بلكه خوابيد، هر چه او را زدند بر نخاست حتى با طبرزين بر سرش زدند كه برخيزد، بر نخاست، عصاى آهنى سر كج بر پايين شكمش فرو نمودند برنخاست، سرش را به طرف يمن نموده و او را حركت دادند بى درنگ برخاست و به سوى يمن دويد، روى او را به طرف شام برگرداندند، باز به سرعت حركت كرد، او را به سوى مشرق روانه كردند، باز به سرعت حركت نمود، ولى وقتى رويش را به سوى مكه نمودند دست و پا بر زمين زد و بر نخاست، و طبق بعضى از روايات، آن قدر با شمشير بر آن فيل زدند كه قطعه قطعهاش كردند، آن گاه پرندگان رسيدند.
در اين هنگام كه مصادف با طلوع خورشيد بود خداوند پرندگان همانند پرستو و چلچله از طرف درياى سرخ به سوى لشگر ابرهه روانه نمود كه همراه هر پرندهاى سه سنگ هر كدام به اندازه يك نخود بود، يكى را در منقارش و دو سنگ را در بين دو پايش نگه داشته بود. آن پرندگان سنگهاى خود را بر روى لشگر ابرهه افكندند، هر سنگ به هر كسى اصابت مىكرد، در دم او را به هلاكت مىرسانيد، بسيارى در همانجا به هلاكت رسيدند، و عدهاى گريختند و در مسير راه بر اثر اصابت آن سنگها به زمين افتاده و مىمردند، به طورى كه جاده پر از لاشه مرده آنها شده بود. فرياد مىزدند نُفيل بن حبيب (كه زندانى ابرهه بود) كجاست تا راه يمن را به ما نشان دهد، نُفيل وقتى كه آن وضع را ديد و گفت:
اين المفر و الاله الطالب و الاشرم المغلوب ليس الغالب
((به كجا مىگريزيد كه راه گريزى نيست چرا كه خداوند جوينده شما است، و ابرهه بين بريده، مغلوب و مفلوك شده و ديگر نشانه غلبه در او نيست.))
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
#قسمت_پنجم
سرانجام فلاكت بار ابرهه
سنگى از سوى آن پرندگان به بدن ابرهه اصابت كرد و او مجروح شد، اطرافيانش او را كمك كردند و از صحنه خارج ساختند، ولى زخم بدن او آن چنان توليد مثل كرد، كه جزء جزء و بندبند بدنش از او جدا مىشد و به زمين مىريخت، و سراسر بدنش به چرك و خون آلوده شده بود. او را با اين وضع وارد صنعاء كردند (شايد زنده ماندن او تا آن وقت، براى اين بود كه بيچارگى و ذلت او مايه عبرت ديگران شود) او را ديدند همانند جوجه پرنده، ضعيف و ناتوان شده با اين كه قبلا بلندقامت و چاق بود. او همچنان در ميان درد و رنج مىناليد، و در حالى كه بر اثر سرايت زخم، سينهاش به طرف قلبش سوراخ شده بود چشم از اين جهان فرو بست.
هنگامى كه پرندگان از طرف درياى سرخ به سوى لشگر ابرهه هجوم آوردند، حضرت عبدالله فرزند عبدالمطلب بر فراز كوه ابوقُبيس آنها را ديد، نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا ديده مىشود كه به سوى سرزمين ما مىآيد.
عبدالمطلب خرسند شد و صدا زد: اى گروه قريش به خانههاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.
اين حادثه عجيب در همان سال تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد، و به قدرى مهم بود كه صداى آن در همه جا پيچيد، و اعراب آن سال را عام الفيل (سال فيل) ناميدند.
پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خداوند اين ماجرا را به صورت فشرده با نزول سوره فيل (صد و پنجمين سوره قرآن) در مكه نازل كرد:
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ - اَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ - وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ - تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ - فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ؛
آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشكر ابرهه) چه كرد؟ آيا نقشه آنها را در تباهى قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگان را گروه گروه فرستاد، كه با سنگهاى ريز سجيل (سنگى كه نه همچون گِل، سست است و نه همچون سنگ، سخت است) آنها را هدف قرارمىدادند، به طورى كه سرانجام آنها را همچون كاه خوردهشده (و متلاشى) قرار داد.
اين بود سرنوشت كسى كه نعره مغرورانهاش گوش فلك را كر كرده بود، آن چنان او و لشگرش متلاشى شدند كه در تاريخ بى نظير بود، به تعبير قرآن مانند عَصْف مَأكُول (كاه خورده شده) گشتند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
#قسمت_ آخر
چند نكته عبرتانگيز از حادثه اصحاب فيل
پيرامون ماجراى نابودى لشگر ابرهه توسط پرندگان، در احاديث اسلامى نكاتى وجود دارد كه نظر شما را به برخى از آن نكات جلب مىكنيم:
1 - هنگامى كه پرندگان سنگهاى خود را مىافكندند، باد شديدى برخاست كه موجب سرعت آن سنگها مىشد، و در نتيجه آن سنگها با شدت به سپاه ابرهه اصابت مىنمود.
2 - هرگاه سنگ بر سر آنها مىخورد آن را سوراخ كرده و از پايين بدنشان خارج مىگرديد.
3 - عبدالمطلب براى شكرگزارى به درگاه خدا، كنار كعبه آمد، پرده كعبه را گرفت و چنين گفت:
يا حابس الفيل بِدِى المُغَمَّسِ حبَستَهُ كانَّهُ مُكَوَّسِ
فِى مجلِسِ تُزهَقُ فيه الاَنفُسُ
يعنى: اى خداوندى كه فيل را در محلى در طريق طائف (محل شكست لشگر ابرهه) متوقف ساختى، و آن را همچون الاغ درمانده نمودى، در آن جا كه روحها از بدنها خارج مىشدند.
4 - امام سجاد عليهالسلام فرمود: حضرت ابوطالب با شمشيرش در مكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفاع مىكرد، روزى از آن حضرت پرسيد: اى برادر زادهام آيا براى هدايت همه مردم مبعوث شدهاى يا تنها براى هدايت قوم خود؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هدايت هه انسانها از سفيد و سياه و عرب و عجم، فارس و روم و... مبعوث شدهام.
وقتى كه كفار قريش اين سخن را شنيدند از روى تكبر و نخوت به ابوطالب گفتند: آيا به برادرزادهات نمىنگرى كه چه مىگويد؟ سوگند به خدا اگر اين سخن را مردم ايران و روم بشنوند ما را از سرزمينمان مىربايند، و كعبه را ويران كرده و سنگهاى آن را از جاى خود به دور مىافكنند.
در مورد اين سخن كه آنها (كعبه را ويران مىكنند و...) سوره فيل نازل شد، و به آنها چنين پاسخ داد: اى شما كه از ماجراى لشگر ابرهه آگاهى داريد، مگر نديديد، آنان كه قصد ويران نمودن كعبه را داشتند چگونه به هلاكت رسيدند، بنابراين نگران كعبه نباشيد.
5 - امام صادق عليهالسلام در ضمن گفتارى فرمود: همه سپاه ابرهه كشته شدند، جز يك نفر، كه خداوند او را نزده نگه داشت تا اخبار هلاكت سپاه را به مردم يمن گزارش دهد، او به يمن آمد و پس از گزارش اخبار، مورد هدف يكى از آن پرندگان قرار گرفت و به هلاكت رسيد.
6 - داستان اصحاب الفيل، از امور قطعى تاريخ است، كه از معجزات پيامبر اسلام بوده كه از آن به ارهاص تعبير مىشود كه پيشينه و زمينهساز صدق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود، از اين رو وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سوره فيل را براى مشركان خواند، هيچكس منكر حادثه فيل و شكست لشگر ابرهه نشد.
7 - بالاخره خداوند همان گونه كه با موريانه، عصاى سليمان عليهالسلام را شكست و مرگ او را ظاهر كرد، و با موشهاى صحرايى سد عظيم قوم سبأ را سست نموده كه باعث ويرانى سد و هلاكت آن قوم مغرور گرديد، با سنگهاى ريز، لشگر مجهز ابرهه را تار و مار كرد، تا همه قدرتمندان و مغروران عالم بدانند كه خداوند بر همه چيز قادر است تا در برابر او عرض اندام نكنند.
در اين جا با اعتراف و تقصير و اقرار به اين كه نمىتوانيم حق مطلب را ادا كنيم، كتاب را به پايان مىرسانيم، شكر و سپاس بى حد خداوندى را كه توفيق نگارش اين كتاب را مرحمت فرمود، اميد آن كه سازنده و آموزنده باشد، و ره توشهاى براى مؤلف و ناشر براى سفر آخرت گردد، در اين جا با عرض پوزش به درگاه خدا عرض مىكنم:
گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحى تو اى تو سلطان سخن
كيميا دارى كه تبديلش كنى گرچه جوى خون بود نيلش كني
اين چنين ميناگريها كار تست اين چنين اكسيرها اسرار تست
اى خداى پاك و بى انباز و يار دستگير و جرم ما را در گذار
پایان
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran