Storyman

دزیره ویکوک

جلد اول دزیره اصلی

جلد دوم دزیره اصلی

خدمت شما ✨

و وجودی که پر بود از حس زیبای لبخند یک فرشته فرشته ایی که لبخند هایش معنا دهنده ی کوچکترین ستاره ی آسمان تاریک بود ستاره ایی که لبخند هایش را مدیون فرشته های پاک و زیبایی بود برای این ستاره کوچک لبخند میزنید ؟ شبتون بخیر✨

بابونه های سفید بین موهایت و لبخند لب هایت هنگامی که زمزمه میکردی”پرنده های بالای سرت را میبینی ؟ با چشمانت همراهیشان کن…..ببین کجایی؟ خوشحال و کنجکاو با چشمان درشت درست در آغوش من ، جایی که باید باشی”. عطر سیگار تلخی که هوای اطراف را پر کرده بود و بوی تلخ قهوه ترک درون فنجان ها ، شاید اینجا جایی بود که زمان باید می ایستاد …

در پس روز های شلوغ ، شب های آرامی نشسته در انتظار ما ؛

در میان آن اسمان تاریک ستاره ایی چشم به زیباترین لبخند ها دوخته لبخند هایی که نگاهشان آسمان و مقصدشان ستاره ی کوچک است لبخند هایی که متعلق به فرشته های بی بالی اند شبتون بخیر✨

:")

غروب از همانجا شروع شد از جایی میانِ انگشتان کشیده و ظریفش که حال خالق گرمای روح او در همان کافه قدیمی گشته بودند ،گویی او خالق تابش نور جایی درمیانِ شیار های چوبی خیابان پارکر پلاک٤٣ به مقصد پروازِ رویاهایش جایی در خلق هنر پاریس بود! -غروبِ دستآنش "٤ مي" ١٩٧٧