eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
278 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
280 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت 18 تیرماه 1365 محل شهادت : ✍️✍️✍️: روای: تمام سر وصورتم رو خون گرفته بود . ابتدا فکر کردم مجروح شدم، خون ها رو از صورتم پاک کردم و یه تکونی خوردم. چیری نشده بود سینه رو از خاک بلند کردم و یه نگاه به اطراف انداختم .. دیدم ابوالفضل رمضانی پاش به پوست آویزونه و افتاده. اومدم بالاسرش ، دیدم زنده است . خودم رو به برادر لطیفی که چند متر جلوتر بود رسوندم و با هم مشورتی کردیم.قرار شد برادر لطیفی معبر رو ادامه بده و من هم ابوالفضل رو از معبر بیرون ببرم. طناب معبر رو توی میدون محکم کردم وابوالفضل رمضانی هم خودش کمک کرد و در حالیکه خون زیادی از محل زخم هاش میومد به اول میدون اومدیم و بچه های امدادگر رو خبر کردم و مشغول بستن زخم ابوالفضل شدند و من برگشتم توی میدون مین. مسیر معبر و طناب معبر سفید زنگ با خون هایی که از ابوالفضل رفته بود کاملا قرمز شده بود ، دو نفری معبر رو تموم کردیم و سیم خاردارهای توپی آخر میدون مین رو هم قطع کردیم ، هنوز دشمن متوجه نشده بود. معبر کامل باز شده بود یکی دوبار عرض معبر رو رفتیم و اومدیم و وارسی کردیم که مین جانمونده باشه. فرمانده گردان رو هم آوردیم توی معبر و ایشون هم تا انتهای معبر رفت و خاطرش جمع شد که معبر باز است. اومدیم اول میدون وسروقت . خونریزی زیاد خیلی بیحالش کرده بود. ابوالفضل قد بلندی داشت وخیلی هم هیکلی بود. اما این زخم کاری همه توانش رو برده بود اما اون لبخند همبشگی روی لبانش بود. با برادر لطیفی کا رها رو تقسیم کردیم. من اول میدون نشستم ولطیفی هم رفت آخر میدون و بچه های گردان قمر بنی هاشم علیه السلام برای شکستن خط دشمن وشروع عملیات وارد معبر شدند. درگیری شروع شد دشمن مقاومت میکرد و آتش سنگینی رو منطقه اجرا میکرد . سمت چپ ما چند تا تیربار سنگین کار میکرد . نارنجک برداشتم و برای آخرین بار نگاهم به ابالفضل افتاد که دیگه رمقی به تن نداشت با او خدا حافظی کردم ورفتم سروقت سنگر دوشکا... با دشمن درگیر شدیم و خودم هم مجروح شدم و وقت عقب اومدن سراغ ابوالفضل رو گرفتم او رو عقب برده بودند. توی بیمارستان بودم که خبر دادند ابوالفضل رمضانی شهید شده. ✅ هنوز یاد اون معبر که طناب معبرش با خون ابوالفضل رنگین شد زنده است ..اون هایی که از به مشرف میشوند یادشون نره که معبر عبورشون با خون شهید ابوالفضل رمضانی سرخ شده و اگر زیارت با عزتی است به یمن از پا افتادن ابوالفضل هاست. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ❇️ آیا شهدا پشت سرشون رو نگاه میکنند .. چرا که نه... اسیر نگاهتونیم. ... هم داره نگاه میکنه خدا کنه همین اینور و هم اونور هوای ما رو داشته باشن @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سالروز اغتشاش داخلی ۱۸ تیر ۷۸ 🎥 ای سید و مولای ما! پیش خدا گواهی بده که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستاده‌ایم. بزرگترین آرزوی بنده این است که در این راه جان خودم را تقدیم کنم.... اللهم احفظ قائدا الا امام خامنه ای به برکت صلوات برمحمد وال محمد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
🍂 فالله خیره حافظا زهرا شمس ┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄ 🔹 خرمشهر آزاد شده بود. قرار بود یک ماشین آجیل به خرمشهر برود. با حاج بی بی علم الهدی همراه هدیه،سوار ماشین شدیم. وقتی رسیدیم با شوق و ذوق پیاده شدیم تا خودمان هدیه‌ها را به دست رزمنده‌ها بدهیم۰ یکی دو نفر از رزمنده‌ها دویدند سمت ما و گفتند: - شما چرا اومدین اینجا؟ خیلی خطرناکه. هر آن ممکنه هواپیما بیاد و بمبارون کنه. حاج بی بی گفت: - بابا چتونه؟ این همه مرد ها شهید میشن بذار یک زن هم شهید بشه. من به آنها گفتم ایشون حاج بی بی علم الهدی‌ست. تا شنیدند خیلی ذوق کردند و همه به سمت بی بی می‌آمدند. همان موقع یک دفعه سر و کله هواپیماهای عراقی پیدا شد. شروع کردن به بمباران. مرتب داد می‌زدند بخوابین روی زمین. ما هم سریع خوابیدیم تا رفتند. خدا را شکر هیچکس آسیب ندیده بود. بچه‌ها آمدند و رو به بی بی گفتند: - سریع برگردین خطرناکه - خطرناک نیست فالله خیره حافظا •┈••✾○✾••┈• از کتاب زنان جبهه جنوبی
🔼🌹 شهید سید جمال قریشی
🔼🌹 شهید سید جمال قریشی
به مناسبت سالگرد شهادت شهید سیدجمال قریشی شهیدسیدجمال قریشی در سال ۱۳۴۲ در روستای برغان از توابع ساوجبلاغ به دنیا آمد. شهیدسیدجمال پنجمین فرزند خانواده بود،بعداز پیروزی انقلاب اسلامی جذب سپاه شد. با شروع شدن جنگ تحمیلی عازم جبهه های حق علیه باطل شد،ایشان بیشتر زمان خود را در جبهه حاضر بود و کمتر به مرخصی می رفت.شهید سیدجمال مدرک دیپلم داشت و متاهل بود. سرانجام در عملیات کربلای یک در سحرگاه ۱۷ تیر ۱۳۶۵ به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود رسید.
22.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 | 🌱 🌐 باشگاه خبرنگاران راهیان نور کشور جهاد رسانه‌ای شهید رهبر 🆔 @Rahianenoor_press
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🍂 خورشید مجنون ۱۷ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• ساعت حدود دوازده شب شده بود. غلام پور جلسه ای تشکیل داده بود و عده ای از فرماندهان محورها و بچه های قرارگاه حضور داشتند. آخرین وضعیت گزارش شد. کسی حال حرف زدن نداشت. خود غلام پور حالش از همه بدتر بود. از بچه ها پرسیدم: «از علی چه خبر؟» هیچ کس چیزی نمی‌دانست. نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. به هر حال کارها تقسیم شد. از یگان‌ها خواسته شد روی جاده شهید همت تا هرجا که می‌شود جلو بروند و خط تشکیل بدهند. منظور این بود در نزدیکی مرز مشترک مستقر شوند و روی سیل بند شرقی نیرو مستقر کنند و مواظب منطقه بستان و چزابه باشند. بعد از جلسه با یگان‌ها  نشستی با غلام پور و چند نفر از برادران قرارگاه داشتیم. آن شب عبدالله طرفاوی خیلی گریه می‌کرد. خود من هم بغض گلویم را گرفته بود، اما نمی‌شد گریه کنم. بعد از علی همه بچه ها نگاهشان به من بود. نباید روحیه آنها را تضعیف می‌کردم. باید تظاهر می‌کردم چیزی نشده است؛ جنگ است و جنگ هم سختی‌های خاص خودش را دارد. غلام پور گفت: «از همین امشب به فکر باشید که چند گروه را آماده کنید و اگر تا فردا خبری از‌ علی هاشمی و دیگر بچه ها نشد جست وجو را شروع کنید.» همان شب لیستی از نیروهای بومی آشنا به منطقه تهیه کردم و گفتم: «برای فردا این افراد آماده شوند.» تعداد مفقودان ما زیاد بود اما عده ای از آنها همان شب برگشتند. سردار قنبری، فضل الله صرامی قاسم باوی و تعدادی دیگر، از کسانی بودند که برگشتند؛ اما علی هاشمی مهدی نریمی، بهنام شهبازی، حسن بهمنی، محمود نویدی، حسین اسکندری، گرجی زاده، هوشنگ جووند، محمد درخور، و چند نفر دیگر مفقود ماندند. روزهای بعد بهنام شهبازی و محمد درخور هم برگشتند اما از بقیه همچنان خبری نبود. حدود ساعت دوی شب تصمیم داشتم به منطقه برگردم که غلام پور گفت: «با خانه تماس بگیر!» واقعاً نمی توانستم. یعنی برایم سخت بود که در چنین اوضاعی، آن هم زمانی که از علی هاشمی خبری نداشتم با منزل تماس بگیرم؛ اما غلام پور گفت: حتماً با خانه تماس بگیر تا از حالت مطلع شوند. با اکراه با منزلمان تماس گرفتم. همسرم گوشی را برداشت. همین که صدای مرا شنید، زد زیر گریه. ترسیدم گفتم: «چه شده؟ چرا گریه می‌کنی؟؟ رادیو عراق مرتب پیام می.دهد و می‌گوید: «ما همه فرماندهان ایرانی را در هور‌ کشته یا اسیر کرده ایم. از صبح روز گذشته تا الان کارمان گریه بوده است! خیلی کوتاه با همسرم صحبت کردم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت     
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻دعوت خادمین شهدا برای شنیدن مجاهدت های خاموش خادمین شهدای یادمان والفجر۴ از مردم سراسر ایران برای حضور و شنیدن مجاهدت های خاموش شکل گرفته در این یادمان دعوت می کنند. | دریافت فایل باکیفیت | 🌐 باشگاه خبرنگاران راهیان نور کشور جهاد رسانه‌ای شهید رهبر 🆔 @Rahianenoor_press
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻حضور زائرین شهدا در یادمان شهدای باشگاه افسران یادمان شهدای باشگاه افسران سنندج همزمان با ایام اوج راهیان نور غرب و شمالغرب هر روز میزبان زائرین شهدا از سراسر کشور است. | دریافت فایل باکیفیت | 🌐 باشگاه خبرنگاران راهیان نور کشور جهاد رسانه‌ای شهید رهبر 🆔 @Rahianenoor_press