🌿 به یاد جانبازان بزرگوار دوچشم و دودست به راه دوست فدا کرده، سیدمحسن محسنی و مجتبی شاکری ....
چشم، چشم، دوتا چشم
خُمار و نافذ و مَست
مو، مو، یه خرمن
قشنگ و مشکی یکدست
خط، خط، دو ابرو
مشکییه و کمونی
خال، خال، دو گونه
گونهای استخونی
لب، لب، دوتا لب
همینجوری میخنده
قربون برم ماشالله
بابام چه قد بلنده
دندوناشو ببینین
عینهو مرواریده
بابا به این خوشگلی
هیچ جا کسی ندیده
دست، دست، دوتا دست
چه مشکلا که حل کرد
میگن که وقت رفتن
مادرمو بغل کرد
بابام منم بغل کرد
دست بابام چه گرمه
حُسن،حُسن، محاسن
ریش بابام چه نرمه
پا، پا، دو تا پا
راهی جبهه بیتاب
مامان با گریه میریخت
پشت سر بابام آب
چشم، چشم، دو تا چشم
شب تا سحر بیداره
مو، مو، یه خرمن
پر از گرد و غباره
خط، خط، دو ابرو
خاکییه و کمونی
چشم، خال، دو گونه
بارونیِ بارونی
لب، لب، دو تا لب
خشک و ترکخورده بود
آبروی آب رو
کام بابام برده بود
پا، پا، دو تا پا
خسته ولی پرتوان
میبره حمله بابا
سوی عَدو بیامان
دست، دست، دو تا دست
گره کرده و مُشته
با اون دستای گرمش
چه دشمنا که کُشته
نیگا کنین عکسشو
چقدر قشنگ و زیباست
خونه عجب معطر
به عطر و بوی باباست
بابام کنار سنگر
روی موتور نشسته
محاسن خاکیشو
رنگ حنایی بسته
محاسن نرم اون
تو جبههها خونی شد
بابای قد بلندم
راهی مهمونی شد
چشم، چشم، دوتا چشم
خوابیده توی صحرا
تو جبههها شهید شد
بابای نازِ زهرا
خط، خط، دو ابرو
قرمزه و کمونی
خال، خال، دو تا خال
رو گونه و پیشونی
خال روی گونههاش
قهوهای و قشنگه
ولی خال پیشونیش
خونی و سرخ رنگه
پا، پا، دو تا پا
دست، دست، دو تا دست
دست و پای بابا جون
زیر شنیها شکست
قربون چشماش برم
همون چشمای مَستش
کدوم دست پلیدی
زد و چشاشو بستش؟
اونی که دید بابا جون
تو جبههها شهید شد
میگه تو خاک فکه
افتاد و ناپدید شد
آي دونه دونه دونه
نون و پنير و پونه
بعد از گذشت چندسال
بابام اومد به خونه
چوب چوب يه تابوت
كه تو كوچه روون بود
جاي بابام تو تابوت
يه تيكه استخون بود
شاعر: مرحوم #ابوالفضل_سپهر