eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
930 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
نور گاهی مثل ماهی می‌شویم. آب، چیزی است که تا هست ارزش و قدرش معلوم نیست. وقتی به هر دلیلی بخار می‌شود و به آسمان می‌رود احساس تشنگی و خفگی می‌کنیم. 🚁بالگرد آقای رییسی به هر دلیلی به هرکجا رفته باشد اولین فایده‌اش این است که ما را کرده است. متوجه مردی که او را یادمان رفته بود. بر خلاف آدم‌های خسته قبلی که هر روز قیافه‌شان جلوی چشم‌مان بود و باید حرص می‌خوردیم که نکند با مذاکره گوشه‌ای از مملکت را پیشکش کنند به غربی ها. حالا اما شدیم. گاهی خدا تک ضربه‌هایی می‌زند که حواسمان را جمع‌تر کنیم و یادمان نرود. نعمت ها را اینجوری یادآوری می‌کند. خدایا ما یادمان رفته بود بلاهایی که رؤسای جمهور قبلی سرمان درآورده بود. حالا اما بیشتر حواسمان را جمع می‌کنیم. آقای سید ابراهیم رییسی را به ما برگردان. لطفا. به آبروی محمد و آل محمد.
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: الحمدلله که معاصر شماها بودیم. در تاریخ، رییس علی دلواری ها را خوانده بودیم. حسرت ندیدنش را می‌خوردیم تا تو را در اوج آسمانها دیدیم. fatemeh: من هیچ نمی‌دانم فقط می‌دانم لفظ زیبای شهید عجیب به شما می‌آید آقا سید ... فقط کاش فکری به حال ما جاماندگان می‌کردی که داغ نبودنت،جانمان را عجیب سوزانده است . 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: کوتوله های سیاسی برنامه های تلویزیونی را قبضه کرده‌اند و داعیه دوستی با تو را دارند. همان متفرعنین قبلی هستند با همان باد غرور و نخوت و تعفن. من نمی‌دانم چند کارخانه را راه انداخته ای در این سه سال. ای کاش کسی برای ما تبیین کند زحمات تو را. °•مـــــــینو قَلــمـــــ•°: همان روزی که در دیدار مردمی تبریز به پای گروهِ سرود برخاستی و آنقدر با محبت و احترام از آنها تشکر کردی باید می‌فهمیدم این آخرین دیدار است. تو با دختران سرزمینت چه کردی؟ تو با دخترانِ دیار تبریز چه کردی؟(: 𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡: سید! باور کنم اکنون لباس‌های مشکیم را پوشیده‌ام و در مجلس ختمت نشستم؟ چقدر ‌طول میکشد باور کنم نبودنت را؟! خبر شهادتت را که صبح شنیدم نمی‌دانم تا کی چشمانم برایت بارید! برای غربتت برای دویدن‌هایت که هرگز به چشم نمی‌آمد! برای...برای آن شانه‌های به خاک نشسته‌ات که سوغات روستای کروچان بود! یا کفش هایت، که سیراب گِل های سیستان شده بود؟! سید، دلم می‌خواهد فردا صبح که بیدار شوم، به جای اینکه تیتر خبر باشد"پیکر شهید جمهور سیدابراهیم رییسی امروز ساعت 16:30 از جمکران تا حرم تشییع می‌شود" بنویسد، " رییس جمهور فردا میهمان مردم قم می‌شود" و من اینبار لباس‌هایم را سریع می‌پوشم و به دیدنت می‌آیم و تو درحالی که سرت را از پنجره ماشین خارج کردی از میان جمعیت می‌گذری و دست هایت را برایشان تکان میدهی! و من هرگز فراموش نخواهم کرد شادی روزی را که تو منصوب به ریاست جمهور، شدی! کاش بودی! راستی مرا میبخشی؟! برای نمک‌نشناسی‌هایم؟! برای اینکه قدر بودنت را ندانستم؟! باور کنم که امسال اسمت را میان لیست منتخبان ریاست جمهوری نمی‌بینم؟! سید روز هارا می‌شمردم برای انتخابات، تا اسمت را روی کاغذ بنویسم، اما نمی‌دانستم آنقدر زود انتخابات می‌شود، اما اینبار بدون حضورت! سید قول می‌دهی برایمان دعا کنی؟! برای ماهایی که گاهی در راه حق لرزیده‌ایم! برای ماکه چشم‌‌هایمان را به روی خدمتت بستیم! بستیم و فقط گلایه کردیم و چه بد مردمی بودیم! 🖤 Xx: از دست دادنت راحت بود اما کنار اومدن باهاش خیلی سخته هنوزم باور نکردم رفتنت رو کاش خواب باشه! رویا باشه! یه ایران عزادارته سید ریحانه: به نام خدای شهیدان خدایی که اشک‌های عاشقان را می‌بیند. نجوای دلدادگان را می‌شنود و از آه جاماندگان خبر دارد؛ به نام خدای جاماندگان... ما جامانده به دنیا آمدیم. با همان تربتی که کاممان را باز کردند و با همان نام اعلای علی که در گوشمان خواندند، فهمیدیم جامانده‌ایم. قرن‌ها ست که به جاماندن عادت کرده‌ایم. انقلاب فرصتی بود برای رسیدن، ولی باز هم جا ماندیم؛ از گلوله‌های گوهرشاد و میدان ژاله و از آن جمعه خونین، جاماندیم. آن روزها که مطهری، رجایی و باهنر می‌رسیدند ما در کتم عدم جاماندیم. بوی بهشت از بهشتی پیچیده بود و ما در برزخ «قالو بلی» جاماندیم. تن‌ها روی سیم خاردار می‌رفت و ما در سیم خاردار نفس جاماندیم. مدافعان، گرد حرم می‌گشتند و ما بین قیل و قال و ادعا جاماندیم. نیمه شب، سردار با دست بریده به دیدار یار می‌رفت و ما در خوابی پر از زنگار جاماندیم. آرمان‌ها در میدان قطعه قطعه میشدند و ما مصلحت اندیشانه در دنیای مجازی جاماندیم. میبینی؟ به جاماندن عادت کرده بودیم تا تو آمدی. شهر به شهر، روستا به روستا و چادر به چادر عشایر رفتی و راه «جانماندن» را نشان دادی. دعبل‌وار، دار خود را به دوش کشیدی و بهشتی‌وار از طعنه‌ها گذشتی. پروانه‌وار، آنقدر بال و پر زدی که راز سوختن را پیدا کردی؛ رازی که از در سوخته و خیمه‌های آتش گرفته شنیده بودی. رجایی، باهنر، بهشتی، سردار و حالا تو، نمی‌دانم این چه رازی‌ست که رسیدن در مکتب روح الله با سوختن است. رازی‌ست بین مادر و فرزند، ما نامحرمان را چه کار؟ باید دویدن و خسته نشدن را از فرزند بیاموزیم تا شاید مادر، گوشه‌ای از آن چادر سوخته‌اش را نشان‌مان دهد. شاید آن وقت بتوانیم به نفوس مطمئنه اقتدا کنیم و چون «ابراهیم» در آتشی بسوزیم که گلستان عبادالله است. 𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡: این باران قم بی دلیل نیست! سید انگار بغض آسمان قم هم، برایت ترکیده و می‌خواهد زمین را برای حضورت آب و جارو کند! اینبار ما به دیدنت خواهیم آمد و تو آرام بخواب!
نور سی‌ام اردیبهشت است. خبر سقوط بالگرد رییس جمهور را شنیده‌اید. چندین ساعت است که کلافه‌اید. هر لحظه نگاهتان به صفحه تلویزان است. شبکه های اجتماعی مدام اخبار تکراری پخش می‌کنند. در همین حال به خواب می‌روید. چهار صبح از خواب بیدار شده اید‌. گوشی‌تان خاموش است. هوا تاریک و روشن است. نسیم ملایمی می‌وزد. نمازتان را خوانده‌اید که حواستان می‌رود پی رادیوی همسایه. می‌آید توی حیاط. هوا روشن تر شده. صدای قرآن همراه با نسیم ملایم می‌پیچد لای برگهای درخت زیتون توی حیاط. به خواب دیشب فکر می‌کنید و لبخند می‌زنید. سرگرم تماشای گنجشک‌ها شده اید. سه تا هستند. بازی می‌کنند. دنبال بازی. آن یکی که وسط پرواز می‌کند بالش می‌خورد به یک شاخه که در باد اینطرف و آنطرف می‌رود. گنجشک خیلی تر و فرز مسیرش را عوض می‌کند و از روی سیم های برق لخت خودش را نجات می‌دهد. پوفی می‌کشید. توی دل الحمدللهی می‌گویید...صدای رادیو بلندتر شده. دختر همسایه از توی بالکن شما را می‌بیند. خبرنگار بلند حرف می‌زند... بالگرد رییس جمهور پیدا شده...صدای رادیو کم می‌شود‌...سامیه، دختر همسایه برایتان دست تکان می‌دهد. شما هم خوشحال از پیدا شدن بالگرد برایش شکلک در می‌آورید. تلویزان خانه خودتان روشن شده. 🔖این تمرین را ادامه دهید یا 🖇در همین فضا شروع کنید به خلق آدم‌های داغدار و واکنش ها را توصیف کنید. 🖊شخصیت یک زن را جوری پرداخت کنید که از بس آقای رییس جمهور را دوست داشته حالا می‌خواهد یک تنه از شهرش راه بیفتد برود مشهد. بدون هیچ همراه و با کسالت و ... @anarstory