eitaa logo
انجمن ادبی مجازی لالجین لعلین
44 دنبال‌کننده
71 عکس
24 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خاکم و از مهر او آیینه‌ام می‌توان دیدن نوا در سینه‌ام مُرسل حق کرد نام «بوتراب» حق، یدالله خواند در امّ الکتاب هر که دانای رموز زندگی‌ است سِرّ اسمای علی داند که چیست خاک تاریکی که نام او تن است عقل از بیداد او در شیون است شیر حق این خاک را تسخیر کرد این گِل تاریک را اکسیر کرد مرتضی کز تیغ او حق روشن است بوتراب از فتح اقلیم تن است هر که در آفاق گردد بوتراب بازگرداند ز مغرب، آفتاب
این قانون ڪائنات است ڪه برهرچیزتمرڪزڪنیدبیشتر آن را در زندڪَیتان جذب خواهیدڪرد برعشق.... زیبایی.... ومهربانی متمرڪزشویم...
واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت زین معیار اندر شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!
مثنوی یک قصه‌ای دارد حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب می‌چرد، خوب می‌خورد، چاق و فربه می‌شود، بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تن‌اش گوشت شده بود، آب می‌شود ! حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانی‌های بیخود ما آدم‌هاست. حکایت‌‌ همان ترس‌هایی، که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد، فقط لحظه‌هایمان را هدر می‌دهد. یک روز چشم باز می‌کنی، به خودت می‌آیی، می‌بینی عمری در ترس گذشته و تو لذتی از روز‌هایت نبردی . معتاد شده‌ایم، عادت کرده‌ایم هر روز یک دل‌مشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته ر‌هایمان نمی‌کند، یک روز دلواپسی فردا ... مدتی‌ست فکرم مشغول این تک بیتِ «باید پارو نزد وا داد» شده است. خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که می‌آید ما را به جاهای خوب خوب می‌رساند ... باور کنید‌‌ همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب می‌رساند ! @anjoman_adabi_lalejin_lalin
‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در مشقِ دوستی پیِ مجنون گرفته‌ایم شاگرد، رفته‌رفته به استاد می‌رسد... ✍️ 🦋@anjoman_adabi_lalejin_lalin🦋 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌
‌ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بيا و حوصله كن دست بر دلم بگذار دوباره زخمه بر اين تارِ بی‌قرار بزن... ✍️ 🦋@anjoman_adabi_lalejin_lalin🦋 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌
🔹بعد از اینکه یک مرد 93 ساله در ایتالیا از بیمارستان مرخص می‌شود، به او گفته شد که هزینه یک روز ونتیلاتور (دستگاه تنفّس مصنوعی) بیمارستان را بپردازد. پیرمرد به گریه افتاد. پزشکان به او دلداری دارند تا بخاطر صورتحساب بیمارستان گریه نکند. ولی آنچه پیرمرد در جواب گفت، همه پزشکان را گریه انداخت. 🔹پیرمرد گفت: "من به خاطر پولی که باید بپردازم گریه نمی کنم. تمام پول را خواهم پرداخت." گریه من بخاطر آن است که 93 سال هوای خدا را مجانی تنفس کردم، و هرگز پولی نپرداختم. در حالیکه برای استفاده از دستگاه ونتیلاتور در بیمارستان به مدت یک روز باید اینهمه بپردازم. آیا می دانید چقدر به خدا مدیون هستم؟ من قبلاً خدا را شکر نمی کردم" 🔹سخنان آن پیر مرد ارزش تأمل دارد. وقتی هوا را بدون درد و بیماری آزادانه تنفس می کنیم، هیچ کس هوا را جدی نمی گیرد. 🔹این داستان ما را به یاد درسی از گلستان سعدی انداخت: منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب... @anjoman_adabi_lalejin_lalin
وفات حضرت زینب(ص) را تسلیت میگوییم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ عالیه👌👌👌 مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت : امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛ چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت: قضای روزه پارسال است. حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت : تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد . من به تو حلوا نمی دهم...! 😊😊🥴 @anjoman_adabi_lalejin_lalin
مهتاب خانم گفت؛ دیروز ۱۰ کیلو سبزی قرمه خریدم،نشستم همه رو تنهایی پاک کردم و سرخ کردم و گذاشتم تو یخچال. آخه میدونی که آقا جمال و بچه ها قرمه سبزی خیلی دوست دارن. آفتاب خانم گفت؛ ا. وا،خواهر چرا نگفتی بیام کمکت کنم؟ دست تنهایی که خسته شدی اون همه رو پاک کردی!پس همسایه گی به چه دردی میخوره؟! مهتاب خانم گفت؛ از شما به ما رسیده خواهر جان،کم زحمتتون ندادیم که. حالا ایشالا وقتی خورشت قرمه سبزی بار گذاشتم میگم برای خوردنش بیای کمکمون. آفتاب خانم خندید و گفت؛خدا نکشدت مهتاب خانم. چه زحمتی خواهر جان؟ بعد هم لبخندش غلیظ تر شد و گفت؛ بفرمایید چاییتون سرد نشه. فردا صبح که آفتاب خانم بیدار شد بوی خورشت قرمه سبزییه تازه ی مهتاب خانم کوچه رو برداشته بود رو سرش...آفتاب خانم یه نگاه به گنجه ی آشپز خانه انداخت وگفت؛ پاشم برم یه کم لیمو عمانی تازه ببرم برای همسایه که امروز نهار قرمه سبزی داریم. نویسنده؛ عروسکها؛ و ☺😊😍
این متن ارزش صد بار خوندن داره👌 روزی، مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواست که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا زد... اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشد! بناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰ دلاری به پایین انداخت. تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰ دلار را برداشت و توی جیبش گذاشت و بدون اینکه بالا را نگاه کند، مشغول کارش شد. بار دوم مهندس ۵۰ دلار فرستاد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش گذاشت... بار سوم مهندس سنگ کوچکی را پایین انداخت و سنگ به سر کارگر برخورد کرد، در این لحظه کارگر سرش را بلند کرد و بالا را نگاه کرد و مهندس علت کارش را به او گفت... این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می‌فرستد، اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید. اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند به خداوند روی می آوریم! بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد! @anjoman_adabi_lalejin_lalin