تو آسمانی و من قرصِ کوچکِ ماهم
خوشم که در همه احوال، با تو همراهم
سرم به کارِ خودم بود اگر نفهمیدم_
چطور شد که تو پیدا شدی سرِ راهم!
به جز تو مُعترفم، بر کسی نیفتادهست_
نگاههایِ به منظورِ گاه و بیگاهم
در انتظار نشستیم تا به هم برسیم؛
زمانه داد به بازی «من» و «تو» را باهم
هنوز هم به خیالِ یکی شدن با تو_
در آرزویِ بلندیست عمرِ کوتاهم
به استقامتِ خود پیش از این دلم خوش بود؛
گذشتی از من و دیدم که کوهی از کاهم
چه سخت میگذرد عمر، شانهیِ تو کجاست؟
برای خستگیام تکیهگاه میخواهم!!.
#فاطمه_سلیمانپور
#شعر
#متن
@deklamedarbad