eitaa logo
تاریخ ایران و جهان باستان
80.8هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ خود را نداند، مجبور به تکرار آن است هر روز با مطالب جالب سیاسی و تاریخی 💐💐 پذیرش تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4048027657C227a3cbb22
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت آموزنده از شیخ بهایی عارفی می گوید:که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند، پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند. یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنه در غذا خوردن شریک نمی شوی؟ گفت :من امروز روزه ام، گفتم : دزدی وروزه گرفتن عجب است. گفت : ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام، شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم. آن عارف می گوید که سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم ؛رو به من کرد و گفت: دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد. 🗞 @Ancients
مشک‌را گفتند: تو را یک عیب هست با هرکه نشینی از بوی خوشت به او دهی. گفت: زیرا که ننگرم با کی ام به آن بنگرم که من کی ام ! ✍🏽 🗞 @Ancients
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران می رسد با من خزانی می کند طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند "شهریارا" گو دل از ما مهربانان نشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند استاد شهریار 🗞 @Ancients ⏳ ‌‌‌‌
عصمت الملوک دولتشاهی آخرین زن رضاشاه . ‌‌‌‌‌. 🗞 @Ancients
نیکبخت ترین مردم کسیست که کردار را به سخاوت بیاراید و گفتار را به راستی. 🌹 ابوعلی سینا 🗞 @Ancients
راز بی اخلاقی مسلمانان از زبان خواجه نصیرالدین! برگرفته از کتاب : « اخلاق ناصری » در بغداد هر روز بسیار خبرها می رسید از دزدی، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود. روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت: می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند؟ من بدو گفتم: بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم. خواجه نصیرالدین فرمود: در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند، آن فرمان"اما" و"اگر" دارد. در اسلام تو را می گویند: دروغ نگو، اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست. غیبت مکن، اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست. قتل مکن، اما قتل نامسلمان را باکی نیست. تجاوز مکن، اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست. و این"اما" ها مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند. 🗞 @Ancients
در زمان پادشاهی فتحعلیشاه قاجار در طی دو عهدنامه استعماری گلستان و ترکمان چای شهرهای قفقاز از تسلط ایران خارج شد و به روسیه تعلق گرفت. عهدنامه پاریس که در زمان ناصرالدین شاه بود بخش‎هایی از هرات و افغانستان را به مالکیت بریتانیا درآورد! عهدنامه آخال نیز که در زمان ناصرالدین‎شاه امضا شد؛ مرو و خوارزم را به روس‎ها بخشید و این پایان بخشش‎های بزرگ قاجاریه به استعمار بود. آخرین قسمتی که از خاک ایران گرفته شد، بحرین بود که در سال 1970م. در زمان محمدرضا شاه پهلوی استقلال خود را اعلام‏ کرد. 🗞 @Ancients
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باورتون میشه این ویدئو مربوط به ایران باشه؟ پدیده‌ی زیبای فیتوپلانکتون‌ها در خلیج فارس ،در برخی مناطق خلیج فارس موجوداتی ریز زندگی میکنند که جلوه ای خاص به ساحل بخشیده اند 😍 . ‌‌‌‌‌. . 🗞 @Ancients
روزی برای نادرشاه کبکی آوردند که یکی از پاهایش لنگ بود. فروشنده قیمت کبک را 300 سکه طلا تعیین کرده بود که موجب تعجب همگان گردید! نادر علت قیمت بالای کبک را پرسید و فروشنده چنین پاسخ داد: “این کبک با سایر کبک‌ها تفاوت دارد! هنگامی که برای کبک‌ها دام پهن میکنیم، این کبک را نزدیک دام رها میکنیم تا با صدای خوشی که دارد سایر کبک‌ها را به سوی دام بکشد. تا امروز توانسته‌ایم با کمک این کبک، کبک‌های بسیاری را شکار کنیم” نادر دستور داد تا کبک را بخرند! هنگامی که کبک را به دست نادر دادند ناگاه تیغی بر گردن کبک زد و سر از تنش جدا کرد! فروشنده که شاهد این ماجرا بود با شگفتی علت را پرسید. نادر پاسخ داد “هرکس دوستان خود را بفروشد باید سر از تنش جدا کرد...” 🗞 @Ancients
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه‏ ای؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و واى بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی... اينچنين است رسم انسانيت و مردانگى... . 🗞 @Ancients
از منابع بسیار مهمی که دربارهٔ عیاران آگاهی‌هایی در اختیار ما می‌گذارد، «قابوسنامه امیر عنصرالمعالی و سمک عیار فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی می‌باشد. آنچه مسلم است مکتب عیاری همانند مکتب فتوّت یا جوانمردی ریشه در آیین‌های پهلوانی در ایران پیشا اسلامی دارند. (زرین کوب، جستجو در تصوف ایران) مرجع اصلی در همه آیین‌های پهلوانی قهرمانان اساطیری اند که همواره در قالب داستان‌ها و افسانه‌ها اصول خود را سینه به سینه رواج داده و مستمسک قرار می‌داده‌اند. آئین عیاری و جوانمردی شامل مرّوت، ایثار، فداکاری، یاری مظلومان و بی پناهان، شفقت به خلق، وفای به عهد و بالاخره خود شکنی بود و تمامی این خصوصیّات بعدها در تصوّف به صورت صفات ممتاز انسان‌های کامل درآمد. جوانمردان علاوه بر صفات انسانی که داشتند مقیّد به انجام آداب و رسومی ویژه بودند که معرّف جوانمردی و جوانمردان بود. پس از اسلام که جوانمردان دین اسلام را پذیرفتند به تدریج اساس مذهب تصوّف بر پایه اسلام و فتوّت استوار شد و آداب جوانمردی در رسوم خانقاهی میان صوفیان متداول و مرسوم گردید. (نوربخش، چهل کلام و سی پیام، ص 964) آنچه در فرهنگ‌ها دربارهٔ واژه عیار نوشته شده‌است، حاکی از آن است که این واژه در برگیرنده مفهوم چالاکی و شجاعت و جوانمردی است. ملک الشعرای بهار اعتقاد داشته‌است که لفظ عیار همان «ای‌یار» فارسی و «ادییار» پهلوی است. برخی نیز واژه عیار را مترادف دزد و طرار و شب‌رو دانسته‌اند، اگر چه این نام‌ها عمدتاً از سوی مخالفان آنان به آن‌ها داده شده‌است. عیاران به سختی به اصول خود که اصول جوانمردان بود پایبند بودند و هر کس آن اصول را زیر پا می‌گذاشت به شدت کیفر می‌دید. اصل و ریشه جوانمردی از دیدگاه عیاران سه چیز بود: یکی آن که هر چه گویی بکنی و دیگر آن که خلاف راستی نگویی و سوم آن که شکیب را کار بندی. زرین کوب، عبدالحسین. جستجو در تصوف ایران. امیرکبیر. چهل کلام و سی پیام، دکتر جواد نوربخش، چاپ دوم، تهران 1381 🗞 @Ancients
یکی از دوستان قدیمی که در ارتش با درجه تیمساری خدمت می کرد روزی مطلبی را برای من تعریف کرد که فوق العاده زیبا بود: تعریف می کرد در سال 1350 هنگامی که با درجه سرهنگی در ارتش خدمت می کردم آزمونی در ارتش برگزار گردید تا افراد برگزیده در رشته حقوق عهده دار پست های مهم قضائی در دادگاه های نظامی ارتش گردند. در این آزمون من و 25 نفر دیگر رتبه های بالای آزمون را کسب نموده و به دانشگاه حقوق قضائی راه یافتیم. دوره تحصیلی یک ساله بود و همه با جدیت دروس را می خواندیم. یک هفته مانده به پایان دوره روزی از درب دژبانی در حال رفتن به سر کلاس بودم که ناگهان دیدم دو نفر دژبان با یک نفر لباس شخصی منتظر من هستند و به محض ورود من فرد لباس شخصی که با ارائه مدرک شناسائی خود را از پرسنل سازمان امنیت معرفی میکرد مرا البته با احترام، دستگیر و با خود به نقطه نامعلومی برده و به داخل سلول انفرادی انداختند. هر چه از آن لباس شخصی علت بازداشتم را می پرسیدم چیزی نمی گفت و فقط می گفت من مأمورم و معذور و چیز بیشتری نمی دانم! اول خیلی ترسیده بودم وقتی بداخل سلول انفرادی رفتم و تنها شدم افکار مختلفی ذهنم را آزار می داد از زندان بان خواستم تلفنی به خانه ام بزند و حداقل خانواده ام را از نگرانی خلاص کنند که ترتیب اثری نداد و مرا با نهایت غم و اندوه در گوشه بازداشتگاه به حال خود رها کرد. آن روز شب شد و روزهای دیگر هم به همان ترتیب گذشت و گذشت تا این که روز نهم، در حالی که انگار صد سال گذشته بود سپری شد. صبح روز نهم مجددا دیدم همان دو نفر دژبان بهمراه همان لباس شخصی بدنبال من آمده و مرا با خود برده و یکراست به اتاق رئیس دانشگاه که درجه سرلشگری داشت بردند. افکار مختلف و آزار دهنده لحظه ای مرا رها نمیکرد و شدیدا در فشار روحی بودم. وقتی به اتاق رئیس دانشگاه رسیدم در کمال تعجب دیدم تمام همکلاس های من هم با حال و روزی مشابه من در اتاق هستند و البته همگی هراسان و بسیار نگران بودند. وقتی همه دوستانم را دیدم که به حال و روز من دچار شده اند کمی جرأت بخرج دادم و از بغل دستی خود آهسته پرسیدم دیدم وضعیت او هم شبیه من است! ناگهان همهمه ای بپا شد که ناگهان در اتاق باز شد و سرلشگر رئیس دانشگاه وارد اتاق شده و ما همگی بلند شده و ادای احترام کردیم. رئیس دانشگاه با خوشروئی تمام با یکایک ما دست داده و در حالی که معلوم بود از حال و روز همه ما کاملا آگاه بود این چنین به ما پاسخ داد: هر کدام از شما که افسران لایقی هم هستید پس از فارغ التحصیلی، ریاست دادگاهی را در سطح کشور بعهده خواهید گرفت و حالا این بازداشتی شما آخرین واحد درسی شما بود که بایستی پاس می کردید و در مقابل اعتراض ما گفت: این کار را کردیم تا هنگامی که شما در مسند قضاوت نشستید قدرتمند شدید و قلم در دست تان بود از آن سوءاستفاده نکنید و از عمق وجودتان حال و روز کسی را که محکوم می کنید درک کرده و بی جهت و از سر عصبانیت و یا مسائل دیگر کسی را بیش از حد جرمش به زندان محکوم نکنید! در خاتمه نیز از همه ما عذرخواهی گردید و همه ما نفس راحتی کشیدیم. بقول سعدی شیرازی : زیر پایت چون ندانی، حال مور همچو حال توست، زیر پای فیل 🗞 @Ancients