در کنار ساحل، یک گل آفتابگردان شکوفه میدهد..
هنوز آواز او را در کنار اقیانوس میشنوم..
اوه عزیزم، متوجه من نشدی؟!
آمادهام برای از دست دادن همه چیز..
هر روز به تو نزدیک تر میشوم،
اما تو هیچوقت جواب آهنگ من رو نمیدی..
من میدانم که عشق آسان به دست نمیآید..
آه، باید کسی باشد که صدایم را بشنود..
یک شب تو را به پشت بام خانه مان میآورم
برایت چای میریزم،
شعر میخوانم
و به جهتی از آسمان اشاره میکنم که نقطهی آغاز من است.
آنجا که با اولین ستارهی دنباله داری که دیدم آرزو کردم،
و تو برآورده شدی.
پروانهی آبی ، پرواز کردن را فراموش کرد. بالهای بلورینش را بسته نگه داشت. دلیلی برای پرواز کردن نبود، باید دور چه میگشت؟ شمع مورد علاقش کم نور شده بود. اما فکری از ذهن پروانه گذشت. اگر خودش را به دست شعلهی بی جان شمعش ميسپرد اگر برای آخرین بار پرواز میکرد و بین آتش هم چنان پا برجای شمعش مینشست، شمعش دوباره پر نور میشد، و اشکالی نداشت اگر به قیمت دوباره درخشان شدن ان شعلهها ميسوخت، نه؟
برای بانوی پروانه ایی🦋
یکسالگی قصرتون مبارک 💙✨
@Rominachanell
-اوژنی