eitaa logo
هیئت انصارالزهرا(س) مهریز 🇵🇸
858 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
495 ویدیو
11 فایل
﷽ 🔻کانال رسمی "هـــــیـــــئـــــت انـــــصـــــارالـــــزهـــــرا(س)" شـــــهرســـــتـــــان مـــــهـــــریـــــز 👥ارتـــــبـــــاط با مـــــدیـــــر: @Ansar135 📲ایـــــنـــــســـــتـــــاگـــــرام: instagram.com/Ansarmehriz
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️بار ها شنیده بودم که ابراهیم، از این حرف که برخی می گفتند: فقط می ریم جبهه برای شهید شدن و ... اصلا خوشش نمی آمد! به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر، تا جایی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید شویم. ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم.☑️ 🖤 📚 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⬅️از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارم مهرم چه باشد. يک جلد قرآن و يک اسلحه . اين هم که چه جور اسلحه اي باشد، برايم فرقي نداشت. پرسيد « نظرتون راجع به مهريه چيه ؟» گفتم « هرچي شما بگين.» گفت « يک جلد قرآن و يک کلت کمري. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هيچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هايش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»➡️ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⬅️شهردار اروميه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق مي گرفت. يک روز به من گفت« بيا اين ماه هرچي خرجي داريم رو کاغذ بنويسيم، تا اگه آخرش چيزي اضافه اومد بديم به يه فقير.» همه چي را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کرديم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان. بقيه ي پول را داد لوازم التحرير خريد، داد به يکي از کساني که شناسايي کرده بود و مي دانست محتاجند. گفت « اينم کفاره ي گناهاي اين ماهمون.»➡️ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⬅️توي ماشين داشت اسلحه خالي مي کرد؛ با دو- سه تا بسيجي ديگر. از عرق روي لباس هايش مي شد فهميد چه قدر کار کرده . کارش که تمام شد همين که از کنارمان داشت مي رفت، به رفيقم گفت « چه طوري مشد علي؟» به علي گفتم « کي بود اين؟» گفت « مهدي باکري ؛ جانشين فرمانده تيپ.» گفتم « پس چرا داره بار ماشين رو خالي مي کنه؟ » گفت « يواش يواش اخلاقش مياد دستت.»➡️ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⬅️بهش گفتم « توي راه که برمي گردي، يه خورده کاهو و سبزي بخر.» گفت « من سرم خيلي شلوغه ، مي ترسم يادم بره. روي يه تيکه کاغذ هرچي مي خواي بنويس، بهم بده.» همان موقع داشت جيبش راخالي مي کرد. يک دفترچه ي ياداشت و يک خودکار در آورد گذاشت زمين . برداشتمشان تا چيزهايي که مي خواستم تويش بنويسم يک دفعه بهم گفت« ننويسي ها! » جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمي عصباني شدهبود. گفتم « مگه چي شده؟ » گفت « اون خوداري که دستته مال بيت الماله.» گفتم « من که نمي خوام کتاب باهاش بنويسم. دو – سه تا کلمه که بيش تر نيست.» گفت «نه.»➡️ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔳هر ماه نوری دارد و هر روز نوری دارد که مجانی به در خانه آدم میایند. این ما هستیم که باید این نورها را حفظ بکنیم. شیعیان امیرالمومنین نزد خدا عزیز هستند. اینها اگر بر نمازها مراقبت کنند، مساله والدین، مساله غیبت و حسن خلق و.... را رعایت کنند، این انوار هر روز به در خانه شان می آید. منتها ما چه می کنیم؟ این انوار را حفظ نمی کنیم. از یکی از بزرگان علما که با آشیخ حسنعلی(نخودکی اصفهانی) محشور بود، پرسیدم ایشان چگونه به این مقام نزد خدا رسیدند؟ آن ولی خدا جواب داد: "ایشان هرچه بدست می آورد نگه می داشت." ولی ما انوار را ضایع می کنیم. شب بلند می شود نماز شب می خواند، صبح می نشیند غیبت می کند. نور نماز شب رفت. با یک حرف تلخ این نورها از بین می رود.🔳 🖤
🔳من تعجب می کنم از بعضی ها! یک خانم مومن 20 بار به عمره رفته. بار 21 به او می گویند بیا این پول عمره را بده برای یک دختر یتیم، می گوید: "نه من نمی توانم. دوستان همه دارند می روند عمره. من چطور نروم؟" حالا به این خانم بگو شما این همه عمره رفتی، مساله اخلاق رو در خانه رعایت می کنی؟ مگر دین خدا مسخره است؟ هر سال عمره می روی یک عیب و بدی را از خودت دور نکردی؟ یا آقا؛ فرقی ندارد. آقا بداخلاق بشود، عبادتش ضایع می شود. خانم بداخلاق بشود، عباداتش ضایع می شود.🔳 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔳گناهکار چند نوع است. عده ای گناه می کنند، بعد ناراحت و پشیمان می شوند. سوز و گداز دارند. توبه می کنند و هرگز فکر نمی کنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره می شکنند. دوباره، سه باره، ده باره. در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر شیطان پیروز می شود. اما اگر نه؛ دفعه اول سوز و گداز داشت، دفعه دوم کمتر، دفعه سوم کمتر و اگر برایش معمولی شد؛ او طعمه شیطان می شود. شدیدترین گناه، گناهی است که صاحب آن، آن را کوچک بشمارد.🔳 🖤
❇️شهید دکتر داریوش رضایی نژاد در صبح چهارشنبه 29 بهمن سال1356در شهرستان آبدانان در استان ایلام به دنیا آمد. ایشان از همان اویل کودکی در سخن گفتن و دیگر اعمال خود، نبوغ خود را به اطرافیان نشان داد. وی همچنین به واسطه ی اینکه جثه اش ظریف تر و کمی ریزتر از هم سن و سالانش بود، همراه با متولدین 1357وارد دوره ابتدائی شد و همیشه با هوش و توانایی خود، معلم و دانش آموزان را تحت تأثیر قرار می داد. ایشان کلاس سوم ابتدائی را طی تابستان گذراند و دیگر سال های دوره ابتدائی شاگرد اول و نماینده کلاس بود.❇️ 🖤
❇️در دوره راهنمایی با توجه به ظرفیت هوشی بسیار بالای داریوش، مقطع دوم را نیز در تابستان گذراند و با توجه به این سرعت بالا در کسب مدارج علمی توانست پیش از همکلاسی های خود دوره متوسطه را به پایان رساند و در تیرماه1373دیپلم خود را در رشته ریاضی دریافت نمود. دکتر داریوش رضایی نژاد چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام مقام اول را کسب کرد. وی همچنین در مهر ماه 1373در رشته مهندسی برق، در گرایش قدرت، در دانشگاه پذیرفته شد. با وجود این که در برخی از رشته های مهندسی در دانشگاه های معتبر تهران، اصفهان، شیراز و... پذیرفته شده بود، اما بنابر انتخاب خود وارد دانشگاه صنعتی مالک اشتر اصفهان شد.❇️ 🖤 ┄┅─✵🍃🌺🍃✵─┅┄ روابط عمومی هیئت انصارالزهرا (س) مهریز @ansarmehriz
❇️شهید دکتر داریوش رضایی نژاد به محض فارغ التحصیلی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم تحقیقاتی و علمی کشور مشغول به کار شد. در عرصه ای که فعالیت داشت، توانایی فراوانی داشت و نبوغ و تلاش خود را در مسیر خدمت به وطن خویش قرارداد. در همان نخستین سال شروع به کار، در آزمون کارشناسی ارشد سال 1378در رشته مهندسی برق، گرایش قدرت، در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته و مشغول به ادامه تحصیل در دوره کارشناسی ارشد شد. وی در تیر ماه سال 1379 ازدواج نمود و صاحب یک فرزند دختر به اسم آرمیتا گردید که قبل از 5 سالگی و در برابر دیده گانش شاهد پرپر شدن پدر عزیزش بود. شهید گرانقدر در طول خدمت پربار خود چندین مقاله در حوزه تخصصی خود نگاشت و بسیاری ازطرح های تحقیقاتی را رهبری و اجرا نمود.❇️ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⚛در کوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد. وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست. حمید گفت: عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید. وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم.⚛ 🖤
⚛حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد. شب حضرت عباس (ع) شب ویژه ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی حضرت زینب(س) شود مثل حضرت عباس (ع). گفتم: حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. گفت: فرزانه! به خاطر این سینه زدن هاست که این سینه هیچ وقت نمی سوزد نه در دنیا و نه در آخرت. چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می گفت: این بدن هیچ وقت نمی سوزد.⚛ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⚛درباره بدهی های خردش نسبت به کاسب ها حساس بود و همیشه آن ها را روی کاغذهای کوچکی می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا نبود، من از آنها مطلع باشم و پرداخت شان کنم. آن روز ناهار خیلی دیر آمد خانه. من باید می رفتم کلاس. گفت بگذار لباس هایم را عوض کنم و برسانمت. سوار موتور از کوچه که رد می شدیم، مغازه ای را نشان داد و گفت: عزیزم! به این مغازه پانصد تومان بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم. پول خرد نداشتم. الان هم که بسته است. یادت باشد سری بعد که از اینجا رد شدیم، پرداختش کنیم. گفتم: چشم! می نویسمش کنار بدهی های خرد که همه را یکجا پرداخت کنیم.⚛ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
⚛حمید مثل خیلی از مردم، از آخر کارش فراری نبود. وقتی مراسم عقد تمام شد، با پیکان مدل هفتاد برادرش سعید، به سمت امام زاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم.  بعد از زیارت و نماز، آمدیم حیاط امام زاده. حمید راهش را کج کرد سوی قبرستان، بعد از گلزار شهدا. همه جا تاریک بود و سطح قبرستان بالا و بلندی داشت. چند بار کم مانده بود بخورم زمین. خیلی تعجب کرده بودم. در اولین ساعات محرمیت، در دل شب به جای رستوران و کافی شاپ، سر از قبرستان در آورده بودیم. اتفاقا آن شب کسی را هم آورده بودند برای تدفین. حمید گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی آمدیم اینجا یادمان باشد ته ماجرا همین جاست. ولی من مطمئنم جایم توی گلزار شهداست. باهم قرار گذاشته بودیم، هر کدام از ما زودتر از دنیا رفت، آن دیگری، شب اول قبر تنهایش نگذارد. حالا آمده بودم به عهدم وفا کنم. هر چه مادرم اصرار کرد که حداقل چند دقیقه ای بیا داخل ماشین گرم شو. قبول نکردم. به حمید قول داده بودم. بعضی ها تعجب می کردند و می گفتند: مگر شما چند سال باهم زندگی کردید که چنین قول هایی به هم داده بودید. آن شب بقیه می رفتند و می آمدند؛ اما من تا صبح سر مزار حمید برایش قرآن خواندم.⚛ 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔲معمولا توی اتاق پذیرایی درس می‌خواندیم. یک شب بعد از نصف شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمی‌خواند. به نماز ایستاده بود. آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جا خوردم. آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ هر شب هم که می‌گذشت نمازش طولانی‌تر از شب قبل بود. یک شب حدود دو ساعت طول کشید. محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال می‌خواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست…🔲 🖤
🔲می‌دانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم؛ اما سکوت کرد … هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائی که می‌توانست آدم را می‌پیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. در مورد او نمی‌توانستیم بگوییم نماز شبش ترک نمی‌شود یا در نمازش احوالات عجیبی دارد. او از معمولی‌ترین فرد هم معمولی‌تر نماز می‌خواند ولی نمازش نماز بود. هیچ ریایی نداشت.معامله‌ای که با خدا کرده بود را تا آخرکتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت و بالأخره رفت …🔲 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔲می گفت: شهادتِ شهید دست هیچکس نیست؛ فقط دست خودش است. شهید تا نخواهد شهید شود، شهید نمی‌شود.🔲 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔲بسیار پرکار و تلاشگر بود . تا دیر وقت کار می کرد و گاهی چندین روز به خانه نمی آمد . حتی با اصرار های او در محل کارش تصویب شد که جمعه ها هم سر کار بیایند . یک بار درحضور حاج قاسم سلیمانی شروع کرد به صحبت کردن برای بچه های گروه ، گفته بود : من اینطوری فهمیده ام که خداوند شهادت را به کسانی می دهد که پر کار هستند و شهدای ما غالبا همین طور بوده اند . حاج قاسم هم گفته بود : بله همین طور است . یک بار وقتی بعد از شهادتش به سر کارش رفتم دیدم روی کمدش این جمله از آقا را نصب کرده : در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.🔲 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔰شهیده شاخص راهیان نور فاطمه اسدی در سال ۱۳۳۹ در روستای ماموخ علیا متولد و بعد از ازدواج با شاه‌ محمد محمودی صاحب دو فرزند شد. همسر نخستین بانوی شهید تفحص شده در کشور، مقنّی بوده و اوایل انقلاب برای چاه کنی به پادگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حسین‌ آباد دیواندره رفت و اسیر دست یکی از گروهک‌های معاند حاضر در منطقه شد.🔰 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔰در ادامه... شهیده اسدی روز هفتم شهریور سال ۱۳۶۱، وقتی برای ملاقات همسرش به روستای نرگسله رفت با جسم نحیف وی روبه‌رو شد؛ آثار شکنجه را به‌ وضوح در جای‌ جای بدن او دید و چشمان کبود شده و صورت زخمی او را مشاهده کرد؛ بنابراین با فریادی رسا، آن‌چنان که همه‌ ساکنان روستا آن را بشنوند و انعکاس پژواک این فریاد را کوه‌­های اطراف به همه برسانند لب به اعتراض گشود و با مزدور، اجنبی و فاسد خواندن عناصر ضدانقلاب هیمنه­ آن‌ها را شکست.🔰 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔰در ادامه... گروهک تروریستی برای آزادی همسر این بانوی شهید ۲۰۰ هزارتومان پول طلب می‌کند و ایشان با فروش اموال و دارایی‌ها تلاش خود را انجام می‌دهد تا بهای آزادی شوهر را بپردازد، اما دموکرات‌های ملعون زیر قول و قرار زده و بعد از یک ماه شکنجه، ناجوانمردانه این بانوی شهید را در کنار یک جوان بسیجی دیگر اسیر شده تیرباران می‌کنند.🔰 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔰در ادامه... پسر شیرخواره این شهیده بزرگوار پس از شهادت مظلومانه مادر و اسارت پدر به دلیل بی‌سرپرستی و رسیدگی نشدن، وفات می‌کند و شوهرش نیز بعد از سه سال از زندان دولتو آزاد شد. شاه محمد محمودی، همسر این بانوی شهید ماجرای اسارت خود و شهادت همسرش را اینگونه روایت کرد: «سال 1361 در روستای باقرآباد زندگی می‌کردم. از طرف سپاه و جهاد که در آن سال‌ها در کنار دفاع از میهن به عمران و آبادانی در روستاها می‌پرداختند از من خواستند تا برای تأمین آب روستای حسین آباد سنندج چند حلقه چاه حفر کنم.🔰 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔆شهید محسن فخری‌زاده یکم فروردین سال ۱۳۴۰ به دنیا آمد. او معاون  وزیر دفاع ایران  و سردار  سپاه  بود. محسن فخری زاده در حالی که ریاست سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی را برعهده داشت،در ۷ آذر ۱۳۹۹ به طرز ناجوانمردانه‌ای هدف ترور قرار گرفت و به شهادت رسید. شهید محسن فخری‌زاده یکی از پنج شخصیت ایرانی بود که نامش در فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان که از سوی نشریه آمریکایی فارن پالیسی منتشر شد به چشم می‌خورد.🔆 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»
🔆در قطعنامه ۱۷۴۷ شورای امنیت که در تاریخ ۲۴ مارس ۲۰۰۷، علیه فعالیت های هسته ای ایران تصویب شده نام وی جزو افراد تحریم شده قرار داده شده بود. آمریکایی ها، محسن فخری زاده را «صندوقچهٔ اسرار» برنامه هسته ای ایران قلمداد می کردند که همواره در تعیین موضع ایرانی ها در مذاکرات، نقشی مخفیانه ولی مؤثری داشته است. طبق نظر آژانس بین المللی انرژی اتمی تا زمانیکه با فخری زاده گفتگوی مستقیم انجام نشود، نمی توان در میزان ورود ایران به دانش هسته ای، اظهار نظر کرد.🔆 🖤 🌐واحد نوجوانان هیأت (س) مهریز «@ansarmehriz_n»