کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۷_۲۳_۰۶_۴۹_۱۲_۰۱۵.mp3
6.2M
🎙#یونس_حبیبی
«لبیک یاحسین جانم»
#فایل_صوتی
« زیارت عاشورا » با نوای استاد فرهمند
۲۲ فضیلت برای زیارت عاشورا در روایت علقمه و صفوان آورده شده از جمله :
ثواب ۲۰۰۰ عمره که همه آنها را با حضرت رسول صلى الله علیه وآله و ائمّه اطهار علیهم السلام بجا آورده باشد .
برآورده شدن حوائج هرقدر بزرگ باشد .
ثواب هر شهیدى تا روز قیامت .
قبول شدن شفاعت او براى هرکس از خویش و بیگانه ، گرچه مستحق آتش جهنّم باشند جز دشمنان اهلبیت علیهم السلام....
🕊#زیارت_عاشورا
دعایعلقمه۩علیفانی.mp3
8.03M
🏝 دعای علقمه
دعای بعد از زیارت عاشورا
🎙 با نوای علی فانی
14-bozorgshodan.mp3
953.9K
رزقامروزمون...☺️
اگر میخواهی بزرگ بشوی
اینگونهباش
فقط۲دقیقه⏱
#سخنرانی_مذهبی
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
با نشر در ثواب آن شریک هستید.
💥به خدا که بسپاری، حل میشود.
💗خودم دیدهام وقتی که از همه بریده بودم؛
بی هیچ چشمداشتی هوایم را داشت
در سکوت و آرامش، کار خودش را میکرد
و نتیجه را نشانم میداد
که یعنی ببین: تو تنها نیستی.
💗خودم دیدم وقتی همه میگفتند این آخر خط است،
با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده!
تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست .
❤️خودم دیدم وقتی همه سعی بر زمین زدنم داشتند،
دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید
اوست از پدر پناه دهندهتر و از مادر، مهربانتر.
اوست از هرکسی تواناتر.
💗من کارم را به خدا سپردهام و او
هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
« أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ » ؟!
چرا.. کافیست، به خدا که خدا
همهجوره برای بندهاش کافيست
#داستان بسیار جالب👩🎓
✍️ شیفت شب بودم.
تمام شده بود و حوالی ساعت هفت صبح از پلّهها داشتم میآمدم پایین که یکی از همکارانم یا بهتر بگویم دوستان صمیمیام را دیدم. کمی نگران بنظر میرسید!
تا مرا دید در آغوشم کشید و گفت: هر کسی اگر جای من بود الآن از خوشحالی در پوستش نمیگنجید! ولی مرا حجم زیادی از نگرانی احاطه کرده است.
گفتم : چرا؟ چی شده؟
گفت: در قرعهکشی بیمارستان برای اعزام کادر درمان به حج، اسم من هم درآمده!
یک لحظه از هیجان خشکم زد! چند ثانیهای گذشت تا بتوانم خودم را جای او بگذارم و حرفش را بفهمم.
بعد از سکوت کوتاهی نفسی عمیق ناخودآگاه از سینهام خارج شد و گفتم :
شکر خدا هزار بار، حق میدهم به تو! چنین سفری آن هم دعوت یکهویی، دلهره هم دارد.
از من کمکی برمیآید؟
گفت: من کجا و حج کجا؟ حالا چگونه بروم؟ من در تمام عمرم یکبار حتی در خیالم هم به این سفر فکر نکردم. نمازهایم حتی نماز دست و پا شکستهایست که فقط ظاهرش نماز است! رفتم آنجا چه دعایی بخوانم؟ قرآن خواندنم اصلاً خوب نیست! چکار کنم آنجا حالِ خوبی داشته باشم؟ و ...
چندین برابر جملاتی که اینجا نوشتم، همه نگرانیهایی بود که تند تند داشت ردیف میکرد.
حرفش را قطع کردم و گفتم: امشب منتظرت بمانم میآیی منزل ما باهم حرف بزنیم؟
کمی مکث کرد و گفت: بله عصری که شیفتم تمام شد میتوانم مستقیم بیایم.
گفتم: با همین لباس ؟
گفت: مگه چشه؟ دفعه اول نیست میخواهم بیایم خانهی شما که... خانهی شما مثل خانهی خودم هست! تو به ریز و درشت همهی زندگی من آگاهی...
گفتم : نه بیشتر از خدا !
مسخره نگاهم کرد و گفت : دیوانه شدی؟
گفتم : تو برای آمدن به خانهی من، نه هیچگونه تشریفاتی قائلی، و نه نگرانی که چگونه پذیرائیت کنم چون مطمئنی هر چه دارم و ندارم را با تو شریک میشوم.
برای رفتن به خانهی خدا نگران چه هستی؟
نگاهش به من خیره شد و گفت : اووووف !
ادامه دادم: ما را که به مهمانی دعوت میکنند با خودمان غذا نمیبریم که!
میرویم مینشینیم سر سفره و هر قدر میل داشتیم نوش جان میکنیم. اگر کمی هم سخت گذشت رسم ادب نمیدانیم که گلایه کنیم.
گفت : شیطان چگونه بازی میدهد آدمها را ... به جای درک شادی و لذت این سفر، داشتم از اینهمه اضطراب، کمکم پشیمان میشدم از رفتن به این سفر.
گفتم : او هم همین را میخواست !
رسم خدا رسم قشنگی است! دست خالیترها، توجه صاحبخانه را بیشتر جلب میکنند. همین که بدانیم هیچ نداریم و فقیریم به این سفره، کافیست!
« ظرف فقر تنها ظرفی است که اینجا پُرَش میکنند.»
آرام و شاد بغلم کرد و رفت به سمت پلهها.
به پاگرد که رسید برگشت و گفت : میدانم که منظورت از دعوت شامِ امشب برای رساندن حرفت به اینجا و همین نتیجه بود، اما تعارف آمد و نیامد دارد... من شام میآیم آنجا...
و صدای خندهاش خبر از آرامش درونش میداد.
#روزی_دهنده