eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
105.8هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
قسمتی از سیسمونی من مربوط به سال ۵۹ که توی ویترین یادگاری نگهشون داشتم. ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
در اتاق منزل پدربزرگ همسرم که الان چند سال ما به عنوان دکور استفاده می کنیم. ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
۱۳۶۱ خراسان رضوی شهرستان کاشمر هنروری ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
خراسان رضوی کاشمر هنروری ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ هم روحمو تازه کرد هم اشکمو در آورد ، یادش بخیر❤️ هم شاگردی سلام 😄😢 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🎥فیلم‌های سینمایی امروز تلویزیون 🎞 «رژیم طلایی» ساعت ۱۰:۴۵ از شبکه سه 🎞 «قره قار» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش 🎞 «صحرا» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه تهران 🎞 «پستچی قطبی» ساعت ۱۴ از شبکه کودک 🎞 «زیبای سیاه» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش 🎞 «لحظه سخت» ساعت ۱۷ از شبکه نمایش 🎞«جرنی و پدربزرگ» ساعت ۱۸ از شبکه امید 🎞 «دستبرد به بانک» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش 🎞 «عزرا» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار 🎞 «سرآشپز» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش 🎞 «مرد تنهای ماه» ساعت ۲۲:۵۵ از شبکه دو 🎞 «چشم در برابر چشم ۲» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش 🎞«اصحاب کهف» ساعت ۲۳:۳۰ از شبکه یک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎞‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📷▬═▬═▬═▬═▬═▬📷🎞 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ 📺@h0narmandan 🅗⓿🅝🅐🅡🅜🅐🅝🅓🅐🅝
عکسی جدید رضا گلزار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🎞‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📷▬═▬═▬═▬═▬═▬📷🎞 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ 📺@h0narmandan 🅗⓿🅝🅐🅡🅜🅐🅝🅓🅐🅝
یه خونه از دوره قجری که داروغه مشهد به سبک روسی برای اهل و عیالش ساخته خانه تاریخی داروغه، مشهد ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
تصویری قدیمی از دیوار چین در سال ۱۹۰۰ این دیوار بزرگ را برای حفاظت چین در مقابل مهاجمان بیابانگرد ساختند. ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🖤 مدیریت دوبلاژ خیلی از کارتونای خاطره‌انگیزمون رو بانو ژاله علو به عهده داشتن ❤️ و بدون شک یکی از خاطره‌انگیزترینهاشون جزیره ناشناختست 🥺❤️ صدایی گرم و جادویی و دلنشین 🖤❤️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
جاده چالوس دهه ۲۰ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
احمدی نژاد و هوگو چاوز، تهران تیر ۱۳۸۶ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😍این شما و این صندوقچه‌ای که کلی توش خاطره جا شده... یادش بخیر ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می گرفت ﻭ می شکست ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ ! ﮐﺎﺵ می شد ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!! ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﺎﺵ می شدﮐﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد.. ﮐﺎﺵ می شدﺯﻧﺪگی ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ... ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ... ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮعکس می چرﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ... ﺑﺮﺗﻨﻢ می شد ﮔﺸﺎﺩ ﺍین ﭘﯿﺮﻫﻦ... ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ ﺁﺏ... ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ جای ﺧﻮﺍﺏ... ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩم ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ... ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩست ﻫﺮ ﮐﺴﯽ... ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ بد ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ... ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ! ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🙂کودکان مشغول کار در یک کارگاه قالیبافی در اصفهان دهه 1340 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #105 طلعت نگاهی به بتول کرد و گفت چقد به سادگی من خندیدی واقعا که ساده بودن بزرگترین جن
🥀نازبانو🥀 خانوم‌جون رفت کنار طبیب نشست نیر استکان چایی رو جلوی طبیب و شاگردش بهرام گذاشت و رفت خانوم جون چادرشو کشید جلو صورتش و از طبیب پرسبد چطوره ؟ طبیب همون طور که چای رو تو نعلبکی خالی میکرد گفت خطر رفع شده خداروشکر فقط چند تا از دنده هاش مو برداشته باید استراحت کنه نمیدونم غرض اونا چی بود اما انگار خیلی کار بلد بودن و میدونستن. چطور بزنن که بلایی سرش نیاد بعد خوردن چایی طبیب. و شاگردش بلند شدن و توصیه ها رو به پدر کردن و رفتن خانوم جون نشست. و گفت امان از جاهلی و نادانی پدر انگار از بتول دلگیر بود چون اصلا نگاهی سمتش نکرد و بتول صلاح و تو این دید که بره مطبخ پدر رو به خانوم جون گفت شرمنده ام بخدا منم شده ام وبال گردن تو این گیر و گرفتاری پدر سراغ طلعت و گرفت خانوم جون گفت والا چی بگم طلعت هم بلاخره متوجه ماجرای شما و بتول شد درسته اخرین نفر تو این ده طلعت بود که فهمید پدر خجالت زده سرشو پایین انداخت خانوم جون گفت خواهشی ازت دارم بیشتر از این دل طلعت و نشکون که تاوان داره بیشتر هواشو داشته باشه دختر بیچاره از دیروز تا الان خیلی عذاب کشیده بعد رو به من گفت برو طلعت و صدا کن بیاد نمیدونم چرا ولی از طلعتت شرم داشتم که تو این خونه یه روز خوش ندید رفتم دم اتاق طلعت وو در زدم گفت بیا تو رفتم تو طلعت موهاشو داشت شونه میکرد و لباس زیبایی هم تنش بود انگار از دیروز تا الان ۱۰ سال بزرگتر شده بود گفتم خانکم جون صداتون میکنن لبخندی بهم زد و گفت الان میام برگشتم تو اتاق پشت سر منم طلعت اومد و سلامی داد و یه گوشه نشست پدر گفت بهترید؟ طلعت بدون هیچ ححسی جواب داد بله انشاءالله شما هم بهتر بشید پدر گفت درس نازبانو به کجا رسیده زمان زیادی نداریم طلعت بازم رسمی جواب داد خیالتون راحت خانوم جون سعید و فرستاد دنبال شکسته بند طلعت هم بلند شد و از خانوم جون اجازه گرفت و رفت تو اتاقش بتول اومد و همونطور که سرش پایین بود از پدر احوال پرسی کرد و پدرم همونطور سنگین جوابشو داد و بتول برگشت مطبخ کمی گذشت که سعید با کریم شکسته بند اومد کریم خیلی مهارت داشت و از شهر و روستا برای درمان دررفتگی و شکستگی پیشس می اومدن و همیشه سرش شلوغ بود ادامه دارد... کپی داستان ممنوع⛔️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #106 خانوم‌جون رفت کنار طبیب نشست نیر استکان چایی رو جلوی طبیب و شاگردش بهرام گذاشت و ر
🥀نازبانو🥀 آقا کریم یه قوطی روغن سبز رنگ چند تا باند قهوه ای سه چهار تکه نی چوبی و یه بالشتک کهنه کوچیک همراهش داشت شکم بزرگش جلوتر از خودش داشت می اومد و رو پیشونیش جای مهر بود و یه پاشو موقع راه رفتن میکشید تا چشمش به پدر افتاد زود کفشهاشو کند و اومد تو و گفت خدا بد نده معمار از اسدالله یه چیزهایی شنیدم و دیگه منتظر توضیح پدر نموند و شروع کرد با اخم پدر و بررسی کردن و گفت شرمنده اقا باید زودتر برگردم به چند نفر قول دادم برم بهشون سر بزنم با دقت و مهارت یه طبیب شروع کرد به معاینه پدر از مهره های گردنش تا انگشتهای دستش و پاهاش و زانوهاش به دنده هاش که رسید صدای ناله پدر بلند شد آقا کریم هم حرفهای طبیب و زد و گفت مهره کمرش آسیب دیده و یه دنده اش شکسته بعد هم یه سکه از خانوم جون گرفت و کمر پدر و بست و گفت باید از جات تکون نخوری پدر گفت نمیشه که کریم جدی گفت اگه دلت نمیخواد تا اخر عمرت فلج یه گوشه بیفتی باید این یکی دو هفته رو کامل استراحت کنی و لگن زیرت بزارن بعد هم گفت باید چند تا پماد هم براش درست کنید و بزارید طلعت هم اومده بود کنار در تا ببینه آقا کریم چی میگه بتول هم که دم در وایساده بود با خجالت کنار رفت تا طلعت بیاد تو طلعت چند قدم تو اومد و کنار خانوم جون وایساد خانوم جون گفت دستورشو بگید من درست میکنم آقا کریم گفت من که سواد ندارم میگم بنویسن شب بیایید بگیرید طلعت گفت بگید من بنویسم آقا کریم با تعجب سری بالا کرد و گفت مگه سواد دارید؟ خانوم جون با افتخار گفت بله برای خودش یه پا ملا باجی هست این دو دختر زیر دستش دارن مشق میکنن ادامه دارد... کپی داستان حرام⛔️⛔️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺