📸🌷 ۸ فروردین سالروز کشف پیکر ۱۲۰ شهید در منطقه فکه (قتلگاه یادمان فکه) در سال ۱۳۷۱ توسط گروه تفحص شهداست ...
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🔷 به مناسبت سالروز سومین روز عملیات تاریخی «فتح المبین»
✍ «علی جهانبخش»
🔸 رهبر معظم انقلاب در تاریخ ۱۴۰۱/۱/۲۳ در سخنرانی خود در میان جمعی از کارگزاران نظام فرمودند: «صدام هنگام آغاز جنگ، نزدیک ایلام یک مصاحبه کرد و گفت مصاحبه بعدی را در تهران انجام می دهم اما دیدید به چه سرنوشتی دچار شد، در جنگ و بعد از جنگ! در فتح المبین صدام شانس آورد؛ نزدیک بود توسط بچههای سپاه دستگیر شود. اگر بچه ها زودتر رسیده بودند دستگیر میشد ولی شانس آورد و در رفت!»
♦️ ۴۱ سال و در حدود نیم قرن از آن ماجرا می گذرد. حقیقت چه بود؟
🔸 در این عملیات رزمندگان گردان حبیب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) مأموریت تصرف منطقه علی گره زد و خاموش کردن آتش توپخانه مستقر در آن را برعهده داشتند که با پیشروی در عمق منطقه دشمن، قرارگاه تاکتیکی سپاه چهارم آنها را تصرف کردند.
🔸 در همین زمان صدام و جمعی از فرماندهان ارشد ارتش بعث که انتظار پیروزی برق آسای رزمندگان اسلام و شکست خود را نداشتند برای سرکشی از یگان های خود و دادن روحیه به آنها به منطقه آمده بودند (خاطرنشان میشود که علت پیروزی رزمندگان اسلام در این عملیات استفاده از استراتژی موج انسانی بود یعنی اینکه نیروی بسیار زیادی در این عملیات به کار گرفته شد و تعداد شهدای ما نیز در این عملیات بالا بود).
🔸 آنچه در زیر به آن اشاره می شود نه روایت ما، بلکه صرفاً بخشی از روایات فرماندهان ارشد عراق در خاطرات خود از آن واقعه است!
1⃣. ژنرال حسین کامل مجید، وزیر صنعت و صنایع نظامی رژیم بعث و داماد معدوم صدام، پس از فرار به اردن در زمستان سال 1374، در مصاحبهای با نشریه السفیر بیروت اقرار کرد: «در عملیات فتح المبین هنگامیکه نیروهای ایران در منطقه سپاه چهارم عراق پیشروی کردند، واحدهای پشتیبانی این سپاه رزمی نیز از بین رفت و چیزی نمانده بود که صدام و همراهان او، که من هم جزء آنها بودم به اسارت نیروهای ایرانی درآیند! در آن لحظات، رنگ از چهره صدام پریده و بسیار نگران بود. صدام به ما نگاه کرد و گفت: "از شما میخواهم درصورتیکه اسیر شدیم، من و خودتان را بکشید."» (بابایی، گلعلی، بهزاد، حسین، همپای صاعقه، تهران: سوره مهر، چاپ هفدهم 1389، به نقل از روزنامه السفیر، چاپ بیروت، 29 ژانویۀ 1996)
2⃣. سرلشکر عَبِدحمید محمود الخطاب، رئیس دفتر ریاستجمهوری عراق و از همراهان دائمی صدام اذعان داشت: «آقای رئیسجمهور، مضطرب از عدنان خیرالله (وزیر جنگ عراق و پسر دایی خود) پرسید: "عدنان، بگو چه باید بکنیم؟" عدنان جواب داد: "سرورم، جای دیگری برای فرار و پنهان شدن پیدا میکنم." دوباره آقای رئیسجمهور پرسید: "سلاح و مهماتی هم بههمراه دارید؟ "من جواب دادم: "فقط یک قبضه تفنگ داریم."ایشان با خشم و غضب گفت: "اگر ایرانیها مرا پیدا کنند، میدانید چه میشود؟!" افراد همراه، همگی سعی میکردند آقای رئیسجمهور را آرام کنند. او درحالیکه به تانکهای ما که در آتش میسوخت، نگاه میکرد، دائم زیر لب میگفت: "لعنت بر آنها! ما را در ورطه جنگ گرفتار کردند." و اسم کسی را نمیآورد؛ فقط بر لعنتکردن اکتفا میکرد؛ اما من میدانستم که منظورش آمریکا و رهبران عربستان و کویت هستند. آن روز، برای چند ساعتی ما در محاصره بودیم؛ اما ناگهان یک دستگاه خودرو را که حامل افراد مجروح بود، پیدا کردیم. افراد زخمی را بیرون کشیده، خودمان سوار شدیم. رئیسجمهور وقتی سر جایش نشست، گفت: "زخمیها مداوا خواهند شد؛ اما اگر ما اسیر ایرانیها بشویم، چه باید بکنیم؟"» (همان)
3⃣. خالد حسین نقیب، افسر سابق ستاد وزارت دفاع عراق، این واقعه را چنین روایت کرده است: «سرلشکر هشام صباح الفخری، فرمانده سپاه چهارم عراق، در گرماگرم عملیات فتحالمبین و پیشروی نیروهای ایرانی، به صدام اطمینان داده بود که نیروهای ما در حال مبارزه هستند و خطری آنها را تهدید نمیکند. صدام هم این حرفها را هنگام بازدید از جاده عمومی فکه و در حال قدمزدن شنیده و با خیال راحت مشغول بازدید از نیروهایش بود. در همان لحظه، یک گردان توپخانه که داشت از همان موضع عقبنشینی میکرد، با صدام روبهرو میشود. وقتی صدام علت عقبنشینی را از فرمانده آن گردان پرسید، گفت: "قربان، نیروهای ایرانی با موضع شما چند کیلومتر بیشتر فاصله ندارند. توصیه میکنم شما هم عقبنشینی کنید؛ درغیر این صورت، به اسارت درخواهید آمد!"» به این ترتیب، این افسر صدام را از خطر اسارت به دست ایرانیها نجات داد. (خالد حسین نقیب، حزب بعث و جنگ، ج2، ترجمۀ محمدحسین زوارکعبه، تهران: انتشارات سورۀ مهر، 1368)
🔹 شهید آوینی: «ما مرده و شما زنده! خواهیم دید که بلاخره چه کسی پیروز خواهد شد. حق یا باطل، امام حسین (ع) یا یزید، حزب الله یا صدام، حضرت امام و یا غرب و شرق، امام زمان (عج) یا دجال؟
#روایت_فتح_عضو_شوید 👇
@ravayatefathavini
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 اصراری نیست که این کلیپ رو حتما به همراه لینک کانال برا دیگران ارسال کنید، اما بدون درج لینک کانال هم که شده، لطفاً حتما برای هر کسی که آینده معنویش براتون مهم هست ارسال کنید. کلیپی که باید ده ها بار اون رو دید و به محتواش توجه کرد!
💐 سال نو بر شما و خانواده محترم مبارک. چهار دقیقه پایانی مستند هشت قسمتی «آقا مرتضی»
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #ماه_رمضان
🔸دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان
یادمان شهدای شرهانی
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تصاویری از
عملیات فتح المبین
فروردین ۱۳۶۱
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🔷 شهید آوینی: «سرّ پيروزی ما در جبهههای جنگ با ابرقدرتها همين است كه ما هرگز متكی به سلاح نيستيم. اتكای ما به ايمان خود و امدادهای غيبيی است كه ايمان ما مجاری نزول آنهاست و اگر اينچنين نبود و پيروزی ما موكول به همپايی با قافله نظام اقتصادی و صنعتی غرب ميشد، همان طور كه عرض شد، امروز حتی يادگارهای انقلاب اسلامي را نيز از كتابهای رسمی تاريخ شسته بودند.»
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پاسخ رهبری به آنهایی که می گویند سخنان ایشان تکراری است
#لبیک_یا_خامنه_ای
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
32.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آقا مجید
📻 روایتی کوتاه از شهید مجید صنعتی
به روایت حاج حسین یکتا | اسفند ۱۳۹۶
@Pelak_channel
✅سخت ترین لحظات ماه رمضان برای رزمندگان گردان حضرت علی اکبر (ع)
حال و هوای #ماه_رمضان در #گردان_حضرت_علی اکبر (ع):
✍️✍️✍️ راوی : برادر جانبازدکتر مجید رضاییان:
معاون گردان حضرت علی اکبر(ع) لشگر10
🔸از ابتدای تشکیل گردان علی اکبر(ع) تا آخر جنگ، سه ماه رمضان گذشت که هر سه هم در فصل بهار واقع شده بودند، ولی ما بچه های گردان علی اکبر توفیق روزه گرفتن نداشتیم، به دلیل اینکه در منطقه ی عملیات بودیم و در حال مأموریت. اختیار اسکان و اقامتمان دست خودمان نبود و هر آن ممکن بود دستور برسد که برویم عقب، یا پیشروی کنیم به سمت جلو، یا از اردوگاهی به اردوگاه دیگر نقل مکان کنیم که تمام این موارد، مستلزم طی مسافت طولانی بود.ما از زمان جابجایی ها هیچ اطلاعی نداشتیم و این موضوع حتی برای فرمانده گردان هم قابل پیش بینی نبود و نمی توانستیم قصد ۱۰ روزه کنیم و چون آن مناطق، موطن ما نبود، بنابراین روزه در آن شرایط صحیح نبود و به جهت قوانین و قواعد روزه داری، افرادی که احتمال حرکت و ترددشان وجود دارد نمی توانند روزه بگیرند.
البته در کل جبهه رزمندگانی بودند که امکان روزه گرفتن برایشان میسر بود و آنها کسانی بودند که یا نزدیک به موطن خودشان بودند یا به اصطلاح نیروهای استقراری بودند و در پادگان ها یا خطوط پدافندی بودند که می توانستند نیت ۱۰ روزه کنند.در چنین شرایطی که به لحاظ قواعد شرعی نمی توانستیم روزه بگیریم، بعد از نمازها دعای هر روز ماه مبارک رمضان را به صورت دسته جمعی می خواندیم. بچه هایی که در حالت عادی هم همیشه به قول معروف سیم شان وصل بود، آن روزها حال و هوای تماشایی تری داشتند.
و اما سخت ترین لحظات ماه های رمضان برای ما، شنیدن صدای ربنا از بلندگوهای محوطه بود. غم سنگینی توی سینه مان می نشست. بغض می کردیم و دلمان می سوخت از اینکه نمی توانیم روزه بگیریم.
یکی از ماه رمضان ها، از اردوگاه قائم لشگر10 در میاندوآب حرکت کردیم به طرف منطقه عملیاتی ماؤوت و دو سه روزی را در موقعیت صف مستقر شدیم. البته استقرار به آن معنا نبود. یکسری از بچه ها در دامنه کوه چادر زدند، بعضی هم چادر نزدند و زیر درختان مستقر شده بودند.نمازمان را هم داخل همان چادر می خواندیم.آن شب ها مصادف شده بود لیالی قدر. کمی بالاتر از ما، در ارتفاعات، نیروهای یگان دیگری مستقر بودند و شب قدر، تعدادی از بچه های ما یواشکی رفتند در مراسم آنها شرکت کردند.
🔸حسرت آن روزهایی که نمی توانستیم روزه بگیریم، برای همیشه به دل بعضی از بچه ها ماند چون در عملیات ها به شدت مجروح شدند و از لذت روزه داری محروم گشتند. هرچند که پاداش بندگی و جهاد در سنین اوج جوانی، نزد خدای متعال محفوظ است و لذت حقیقی در بهشت، از آنِ آنهاست.
@alvaresinchannel
♦️ اسلحه کلاشینکف طلا، اهدا شده از پادشاه معلون عربستان به صدام حسین لعنت الله علیه
🔷 شهید آوینی: «دشمن ما وابسته به سلاحهای جور واجوری است كه به قيمت نوكرياش به او دادهاند، اما مؤمن وابسته نيست. هر نوع وابستگی مؤمن را از وصول به حق باز می دارد و همچون غل و زنجيری كه بر دست و پای زندانيان می بستند، او را به زمين می چسباند و قدرت قيام را از او می گيرد. مؤمن اگر وابستگي داشته باشد نمی تواند قيام كند و عصر ما عصر قيام است.»
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اوج_انسانیت
مغازه رو بستم آمدم جبهه. من که آمدم دو تا از بچههام آمدند.. نگاه کردم دیدم هرکی رو نگاه میکنم از خودم بالاتره.. هم تقوایش از من بهتره هم درجهاش بالاتره. از خودم پستتر ندیدم. دیدم هیچ ذرهای نیستم در مقابل اینها...
این ویدئو را حتما تا آخر ببینید. پیوستهای مهم عقیدتی، هویتی، مذهبی، سیاسی و حماسی خصوصا باتوجه به زمانهی امروز ایران دارد.
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💢 ماجرای شهادت نوجوانی که پای برهنه مقابل چشمان پدرش شهید شد
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂
🔻 دستمال سرخها 1⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 بمنطور آشنایی با شهید اصغر وصالی و گروه دستمالسرخها، روزنامه شرق گفتگویی با مریم کاظمزاده، همسر اصغر وصالی، ترتیب داد که مشروح آن تقدیم میشود.
🔸 چطور با شهید وصالی آشنا شدید؟
در مریوان بودیم؛ من قبل از اصغر وصالی و دکتر چمران در پادگان مریوان بودم. آنموقع آقای مصطفوی فرمانده سپاه آنجا بودند. وضعیت مریوان هم آرام نبود و تقریبا دست گروههای چپ بود و اجازه نمیدادند کسی وارد شهر شود. ارتش بهلحاظ شرایطی که داشت، دو روزی یکبار آذوقه به شهر میبرد. من یک روز با ماشینهای ارتش از اردوگاههایی که خارج از شهر زده بودند، برای خروج مردم چند عکس گرفتم. من آن زمان خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی بودم. البته بنیصدر آنموقع خیلی دخالتی نداشت، سردبیر ما آقای علیرضا نوبری بود. دکتر چمران وقتی وارد منطقه شد، محل اقامتش پادگان بود. دوره مأموریت پاسداران سپاهی که تحت فرماندهی آقای مصطفوی بودند، تمام شده بود و باید نیروی جایگزین میآمد که گروه اصغر وصالی آمد. فرمانده گردان ۳ سپاه که باید چند تانک و نفربر را به پادگان مریوان میرساندند و یک روز عصر در گردوخاکی که تانکها ایجاد کردند، اصغر وصالی وارد مریوان شد. نیروهای بالای تانک هم دستمال سرخی بر گردنشان بود و فهمیدیم نیروی جاگزین، دستمالسرخها هستند و چون چمران هم مذاکره کرده بود و میخواست به تهران برگردد، من با چمران به کرمانشاه و تهران بازگشتم. چند روز بعد شنیدم چمران به پاوه رفته است و یک روز بعد غائله پاوه شروع شد. من با اصرار زیاد خواستم به منطقه بروم تا گزارش را از چمران بگیرم. با سختی زیادی به اقامتگاه دکتر چمران رفتم و دیدم اصغر وصالی هم آنجاست. وقتی گزارش را خواستم، دکتر چمران گفت با اصغر وصالی صحبت کن. ولی حقیقتش وقتی وارد پادگان شدم، اصغر وصالی برخورد خوبی نداشت و اکراه داشتم که باز بروم، لذا با او صحبت نکردم. روز بعد گروه وصالی مأموریتی داشت برای شناسایی منطقه و به من پیشنهاد شد با آنها بروم و من نیز از خداخواسته همراه آنها رفتم. در آن سفر بود که اصغر وصالی را شناختم. ناگفته نماند که نیروهای او را بیشتر شناختم که چقدر پرتلاش، فداکار و صبورند. این سفر دو روز طول کشید و در برگشت هم به یک کمین خوردیم و همراه اصغر به پادگان آمدیم. در آنجا خانم چمران هم آمده بود و خیلی بهلحاظ روحی برای من مؤثر بود. در آن مأموریت شناسایی، شناختمان از هم بیشتر شد. یادم است یکی از بچههای خوب گروه شهید شده بود، آنجا بود که برای اولینبار با اصغر وصالی صحبت کردم و فردای آن روز با خانم چمران به تهران برگشتم. بعد از دو روز در ۱۸ شهریور با شهید شیرودی دوباره به بانه و سردشت رفتم و بعد از دو ماه کار دسته وصالی نیز تمام شده بود که به کرمانشاه رفتیم و مصادف شده بود با فوت آقای طالقانی و راهها بسته بود و به ناچار با اتوبوس نیروهای وصالی برگشتم و این شروع آشنایی ما بود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🌹 شهید اصغر وصالی
#دستمال_سرخها
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂
🔻 دستمال سرخها 2⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 از فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب شهید وصالی بگویید.
اصغر وصالی قبل از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق بود و مصطفی جوانخوشدل، مسئول سازمانی اصغر بود. او محکوم به اعدام بود و بعد از کشتهشدن رضاییها، حکمش به 12 سال زندان کاهش پیدا کرد. وصالی بهعلت مخفیبودن و فعالیتهای چریکی که در شهرهای مختلف انجام داده بود، محکوم به اعدام شد. وقتی دستگیر شد، تازه معلوم شد شش نفری که ساواک دنبال آنها میگشته، همه یک نفر هستند و اصغر وصالی با نامهای مستعار فعالیت میکرد. اصغر در زندان با شرایط سازمان و تغییر ایدئولوژی آشنا و سریع جدا میشود. آنموقع سازمان مجاهدین هم برنمیتابید نیرویی مثل وصالی جدا شود و اصغر انتقادهای شدیدی به آنها میکرد تا سال ۵۶ که از زندان آزاد شد.
🔸 داستان درگیری شهید وصالی و زدن رجوی صحت دارد؟
درگیری لفظی را بعد از انقلاب شاهد بودم، ولی آن موقعی که من با ایشان بودم، درگیری از نزدیک اتفاق نیفتاد؛ اما مسعود رجوی خیلی برای اصغر وصالی خط و نشان میکشید و درگیری لفظی بهصورت پیام بود که مثلا میآمدند میگفتند مسعود این پیام را برایت دارد که اصغر هم جواب میداد و حتی خوب یادم هست هنوز سازمان مجاهدین ترورهای سال ۶۰ را شروع نکرده بود، ولی از طرف آنها دو بار خانه ما را دزد زد و کسی که دراینباره دستگیر شد، اعتراف کرد. اصغر وصالی تحت تعقیب منافقین بود.
🔸فعالیتهای بعد از انقلاب اصغر وصالی چه بود؟
ایشان فرد شناختهشدهای بود و ازسوی کسانی که با ایشان آشنا بودند، دعوت به کار شد و با من درددل میکرد که کارهای اول انقلاب را چندان قبول نداشت؛ البته مسئول اطلاعات سپاه بود و در چند دستگیری هم بوده است. وصالی مدعی چریکبودن بود. تعریف میکرد یکبار خلخالی یک نفر را برای اعدام به ما سپرد که در میانه راه دیدم او قبل از انقلاب شکنجهگر من بوده است و میگفت همان موقع راهم را جدا کردم و کچویی کنارم بود که گفتم من دیگر این کار را نمیکنم. البته این رفتار به روحیه اصغر وصالی برمیگشت، او معتقد به انتقامگیری نبود. اصغر وصالی خیلی شکنجه شده بود و در زندان به «اصغرپررو» معروف بود، ساواکیها که نمیتوانستند او را تحمل کنند، برای رو کمکردن خیلی شکنجهاش میکردند، اصغر به خیلی از مسائل ریز هم توجه داشت. یادم هست اوایل آشناییمان بود، درحال قدمزدن بودم، پاییز هم بود پایش را روی برگها نمیگذاشت، میگفت این برگ روزی سبز بوده است؛ روحیه جالبی داشت. بازماندگان دسته دستمال سرخها هستند و میتوانید از آنها بابت روحیه اصغر وصالی بشنوید. جزء شیوه اصغر وصالی بود که هرروز باید کارهای از صبح تا شب را بررسی و نقد میکردند؛ مثلا در عملیاتها اصلا فرماندهای نبود که بگوید باید با برنامه همگی برویم؛ هرکسی حاضر بود عاشقانه با اصغر وصالی میرفت، من خوب یادم هست اینها معروف به دستمالسرخها بودند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂
🔻 دستمال سرخها 3⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 داستان این گروه چیست؟
شروع جنگ و دوران جنگ بارها اصغر وصالی فرمانده گردان۳ سپاه شد. بارها او را خواستند که تو باعث انشقاق در سپاه نشو؛ یعنی هرکسی میخواهد وارد سپاه شود، درخواست عضویت در دستمالسرخها را دارد و این موضوع باعث جداییانداختن در سپاه میشود. ولی اصغر قول داد من این کار را نمیکنم و دستمال قرمز را به گردنش نبست، چون باعث ایجاد جدایی بین بچههای سپاه میشد؛ اینها موقعی که در مأموریت اولشان از سنندج به سمت مریوان میآیند، یک خانه پیشاهنگی قبل از انقلاب ساکن میشوند و میبینند در یک جعبه دستمالهای قرمز است، عبدالله نوریپور پیشنهاد میکند اینها را به گردنمان ببینیم تا همدیگر را بشناسیم. چون خودشان را باید از مردم محلی جدا میکردند و گروه اصغر وصالی که ۳۰-۴۰ نفر بودند و در پاوه ۵۰ نفر بودند که از اینها اکثرشان شهید میشوند، به یاد دوستانی که آن دستمال قرمز را به گردنشان بسته بودند، اسم گروه را دستمالسرخها میگذارند و یک سمبل تعهد میشود اما اصغر وصالی خودش نمیبست که متهم به تکروی نشود.
🔸ازسوی چه کسی منصوب شده بود؟
ازسوی جواد منصوری که در زندان همبند بودند، منصوب شده بود ولی با ابوشریف که فرمانده عملیات بود، همکاری میکرد. ما خاطرات خوبی با آقای ابوشریف داریم و شاهد بودم که با دکتر چمران بحثهایی داشت. من بعد از شهادت اصغر وصالی مدت کمی خبرنگاری را ادامه دادم ولی بعد بهدلیل مشی روزنامه انقلاب اسلامی از آنجا جدا شدم. در آن زمان آقای ابوشریف خیلی بزرگواری میکرد؛ البته تنها نبودم بانوان دیگری هم بودند که در منطقه پرستار یا خبرنگار بودند و ابوشریف هروقت میخواست به منطقه برود، تماس میگرفت تا اگر میخواهیم برویم ما را همراه خودش ببرد. ابوشریف اسلام را در قالب ناسیونالیسیت برنمیتابید و در قالب انترناسیونالیسم و نگاه امتی شدیدی داشت و مجموعهای را که میدید، محدود نبود. من یکبار شاهد بحث ایشان با دکتر چمران در مریوان بودم. یادم هست صحبت امام موسیصدر شد، بحث نهضت آزادیبخش فلسطین نیز بود که دکتر چمران برنتابید و بر سر امل و فتح هم گفتوگو کردند که شاهد بودم. دکتر چمران علاقه زیادی به اصغر وصالی داشت، گفتوگوهای دکتر چمران هم درباره وصالی موجود است.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🌹 شهید اصغر وصالی
#دستمال_سرخ ها
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂
🔻 دستمال سرخها 4⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 اصغر وصالی در وقایع گنبد نیز نقش داشت؟
اصغر وصالی اصلا در گنبد نبود، فرمانده سپاه در گنبد محسن چریک یا همان سعید گلاببخش بود که از فرماندهان بسیار زبده سپاه بود و در آبان ۵۹ در بازیدراز شهید شد. اتفاقا دستور دستگیری محسن چریک را هم داده بودند، فرماندهان اولیه سپاه دورههای چریکی را در لبنان دیده بودند و بسیار حرفهای بودند و متأسفانه همان ماههای اول جنگ شهید شدند و هیچکس به دنبال شناسایی اینها نرفت. معمولا اخلاقی نیست کسانی که از رده خارج شوند، دوستانشان را نیز از رده خارج کنند. متأسفانه سال ۶۲ من بهعنوان خبرنگار شاهد بودم کسانی فرمانده شدند که باید میشدند ولی اصولی نبود آنهایی که بودند دیگران را حذف کنند؛ نه به لحاظ اینکه قهرمان نبودند ولی این سؤال را از تبلیغات سپاه دارم که چرا فرماندهان زبده خودشان را به جامعه معرفی نکردند؟ مثلا اصغر وصالی که دوباره به جامعه معرفی شد بعد از ۳۸ سال بود که فیلم چ ساخته شد.
🔸 فیلم «چ» تا چه حد به واقعیت اصغر وصالی نزدیک است؟
از لحاظ اینکه یک فیلم و هنر است، هیچ انتقادی به آن ندارم. اگر فیلم مستند بود، شاید به لحاظ شخصیتی که ساخته انتقاد میکردم ولی چون فیلم سینمایی است، هنرمند اجازه دارد برداشت خودش را از قهرمانها ارائه دهد و از این بابت یادم هست وقتی فیلم چ اکران شد، خیلیها من را تحت فشار قرار دادند که گله کن، این اصغر وصالی نبود که حاتمیکیا درست کرد ولی من معتقدم هنرمندان بیایند از نگاه خودشان شهدا و فرماندهان را بهصورت آزادانه نمایش دهند. ما نباید هنر را محدود کنیم. این فیلم فقط همان ۴۸ ساعت پاوه بود و آقای بابک حمیدیان هم بهخوبی از عهده این فیلم برآمدند، البته تمامِ چمران و وصالی این نبود.
🔸 داستان اسارت یک خبرنگار و حمله وصالی به کمپ دشمن چیست؟
قطعا نه! این را میتوانم اصلاح کنم. در مهاباد که بودیم خیلی دلم میخواست شهر را ببینیم و نمیتوانستیم به داخل برویم.
آنجا دختری به نام بهاره بود که برادرش جزء دموکراتها بود و این ماجرا دقیقا بعد از ۱۳ آبان و حمله به سفارت بود که قاسملو با چرخشی از این حرکت و دانشجویان پیرو خط امام حمایت کرده بود و به صورت نمادین آمدند درِ سپاه و این کار را قاسملو تأیید کرده بود که در سخنرانیاش نیز من حضور داشتم. بهاره در آنجا اطلاعات میگرفت و اطلاعات میآورد. یک بار به من گفت دلت نمیخواهد به شهر بیایی؟ شرایط شهر متفاوت شده است. من خیلی دلم میخواست بروم. در یکی از خیابانهای اصلی شهر بودیم که کوملهها آمدند و میخواستند خودشان را به حزب دموکرات نشان دهند.
یک جیپ دموکرات که در حال حرکت بود، ایستاد و کومله میخواست من را ببرد و دموکرات نگذاشت. من از این رفتارهای کردها فهمیدم چقدر میانشان اختلاف است و در این حین یک نفر در آنجا به سپاه زنگ میزد که خبرنگارتان را بردند. اینها هم چون کردی حرف میزدند، من متوجه نشدم. وقتی اصغر وصالی فهمید به ارتش زنگ زده بود که اگر آزاد نشود، توپها را به شهر میریزم و همه خودشان را گم کرده بودند و من از همهجا بیخبر به سمت سپاه رفتم که داد میزدند خواهر آمد! خواهر آمد! وقتی آمدم، متوجه شدم در شهر چه خبری شده است و اصغر وصالی چقدر همه را تهدید کرده بود. البته در خاطرات کسانی که هیچ حضوری در آن صحنه نداشتند، خواندم که داستانپردازی کردهاند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🌹 شهید اصغر وصالی
#دستمال_سرخ_ها
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz