دلم گرفته از همه
دلم گرفته از خودم
تقاص چی رو پس میدم؟
که اینجوری تنها شدم
دلم گرفته از غمی
که پیشونی نوشتمه
چیکار کنم که تنهایی
همیشه سرنوشتمه
دلم شده یه انباری
توش پُرِ باروت غمه
کاشکی میشد بهت بگم
دوسِت دارم یه عالمه
کاشکی میشد بهت بگم
چقد دلم تنگه برات
بگو بدونم این روزا
دنیای کی شده چشات؟
#علی_کاملی
#ترانه
@andovh
[مجموعه غزلِ «اندوه»، انتشاراتِ فصل پنجم، چاپ ۱۴۰۱]
دربارهٔ کتاب: اندوه، نخستین مجموعهٔ شعرهای من، شامل ۲۳ غزل، یک قصیدهواره و یک مثنوی است که در سال ۱۴۰۱ توسّط انتشارات فصل پنجم منتشر شد. با اتمام چاپ آن، قصد داشتم چاپ دوّمی هم منتشر کنم، اما منصرف شدم. شاید در آیندهای نهچندان دور، چند شعر این کتاب را در کتابی دیگر، بازچاپ کنم. باری! بر آن شدم تا نسخهٔ پیدیافِ کتاب را منتشر کنم، تا آنان که علاقهمند شعر هستند، در این آشفتهبازار نشر و نایابی برخی کتابها (نظیر همین کتاب)، از خواندنش دور نمانند. اگر خواندید و خوش داشتید، ممنون میشوم به اشتراکگذاریاش کمک کنید تا بیشتر خوانده شود.
ارادتمند. علیِ کاملی.
@andovh
ما دل شکستهایم و تو امیّد آخری
بانو! شنیدهام دل ما را تو میخری
آمد دلم دوباره حوالیّ کوچهات
دیگر نمیشود که گذر کرد سرسری
آه ای گل محمّدیام! سوختی چرا؟
ای یاسی کبود! شکستی و پرپری...
درد شما بزرگ و جهان جای کوچکیست
باشد گلایههای تو تا روز داوری
تو نیستی و جای تو خالیست بیگمان
اما نشسته است گدایی دم دری...
ای دل بایست! خانهی وحی است پشت سر!
داری مرا به آخر این کوچه میبری!
دارد صدای شیونی از دور میرسد،
شاید به قتلگاه رسیدهست خواهری...
#علی_کاملی
@andovh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کس ندانست که تو سوختهای یا زینب؟
اینقدر هست که بوی جگری میآید
محمد سهرابی
@andovh
▪️مأمن وحی
باز شعری به روی شانهٔ باد
گذرش سمت خانهات افتاد
خانهٔ شیعه از تو آباد است
مأمن وحی! خانهات آباد!
در دفاع از ولایت مولا
این تو این روزهای باداباد
گفتی «الجّار» و مردم کوچه
خواستندت شکسته و ناشاد
شاخهٔ پر شکوفهٔ طوبی
شد شکسته میان پنجهٔ باد
سورهٔ مریم و مصیبت تو
کاف و ها، یا و عین، غصّهٔ صاد...
آخر کوچه روضهای دگر است:
«دخلت زینب علی ابن زیاد...»
#علی_کاملی
@andovh
هدایت شده از گلچین شعر
آه از این عکس و این صدای قدیمی
گم شده ام بین بغض های قدیمی
این منم امروز کنج طاقچه غم
خاک خورده آینه، تنهای قدیمی
رد شدم امروز از خاطره تو
باران... آن کافه همان جای قدیمی...
در سرم انبوه سوالات گذشته
رفته ای چرا؟ همان چرای قدیمی
عقربه ها پنج عصر راه می افتند
باز می روی و ماجرای قدیمی
این منم این عکس روی سینه دیوار
کهنه شده مثل عکس های قدیمی...
#علی_کاملی
#عضوکانال
@golchine_sher
دوش قرص مه روی تو به یادم آمد
طلعت روی نکوی تو به یادم آمد
می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی
گذر خویش به کوی تو به یادم آمد
سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت
دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد
ذکر خیر تو شد و بال ملک گستردند
بوی اشک آمد و بوی تو به یادم آمد
بخت خود دیدم و کارم گرهی محکم خورد
گره های سر موی تو به یادم آمد
بسملی بال و پر خویش به خون می آلود
بین گودال وضوی تو به یادم آمد
می بریدند لب تشنه سر از حیوانی
بر سرم خاک، گلوی تو به یادم آمد
آتشی در دل شب جلوه نمایی می کرد
دختر سوخته موی تو به یادم آمد
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
@andovh
باد در زلف تو پیچید و پریشانت کرد
کربلا، طور شد؛ این آینه حیرانت کرد
«فأذِن لَه»... تو چه شوقی به شهادت داری؟
که سریعاً پدرت راهی میدانت کرد
در پیات دست دعای پدرت بالا رفت
کاش میشد که ز چشم همه پنهانت کرد!
«من علی بن حسین بن علیام»؛ عشق است،
آنکه در همهمۀ رزم، غزلخوانت کرد
داد انگشتریاش را به دهان تو، پدر
مُهر زد بر دهنت، راهی میدانت کرد
نیزه و تیر و تبر بر سر تو ریخت، علی!
پدرت جمع ز هر جای بیابانت کرد...
بر سر نی، سر زلف تو رها بود که باد،
باد، در زلف تو پیچید و پریشانت کرد...
#علی_کاملی
@andovh
هدایت شده از مجتبی خرسندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
چهارفصل
به این امید که تو میدهی جواب حسین
سلامداده به تو هرکه خورده آب، حسین
به شوق گریه برای مصیبتت دارد
چهارفصل گل چشم من گلاب حسین
به آبروی همین چندقطره محترمم
بهروسیاهی من گریه زد نقاب حسین
به پادشاهی عالم نمیکنم میلی
چرا که نوکر تو میشوم خطاب حسین
کمال من اثر همنشینیام با توست
که غورهیدل من باتو شد شراب حسین
اگر در آتش عشق تو سوختن باشد
کجاست آنکه بترسد ازاین عذاب،حسین
بتاب بر من آلوده و بسوزانم
چرا که پاککنندهست آفتاب حسین
اگر بَدم، اگر آلودهام، تو سرورمی
که من جوانم و تو سیدالشباب حسین
#مجتبی_خرسندی
#امام_زمان
#امام_حسین_علیهالسلام
📝گروه ادبی یاقوت سرخ
@Yaqoote_sorkh
@Mojtaba_khorsandi
این چشمها جز معصیت چیزی نمیدانند
شرمندهایم از اینکه ما را شیعه میخوانند!
شرمنده آقا! شیعۀ تو معصیتکار است
این دل ثوابش کم، گناهانش چه بسیار است!
با این همه معصیت و دلتیرگیهامان
دستی بگیر از ما تو ای امیّد فردامان
کاری بکن خورشید! دور از خیرگی باشیم
نه که نماد دیگری از تیرگی باشیم
ای که کلید صبح در دستان تو مانده!
شب را بکُش، این حاکم ملعون خودخوانده
آه ای چراغ قبر زهرا! جای تو خالیست
خورشید! تاریک است دنیا، جای تو خالیست
تو آخرین تسکین این دلهای پر دردی
آقای خوب بیکسی! باید که برگردی...
#علی_کاملی
#شعر_مهدوی
@andovh
آمد به یاد
آب دیدم، کام عطشان توام آمد به یاد
دیدم آتش، لعل سوزان توام آمد به یاد
دوختم بر آسمان پر ستاره، چشم خویش
بر بدن، زخم فراوان توام آمد به یاد
تا شنیدم کشتی بشکستهای بر گِل نشست
پیکرِ بر خاک، عریان توام آمد به یاد
از فراز شاخهای آمد صدای بلبلی
بر سر نی، صوت قرآن توام آمد به یاد
شعلۀ شمعی در آغوش نسیم، آشفته بود
روی نی، موی پریشان توام آمد به یاد
قصّۀ سنگ و سبو در خاطرم چون نقش بست
ماجرای چوب و دندان توام آمد به یاد
گفت: در ویرانه باید جستوجوی گنج کرد
کنج ویران و یتیمان توام آمد به یاد
دیدمش در شعر خود، «تربت» تخلّص آورد
از تو و خاک بیابان توام آمد به یاد
جواد هاشمی (تربت)
@andovh
هدایت شده از
تو نیستی ، همه ی عیدها غمانگیز است
بهارِ بی تو برایم ، به رنگ پاییز است...💔
علی کاملی :)
آن کریمی که حرم را به برادر بخشید
زر به هر سائلی از آن طرف در بخشید
او که با دشمن خود نیز کرمها میکرد
هرکسی سائل او شد دوبرابر بخشید
سائلانش همگی دشمن جانش بودند
بسکه با چهرهی پوشانده، حسن، زر بخشید
فُطرُسش بودم و با بال شکسته دیدم
که کرم کرد حسن جان و به من پر بخشید
در حقیقت حسنی بود حسین بن علی
که به قاتل تَه گودال بلا «سر» بخشید!
#علی_کاملی
@andovh
تو ماندی و چاه چاه ماتم با تو
ای مرد! تویی و کوفهها غم با تو
از بین تمام همرهان تو علی!
مانده است فقط یک ابنملجم با تو...
#علی_کاملی
#شهادت_مولا_علی
@andovh
خداوندا به حق اسم اعظم
به نور سینهی اولاد آدم
به شاه صفدر کرار، حیدر
که از نیروش وا شد باب خیبر
نبد فصلی به روز کارزارش
ز عزرائیل و ضرب ذوالفقارش
به آن سرو گلستان نبوت
به آن شمع شبستان نبوت
حسن، کز محض لطف و خیرخواهی
فرود آمد ز تخت پادشاهی
به آن نوباوهی باغ رسالت
به آن یکتای میدان بسالت
حسین، آن سور جمع سعیدان
سپهسالار افواج شهیدان
به آن چشم و چراغ آفرینش
که بر وی بد مدار آفرینش
علی بن الحسین، آن زین عباد
که بد از غیر ذات بخت آزاد
به آن کان صفا و منبع نور
که بود اندر قباب عز مستور
محمد باقر، آن کوه مفاخر
که از نحریریش گفتند باقر
به حق مجمع البحرین انوار
که شد او را ز صدیق و علی یار
امام صادق و مصدوق جعفر
که این دو منصب او را شد میسر
به حق جمله اهل بیت اطهار
کلان و خرد و مرد و زن به یک بار
که هر یک کشتی بحر یقینند
چو کشتی لنگر روی زمینند
مولانا خالد شهرزوری نقشبندی (۱۱۹۳-۱۲۴۲ ق)
@andovh
امامانی کز ایشان زیب دین است
به ترتیب اسمشان میدان چنین است
«علی»، «سبطین» و «جعفر» با «محمد»
دو «موسی»، باز «زین العابدین» است¹
پس از «باقر»، «علی» و «عسکری» دان
«محمدْ مهدی»ام زان پس یقین است
مولانا خالد نقشبندی (۱۱۹۳-۱۲۴۲ ق)
@andovh
¹. به نظر میرسد مولانا خالد نقشبندی در این مصرع دچار اشتباه شده، گویا نام موسی بن جعفر (ع) و علی بن موسی الرضا (ع) را هر دو موسی در نظر داشته است! میتوان مصرع را به این ترتیب درست کرد: «رضا»، «موسی» و «زین العابدین» است.
بعد حمد خدای فرد ودود
باد بر مصطفی سلام و درود
فخرم این است نسل آن ذاتم
که جهان گشت بهر او موجود
کمترین آل حیدرم به خدا
بحث او «هل أتی» بیان فرمود
اسدالله، «قالِعُ الخَیبر»
قائل حقّ و قاتل مردود
حیدر از نسل پاک جعفر باد
بن علی نقی است اهل شهود
بن محمد تقی است ابن رضا
حضرت کاظم است صاحب جود
حضرت جعفر صائق حق
ابن حضرتْ امام باقر بود
عابدین ابن سیدالشهدا
بشنو اسم علی بشو مسعود
جفت زهرا و لافتی وصفش
«جسمک جسمِ»، مصطفی فرمود
چون من از آل پنج تن هستم
هشت و چار آورم شفیع و ودود
هرکه خواند دعا طلب دارم
به دعایی مرا کند خشنود...
سید احمد حسینی شاعر کُرد (۱۲۵۲-۱۳۳۵ ش)
@andovh
▪️در مرثیه و مدح حضرت امام حسین علیه السلام
ای توتیای دیدهٔ جان، خاک پای تو
برتر ز عرش، بارگه کبریای تو
در رستخیز، خون جگر بر زمین چکد
زآن شاخ گل که بر دَمد از نینوای تو
کردی به راه دوست، تن و جان خود فدا
بادا هزار جان گرامی فدای تو
در بحر رحمت است شناور هر آن کسی
یک قطره اشک ریزد اندر عزای تو
ذات تو هست معنی قرآن و ز اهل کین
چون پاره پاره صفحهٔ قرآن، قبای تو
می خواست در زمانه کند محشر، آشکار
روز نبرد، بازوی معجزنمای تو
عهد الست آمد و تسلیم عرضه کرد
تا جان نثار دوست نماید وفای تو
تو تشنه جان سپردی و آب حیات هم
بود از تو تشنه تر به لب جانفزای تو
بودند بی خبر که بقا در ولای توست
قومی که خواستند به گیتی، فنای تو
رنجی که قاتلان تو را هست روز حشر
امروز مر مراست ز هجر لقای تو
رحمی کن و ز لطف مرا سوی خویش خوان
زآن پیشتر که جان دهم اندر ولای تو
ملک الکلام مجدی سقزی شاعر کُرد (۱۲۶۸-۱۳۴۴ ق)
@andovh