بازآمدی ای جان من! جانها فدای جان تو
جان من و صد همچو من، قربان تو، قربان تو
من کز سر آزادگی، از چرخ سر پیچیدهام
دارم کنون در بندگی، سر بر خطِ فرمان تو
آشفته همچون موی تو، کار من و سامان من
سستاست همچون بخت من، عهد تو و پیمان تو
مگْذار تا از پا فتَم، ای دوست! دستم را بگیر
روی من و درگاه تو، دست من و دامان تو
گفتی که: جانانِ کهام؟ جانان من، جانان من
گفتی که: حیرانِ کهای؟ حیران تو، حیران تو
امشب اگر مرغ سحر خوانَد سرود، میخوانمش
چون بارها بَربَست لب، او در شب هجران تو
با بوسهای از آن دو لب، اکرام را اتمام کن
هرچند باشد «پارسا» شرمندهی احسان تو...
#پارسا_تویسرکانی