تو رفتیّ و رها کردی مرا چون برگها در باد
نفهمیدم که گم شد خاطرات تو کجا در باد؟
مرا دادی به باد و در کشاکشهای غم دیدم
که میرقصید بیدی عاشق و مجنون، رها در باد
هنوز از دیدنت تصویر گنگ و مبهمی دارم
شب باران تو را دیدم، شبی دیدم تو را در باد
شبی دلتنگی خود را سرودم، بعد راهی کرد
به سوی تو تمام قاصدکها را خدا در باد...
#علی_کاملی
@andovh
ما ساده بودیم و ضرر کردیم
ما ساده بودیم و کلک خوردیم
مثل دو تا گل، تشنه خشکیدیم
مثل دو تا گلدان ترک خوردیم
ما مات این شطرنج تکراری
بازنده های مضحکی هستیم
روی دو شاخه، مثل دو تابیم
دوریم اما دل به هم بستیم
ما در نبرد تاج و تخت شاه
سربازهای بی زره بودیم
ما خواب پروانه شدن دیدیم
نخهای دور قرقره بودیم
تقدیر ما تکرار یک اندوه
تقدیر ما زخمیست بیمرهم
تقدیر ما آسوده بودن نیست
آمیخته تقدیر ما با غم
ما ساده بودیم و زمین خوردیم
ما ساده بودیم و ضرر کردیم
ما سادهها، راحت کلک خوردیم
ما سادهها، بیعشق سر کردیم...
#علی_کاملی
*ما توی هر شهری کتک خوردیم...
(حامد ابراهیم پور)
@andovh
از پشت بستی ماه من! دست پریها را
دیوانه کرده موج مویت روسریها را
امشب بیا و مست کن تنها مرا، ساقی!
یک امشبی را دور کن این مشتریها را!
دور از تو بیرنگ است در چشمان من دنیا
رنگینکمانی کن همه خاکستریها را
در خندهات -معجون جادوییّ تو- سِحریست
مقهور کن با خندهات، افسونگریها را
ای سرخی لبهات شاعرکُش! به لبخندی
از نو به صف کن «عنصری»ها، «انوری»ها را!
دارالمجانین شد دلم با خندههای تو
باید برقصانی تمام بستریها را!
#علی_کاملی
@andoh
نشد مخاطب این شعر عاشقانه تو باشی
«خدا نخواست که بانوی این ترانه»¹ تو باشی
کدام خانه به نور تو روشن است؟ نشد که
چراغ روشن شبهای سرد خانه تو باشی
به موج موت قسم میخورم خدای تو میخواست
دلیل جاری این اشک بیکرانه تو باشی
برای تاری شبهای من سکوت شوی تو
برای شعلهی غمهای من زبانه تو باشی
نشد تو بانوی همخانهام شوی و همین بس
برای گفتن این بیتها بهانه تو باشی
تو نیستی و دلم در میان آتش و آب است
بعید نیست که روزی در این میانه تو باشی!
#علی_کاملی
[کتاب «اندوه»، غزل اوّل]
1. از حامد ابراهیمپور
@andovh
عاشقم هر لحظه شوق دیدنت را بیشتر
دوست دارم لمس گیسوخرمنت را بیشتر
با دو خورشید نگاهت گرم خواهد شد دلم
پس بتابان چشمهای روشنت را بیشتر!
بین درهایی که در آن سویشان باشد بهشت
دوست دارم دکمۀ پیراهنت را بیشتر
دوست دارم اخم و لبخند تو را، از این دوتا،
چال لپّ لحظۀ خندیدنت را بیشتر
ابریام، میشد ببارم روی کوه شانهات
دوست دارم آه! باغ دامنت را بیشتر
#علی_کاملی
[از کتاب «اندوه»، غزل سوم]
@andovh
چه ازین است در جهان بدتر؟
نانم آغشته شد به خون جگر
تنم افسرد و سایهام باقیست
آه ازین تار پوچ دردآور!
خون من گردن نبودن تو
در نبود تو شد دلم پرپر
در جهان پس از تو میبینم
هی غمی دیگر و غمی دیگر
شعرهایم تمامشان نازا
کوشش حس و حال من، ابتر
دارد اصرار، بخت، بیخِ گلوم
تیزی فقر را کنم باور
روزهایم تمامشان تارند
به امید شبانهای بهتر...
#علی_کاملی
@andovh
در من غم چشمهای تو جریان داشت
خون در رگ من برای تو جریان داشت
در شاهرگم به جای خون، خندۀ تو
در مویرگم صدای تو جریان داشت
#علی_کاملی
@andovh
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من
زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من
شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من
نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من
چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من
برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من
حسین منزوی
@andovh
هدایت شده از رباعی_تک بیت
من... تو... آن روز... زیر باران... بوسه...
یادت مانده در آن خیابان بوسه؟
مانند دو خطّ متقاطع، من و تو،
یک روز جدا شدیم با آن بوسه...
#علی_کاملی
@robaiiyat_takbait
دلم گرفته از همه
دلم گرفته از خودم
تقاص چی رو پس میدم؟
که اینجوری تنها شدم
دلم گرفته از غمی
که پیشونی نوشتمه
چیکار کنم که تنهایی
همیشه سرنوشتمه
دلم شده یه انباری
توش پُرِ باروت غمه
کاشکی میشد بهت بگم
دوسِت دارم یه عالمه
کاشکی میشد بهت بگم
چقد دلم تنگه برات
بگو بدونم این روزا
دنیای کی شده چشات؟
#علی_کاملی
#ترانه
@andovh
[مجموعه غزلِ «اندوه»، انتشاراتِ فصل پنجم، چاپ ۱۴۰۱]
دربارهٔ کتاب: اندوه، نخستین مجموعهٔ شعرهای من، شامل ۲۳ غزل، یک قصیدهواره و یک مثنوی است که در سال ۱۴۰۱ توسّط انتشارات فصل پنجم منتشر شد. با اتمام چاپ آن، قصد داشتم چاپ دوّمی هم منتشر کنم، اما منصرف شدم. شاید در آیندهای نهچندان دور، چند شعر این کتاب را در کتابی دیگر، بازچاپ کنم. باری! بر آن شدم تا نسخهٔ پیدیافِ کتاب را منتشر کنم، تا آنان که علاقهمند شعر هستند، در این آشفتهبازار نشر و نایابی برخی کتابها (نظیر همین کتاب)، از خواندنش دور نمانند. اگر خواندید و خوش داشتید، ممنون میشوم به اشتراکگذاریاش کمک کنید تا بیشتر خوانده شود.
ارادتمند. علیِ کاملی.
@andovh
ما دل شکستهایم و تو امیّد آخری
بانو! شنیدهام دل ما را تو میخری
آمد دلم دوباره حوالیّ کوچهات
دیگر نمیشود که گذر کرد سرسری
آه ای گل محمّدیام! سوختی چرا؟
ای یاسی کبود! شکستی و پرپری...
درد شما بزرگ و جهان جای کوچکیست
باشد گلایههای تو تا روز داوری
تو نیستی و جای تو خالیست بیگمان
اما نشسته است گدایی دم دری...
ای دل بایست! خانهی وحی است پشت سر!
داری مرا به آخر این کوچه میبری!
دارد صدای شیونی از دور میرسد،
شاید به قتلگاه رسیدهست خواهری...
#علی_کاملی
@andovh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کس ندانست که تو سوختهای یا زینب؟
اینقدر هست که بوی جگری میآید
محمد سهرابی
@andovh
▪️مأمن وحی
باز شعری به روی شانهٔ باد
گذرش سمت خانهات افتاد
خانهٔ شیعه از تو آباد است
مأمن وحی! خانهات آباد!
در دفاع از ولایت مولا
این تو این روزهای باداباد
گفتی «الجّار» و مردم کوچه
خواستندت شکسته و ناشاد
شاخهٔ پر شکوفهٔ طوبی
شد شکسته میان پنجهٔ باد
سورهٔ مریم و مصیبت تو
کاف و ها، یا و عین، غصّهٔ صاد...
آخر کوچه روضهای دگر است:
«دخلت زینب علی ابن زیاد...»
#علی_کاملی
@andovh
هدایت شده از گلچین شعر
آه از این عکس و این صدای قدیمی
گم شده ام بین بغض های قدیمی
این منم امروز کنج طاقچه غم
خاک خورده آینه، تنهای قدیمی
رد شدم امروز از خاطره تو
باران... آن کافه همان جای قدیمی...
در سرم انبوه سوالات گذشته
رفته ای چرا؟ همان چرای قدیمی
عقربه ها پنج عصر راه می افتند
باز می روی و ماجرای قدیمی
این منم این عکس روی سینه دیوار
کهنه شده مثل عکس های قدیمی...
#علی_کاملی
#عضوکانال
@golchine_sher
دوش قرص مه روی تو به یادم آمد
طلعت روی نکوی تو به یادم آمد
می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی
گذر خویش به کوی تو به یادم آمد
سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت
دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد
ذکر خیر تو شد و بال ملک گستردند
بوی اشک آمد و بوی تو به یادم آمد
بخت خود دیدم و کارم گرهی محکم خورد
گره های سر موی تو به یادم آمد
بسملی بال و پر خویش به خون می آلود
بین گودال وضوی تو به یادم آمد
می بریدند لب تشنه سر از حیوانی
بر سرم خاک، گلوی تو به یادم آمد
آتشی در دل شب جلوه نمایی می کرد
دختر سوخته موی تو به یادم آمد
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
@andovh
باد در زلف تو پیچید و پریشانت کرد
کربلا، طور شد؛ این آینه حیرانت کرد
«فأذِن لَه»... تو چه شوقی به شهادت داری؟
که سریعاً پدرت راهی میدانت کرد
در پیات دست دعای پدرت بالا رفت
کاش میشد که ز چشم همه پنهانت کرد!
«من علی بن حسین بن علیام»؛ عشق است،
آنکه در همهمۀ رزم، غزلخوانت کرد
داد انگشتریاش را به دهان تو، پدر
مُهر زد بر دهنت، راهی میدانت کرد
نیزه و تیر و تبر بر سر تو ریخت، علی!
پدرت جمع ز هر جای بیابانت کرد...
بر سر نی، سر زلف تو رها بود که باد،
باد، در زلف تو پیچید و پریشانت کرد...
#علی_کاملی
@andovh