eitaa logo
هیئت انصارالولایة #جوانان عاشورایی رزمندگان اسلام
426 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
کانال#رسمی هیئت انصار الولایة کمالشهر شماره کارت جهت واریز هدایا و نذورات : 5892101530112966 بنام حامد سید خلیل الهی تماس با ادمین کانال: @SeyedHamed110 eitaa.com/ansarolvelayat_net لینک دعوت
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🔸در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است ••• تکلیف اول است شهیدانه زیستن! 🔸حرف حساب من در این قطعه فقط برای عالم رازآلود شب است. چند شبی که در کاروان مهمانی شهیدان بر ما گذشت، خودش حکایتی جداگانه دارد که باعث شد برگ جداگانه ای به آن اختصاص داده شود. معنای عمیق شب را فقط اهل درد فهمیده اند و اگر راحتی ها را بر رنج ترجیح می‌دهی، همین ابتدا خواهش می‌کنم که این روایت را نخوان! هم خودت با خواندنش آزرده می‌شوی و هم روایت را شعاری و کلیشه ای تصور خواهی کرد. 🔸قصه اصلی شب، قصه بیداری و خواب است. هر انسانی در زندگی اش ناگزیر است که بازیگر این داستان باشد. عده ای هنرشان فقط خواب های مستانه است. چونان در اعماق اقیانوس غفلت ها و رؤیاهایشان غرق می‌شوند که از زندگی جز خستگی و خاموشی بهره ای ندارند. برای صاحبان همت های پست، ساعت خواب بیشتر هم چه بسا مؤفقیت محسوب شود! اینها در اوج نعمت و قدرت هم که باشند، شکست خوردگانی مفلوک هستند. 🔸می‌پرسی از که شکست خورده‌اند؟! واقعاً جوابش را نمی‌دانی؟! چه باختنی بزرگ‌تر از باختن انسان در برابر خود! آدمی گاهی آن قدر خودش را فراموش می‌کند که تمام لحظاتش را در حال شکست می‌گذراند ولی باز هم در توهم پیروزی به سر می‌برد! انسانی که اسیر خواب و خور و راحت طلبی خود شده است، به یقین از بزرگ ترین مغلوب شدگان قصه زندگی ست! 🔸برای این سریال عجیب، نقش های دیگری هم هست. خیل عظیمی از انسان ها نیز، این نقشی که شرح می‌دهم را انتخاب می‌کنند. خواب برای این دسته از افراد، خودش هدفی در کنار دیگر هدف هاست. این آدم ها اسیر خواب خود نیستند ولی مسلط بر آن هم نیستند! زندگی معمولی شان با شروع روز به جریان می‌افتد و پس از گذراندن اتفاقاتی تکراری به انتها می‌رسد. شب برای آنها فقط فرصتی برای تجدید قوای بدن هایشان است و زمانی برای امتداد بخشیدن به زنده بودن یکنواخت و ساده شان! توهینی به کسی نمی‌کنم ولی سطح این زندگی ها نمی‌تواند همت های بزرگ را قانع کند. 🔸همه چیز معمولی و بدون هیجان می‌گذرد و شور مسابقه و رقابت را در آن نمی‌بینی! به راستی انسان با این سرمایه های بینهایت فقط برای همین به عرصه دنیا آورده شده است که آرام آرام پیش برود و تا لحظه مرگش در منطقه امن خود بماند؟! شاید سخنم تلخ باشد ولی این افراد هم اگر مجبور به تلاش برای معیشت دنیای خود نبودند، ترجیحشان خواب و راحتی مستمر بود! از زور و فشار زندگی است که برمی‌خیزند و از خوابگاه خود جدا می‌شوند. روح عاشق پیشه انسان چگونه می‌تواند این سبک زندگی را دوام بیاورد. عشق با سکون و رکود جمع شدنی نیست! 🔸هنرمندان پیروز در این بازی را از یاد نبرده ام. آنها را خود خداوند هم در قرآن یاد کرده است. همان ها که السابقون السابقون هستند و در مسابقه تقرب به خداوند، اصلاً عقب ماندن و کندی را نمی‌پذیرند. در قضیه خواب و بیداری هم ماجرایشان همین گونه است. آنها خواب را اصلاً هدف نمی‌دانند! اندک زمانی که روحشان از هیاهوی دنیا فاصله می‌گیرد، فقط برای این است که جسمشان توان پیشروی در مسابقه را کسب کند و دوباره بتوانند ادامه دهند. 🔸استراحت برایشان تنها ابزاری لازم و غیرقابل اجتناب است. اگر امکانش بود که بدون خوابیدن زندگی کنند، حتماً بیداری مدام را ترجیح می‌دادند. نمی توانم بگویم که آنها خسته می‌شوند و ادامه می‌دهند. شاید درست تر باشد که بگویم آنها اصلاً خستگی نمی‌شناسند و در واقع آن قدر به بی خوابی و مبارزه عادت کرده اند که یادشان می‌رود باید استراحت کنند! متأسفانه آن قدر از آنها دوریم که فکرکردن به حالاتشان هم از توان ما خارج است. 🔸باز هم به شب برگردیم. شب برای افراد مجاهد فرصتی ویژه برای تمدید است. اندکی تمدید قوت بدن و بقیه اش هم برای روح و جان! بنای این سفر زیارتی و معنوی بر شهیدانه زندگی کردن بود. برنامه های فشرده کاروان هم سبب شد که چند شبی میزان خواب همه کمتر بشود و چه توفیق اجباری ای بهتر از این؟! 🔸حالا به مواجهه افراد با این مسئله بزرگ فکر کن! مسئله دل کندن از خواب شیرین را خیلی ها هنوز برای خودشان حل نکرده اند. بازشدن گره های بزرگ اسلام فقط با خستگی‌ناپذیری ممکن است. اگر مثل حاج همت و حسن باقری نشوی، نقشت در پازل ظهور حداقلی خواهد بود. تو را با این جملات شهید باقری تنها می‌گذارم که دیگر ذره ای هم برایت تردید باقی نماند! 🔸کار، کاری نیست که توش خستگی داشته باشه؛ جنگیدن در راه خدا خستگی نمیاره! اگر داریم خسته میشیم، باید بشینیم بررسی کنیم ببینیم علتش چیه؟چرا داریم خسته می‌شیم؟ ایراد اینه که یه چیز غیر خدایی قاطی قضیه است...! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! 🔸تیپ حضرت رسول به یک قیام عمومی نزدیک می‌شود! طلوع فجر دهم بهمن نزدیک شده است. اهالی کاروان شروعی طوفانی برای دومین روز سفرشان در پیش دارند. دوباره جنگ بین عقل و هوس از سر گرفته می‌شود. سرمای زمستان دوکوهه می‌تواند بهانه نسبتاً خوبی برای بی توجهی نماز باشد! چه کسی می‌فهمید اگر تخت های راحت ساختمان را بر نماز صبح ترجیح می‌دادی؟! 🔸دوراهی های زندگی همین هاست و انحراف ها و استقامت ها در همین حالات رقم می‌خورد. لحظه به لحظه زندگی، میدان غبارآلود انتخاب های انسان است. شیطان و سپاهیان پرتعدادش با نفس اماره انسان متحد شده اند و پیوسته برای پنهان کردن صراط حق می‌کوشند. برای تزیین لجنزار گناهان و هواپرستی ها نیز دائما مشغول کارند! البته که خود خداوند، صحنه گردان سریال زندگی بشریت است. ابلیس هم تحت فرمان خود اوست و تصور نکن که او خارج از اراده خالقش عمل می‌کند! این صحنه بازی چندین هزار سال است که وقفه نداشته و تا قیامت هم دوربین های عالم هستی خاموش نمی‌شوند. 🔸راستی که اگر این آمیختگی رازآلود خیر و شر نبود، ارزش های وجودی آدمی معلوم نمی‌شد. آن کس که در فضای تار و تاریک و ترساننده و طوفانی به مقصد برسد یقیناً از کسی که در هوای آرام و دلپذیر طی مسیر می‌کند برتر است. 🔸ایمان، در هوای صاف و زمین آرام، محک نمیخورد. تکان و طوفان، آغاز جهاد است. این لرزه ها عمقِ ریشه هایِ انسان را نشان میدهد و جالب اینجاست که این زلزله چقدر سازنده و سودبخش است! 🔸داستان صبح دوکوهه هنوز تمام نشده است! کاروانیان پس از نماز صبح و زیارت عاشورا به سوی میدان صبحگاه روانه شدند! کار سنگینی قرار نبود انجام بدهیم. البته همان هم برای بعضی ها مانند کوه کندن جلوه می‌کرد! اما وقتی حاج احمد از ساعت ها دویدن رزمندگان در آنجا گفت، عزم و اراده خیلی ها محکم شد. همه دویدن و ورزش ما شاید ۲۰ دقیقه هم طول نکشید؛ ولیکن همان مقدار هم برای شکستن یخ راحت طلبی می‌توانست خیلی مفید باشد. آب شدن کامل آن البته هفته ها ممارست و تمرین می‌خواهد‌‌. این یعنی شهیدانه زندگی کردن را بعد از سفر هم باید ادامه داد! 🔸حین دویدن با صدای حاج احمد به دهه ۶۰ سفر کردیم. گاهی روح رهایی طلب آدمی حقیقتاً در قفس بدنش احساس اسارت می‌کند. آدمی گاهی دوست دارد حصارهای زمانی و مکانی برداشته شود و فرای هر محدودیتی به سفر در عوالم هستی مشغول گردد. این لحظات هم همین گونه بود. دوست داشتی کنار بسیجیان سال های جنگ قرار می‌گرفتی و فارغ از همه تعلقات فقط می‌دویدی و شعارهای حماسی را تکرار می‌کردی. این آرزوهای شیرین گرچه محال است ولی گرمای حیات بخش آن مطمئناً واقعی ست! 🔸پس از ورزش، حاج احمد باز هم برای ما از مبارزه با راحت طلبی ها گفت. قصه عجیبی است؛ سال ها این تلنگرها را می‌شنویم ولی به ندرت عبرت می‌گیریم. . شهدا فرشتگانی در افسانه ها نبودند. آنها نیز روزی از مسیر سنگلاخی جهاد گذشتند. پس درجازدن انسان چه علت دارد؟! علتش ساده است اما با این پاسخ تا زندگی نکنی، هرگز حقیقتش را درک نمی کنی. 🔸در جهاد با نفس وقتی میخواهی از عافیت طلبی خودت فاصله بگیری ابتدا با گرمای سخنان انگیزشی پیش می‌روی و اندک اندک سوخت اولیه ات به اتمام می‌رسد. هر انسانی برای رهیدن از عادت های مذموم خود بدون شک در یک پیچ تاریخی قرار می‌گیرد. شهدا کسانی بودند که در این نقاط حساس باز هم ادامه دادند. اگر از این پیچ تاریخی زندگی ات بگذری دیگر بعدش مسیر جهاد خیلی هموارتر میشود. با خودت عمیقاً خلوت کن! آیا حاضری سختی کوتاه مدتی را به بهای آرامشی بلندمدت انتخاب کنی؟! 🔸این پرسش راهبردی فقط برای گریز از چند عادت پست و زمین‌گیر کننده نیست. می‌تواند به بلندای عمر انسان هم باشد. آنجا که حضرت امیر در وصف متقین فرمودند: «صَبَرُوا أيّاما قَصِيرَةً، أعقَبَتهُم راحَةٌ طَويلَةٌ» آیا معنای زندگی همین نیست؟! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨ برگ‌های قبلی از «تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور» را اینجا بخوانید 👇 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها تا بحبوحه جنگ ها 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! 🌱برگ چهارم: همت مخلصانه 🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! 🌱 منتظر برگهای بعدی باشید... ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ هشتم: صبحانه با طعم فراق! 🔸غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ••• ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است! 🔸دنیا شبیه کلبه ای در دل جنگلی تاریک و سرد و مرموز است. بطن زندگی هر کدام از ما را لوازم همین خانه جنگلی تشکیل می‌دهد. اما چرا کلبه؟! جوابش به خود انسان برمیگردد. انسانی که ذاتاً مسافر است و مهاجر! 🔸واضح است که کسی این ساختمان چوبی را محل دائمی اقامتش قرار نمی‌دهد! کلبه، کلبه است! ساختمانی در دل درختانی انبوه و امنیت دهنده ای در برابر درندگان وحشی بیشه‌زار! مسافری که ساکنش می‌شود همیشه بنایش بر رفتن است. کسی آنجا را منزلگاه نهایی خودش تصور نمی‌کند. 🔸اما قسمت سخت این حکایت کجاست؟! جوابش را در فضای درون کلبه جستجو کن. راستی یادم رفت که بگویم معماری و طراحی اش را خداوند انجام داده است. خدای بی‌نهایت خلاق و حکیم، مگر می‌تواند مخلوقی زشت و ناموزون داشته باشد؟! به هر گوشه این کلبه که نگاه می‌کنی، دقت و نظم و زیبایی شگفت آوری برایت پدیدار می‌شود. اما تکرار می‌کنم که یادت نرود کلبه، کلبه است! هر چقدر اعجاب انگیز باشد جز چند روزی را مقیم آن نخواهی بود! بیشتر هم اگر بخواهی بمانی بیرونت می‌کنند. بالاخره این اقامت‌گاه، مسافران دیگری هم در صف دارد! 🔸حالا به جواب رسیده‌ای؟! کلید این معمای مشکل، همین دل بستن ها و وابستگی های ماست. مهاجری که به سوی مقصدی دور و دراز در حرکت است، اگر کلبه را سکونتگاه دائمی خودش قرار دهد، فقط خودش را فریفته است. ما مدت محدودی اجازه زندگی در کلبه را داریم. زمانش که گذشت با نهایت احترام و حتی با نهایت خشونت، به بیرون این مسافرخانه هدایت می‌شویم. احترام و تکریم هنگام ورود گولت نزند؛ شاید هنگام خروج با فحش و ناسزا بدرقه ات کنند! هیچ نعمتی را نمی‌دهند مگر آنکه مسئولیتی در قبالش داریم. 🔸چه قدر بیچاره و خسارت زده است کسی که لحظه مرگش را فراموش کرده است. حکیمی می‌گفت که فاصله ما تا کربلا به میزان تعلقات ما نسبت به دنیاست! هر کس به لذت امکانات این منزلگاه موقت دلخوش بشود، فقط بار روی دوشش را سنگین کرده است. مسافری شاداب و بانشاط را دیده ای؟! او همان کس است که هیچ ندارد ولی همه چیز دارد و مگر بالاترین ثروت آدمی قناعت او نیست؟! 🔸بحث موعظه و اندرز نیست! حقیقت عالم همین گونه است. کم هوش ترین افراد هم می‌فهمند که هیچ چیزی در اینجا نمی‌تواند ابدی باشد. البته انسان گاهی آن قدر در توهماتش به سر می‌برد که حتی بدن ضعیفش را نیز زوال ناپذیر فرض می‌کند. 🔸خوب به این داستان همیشگی بشر فکر کن! صبح لطیف دهم بهمن را هم درنظر بگیر. خداحافظی ما با دوکوهه در همان هنگامه بود. رفتنی که شاید بر اساس میل ما هم نبود. تازه داشتیم با دوکوهه و حسینیه اش انس میگرفتیم. اما یادت نرود که همه ما در سفر و هجرتیم و فقط باید برویم و برویم. این وداع ما چه بسا تلخ بود. شاید حتی هرگز دوکوهه را نبینیم. ولی همین جدایی ها و رهاشدن هاست که دیدارها و انس های بزرگتر را سبب میشود. تا جدا نشوی متصلت نمی‌کنند! 🔸خداحافظ دوکوهه! اکنون اتوبوس ها حرکت میکنند و صبحانه می‌خوریم. صبحانه ای که طعمش وداع و فراق است. ای دوکوهه! قلب تو هم یقیناً حسرت های سنگینی را تجربه کرده است. یقین دارم که هنوز هم رزمندگان سال‌های مبارزه را به خاطر داری و نواهای عاشورایی شان را ! 🔸اما آرام باش و منتظر باش! روزگاری هم خواهد رسید که سربازان مهدی فاطمه را پذیرا باشی! یاران او بالاخره تقدیر تاریخی بشریت را رقم می‌زنند. این همان وعده صادق الهی ست و خداوند هرگز برای اقامه دینش کوتاهی نمی‌کند...‌ ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨ برگ‌های قبلی از «تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور» را اینجا بخوانید 👇 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها تا بحبوحه جنگ ها 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! 🌱برگ چهارم: همت مخلصانه 🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! برگ هشتم: صبحانه با طعم فراق! 🌱 منتظر برگهای بعدی باشید... ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ دهم: استخاره نمی‌خواهد؛ فتح المبین در پیش است...! 🔸نقاط عطف در هر جایی که باشند، قبل و بعد را از هم تمایز می‌دهند؛ هم در ریاضیات این را می‌بینی و هم در منطق جنگ! البته برای سیر زندگی انسان هم می‌تواند صادق باشد و شاید ظهر دهم بهمن ۱۴۰۳، نقطه عطف ما در این سفر بود. تا اینجای سفر با خود صحنه جنگ برخوردی نداشتیم، ولی حالا دیگر در وسط معرکه قرار گرفته‌ایم. اینجا یادمان فتح المبین است و فاصله چندانی تا شوش نداریم... 🔸تصور کن که روزهای پردرد سال ۵۹ و ۶۰ چقدر خاک از دست داده بودیم. گویا بیشتر زمین های ثروتمند خوزستان به عراق الصاق شده بود، و ما هم فقط با افسوس و حسرت به این صحنه ها خیره شده بودیم. اگر تسلیم و سازش را در پیش گرفته بودیم، شک نکن که دشمن می توانست شوش و اندیمشک و دزفول را هم تصرف کند. هزاران کیلومتر مربع از خاک سرزمین اسلامی در دست نیروهای شرور صدام قرار داشت، و بنی صدر هم طوری رفتار می‌کرد که گویا هیچ مسئولیتی ندارد. انگار برای بازی و تشریفات است که به او می‌گویند فرمانده کل قوا! 🔸حاج احمد از آن روز و شب های پرآشوب و پرچالش می‌گفت. به رفقای شهیدش اشاره کرد که در همین شیارهای فتح المبین، جان عزیزشان را چون دسته گلی تقدیم خدا کرده بودند. این شیارها که اینجا می‌بینی، روزگاری هر کدامش قتلگاه پاک ترین جوانان این مملکت بوده است. حاج احمد در کنار همین شیارهای نورانی، دیروز انقلاب را به امروز ما پیوند می‌زند. این یادمان ها و زیارت ها که برای خاطره بازی نیست! امروز هم کسانی هستند که مذاکره و سازش با دشمن، ذکر زبانشان شده است. خسته اند؛ بی حوصله اند؛ پیر و فرسوده اند؛ دیگر از مبارزه و مقاومت کوتاه آمده اند. شاید در جوانی شان خیلی هم اهل پیکار و نبرد بوده اند اما دیگر مسافر قطار مجاهدان خدا نیستند. 🔸چه خوب است که امروز خودمان را با دیروز خودمان در یک نگاه ببینیم و مقایسه کنیم. آن روزها که هیچ نداشتیم، چون خدا را داشتیم و تلاش و خستگی ناپذیری را در پیش گرفته بودیم، فتح روشن و آشکاری نصیبمان شد؛ حالا امروز که در اوج قدرت نظامی و امنیتی قرار داریم، عده ای دم از مذاکره با آمریکا می زنند. صدای گمنامان فتح المبین را می‌شنوی؟! اینجا زیر خروارها خاک نجوا می‌کنند که سنگرها را حفظ کنید. می‌گویند به امکانات خودتان مغرور نشوید. اگر قدرتی دارید، به خاطر اتصالتان به خداست نه موشک هایتان! پس تسلیم نشوید. پای کار انقلاب بمانید که چشم ما به شماست! 🔸نقطه عطف را یادت هست؟! عملیات های ابتدای جنگ را که ورق بزنی، اثری از نام های قرآنی و مذهبی نخواهی دید. اندک افرادی بودند که به جهاد و جنگ مؤمنانه اعتقاد داشته باشند و مثل دیگر ارتش های جهان نجنگند. آن زمانه از سخت ترین دوره های دلسوزان انقلاب بود. راهبرد‌ بنی‌صدر این بود که زمین بدهند تا زمان بگیرند! اسمش قشنگ جلوه می‌کند، ولی معنایش همان سستی و سازش است. 🔸فتح المبین را که مرور میکنی، گویا دروازه جدیدی در تاریخ جنگ گشوده شده است. امام به بسیجیان مجاهد امتش اعتقاد داشت و همین ها سبب شدند که ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران پس گرفته شود. آن قدر مؤفقیت ما در رسیدن ما به اهدافمان مشهود بود که ذهن های فرسوده و معیوب ناامیدها قادر به درکش نبود. 🔸حاج احمد اما از ماجرای استخاره قبل از عملیات هم گفت. یادت هستم که گفتم ماه های اول جنگ اثری از پیروزی نبود و فقط شکست پشت شکست را شاهد بودیم؟ شرایط جوری بود که فرماندهان هم برای آغاز این عملیات تردید داشتند! به سراغ امام رفته بودند و می خواستند امام برای این عملیات استخاره کند تا به اطمینان برسند. همه چیز برای امام روشن بود. او آن قدر به یاری خدا و ایمان جوانان مجاهد این کشور اعتقاد داشت که استخاره را نیاز نمی‌دید. امام گفت که خودتان استخاره کنید. جوابش آن قدر مسرت بخش و امیدوارانه بود که دیگر در دل فرماندهان هم شکی باقی نماند. نام عملیات را نیز با همان آیه انتخاب کردند. سوره فتح را بخوان! إنّا فَتَحنا لَكَ فَتحاً مُبيناً... 🔸خدای فروردین سال ۶۱، خدای امروز ما نیز هست. آن روز امت خمینی، فتح المبین و بیت المقدس را تجربه کرد. امام امروز هم می‌گوید که سوره فتح را بخوانید. شک نکن که امت امروز هم فتح های دیگری را به چشم خواهد دید. فتح المبین های دیگری در پیش است! امیدوار باش! اما قاعده نصرت خدا و نصرت ولیّ خدا را هم فراموش نکن...! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ دوازدهم: مکه ای خونین در خط مرزی! 🔸غروب دهم اسفند ۱۴۰۳ مصادف شد با ورود ما به قتلگاه شوریدگان فکه؛ گمنامان زمین و خوش‌نامان آسمان! قدمگاه مجاهدان کانال کمیل و حنظله, و محل عروج سید شهدای اهل قلم. حتماً حکمتی داشته که در لحظات دلگیر غروب به اینجا رسیدیم. از اینجا تا عراق راه زیادی باقی نمانده است. افق را که بنگری آسمان عراق هم در گودی چشمانت نمودار می شود، و شاید غم مضاعف این سرزمین بخاطر همین دوری و غربت باشد. خلاصه بگویم: زمین و زمان به یاری همدیگر آمده اند تا روح ما با غم خاص اینجا جوش بخورد؛ سرخی غروب، روضه حاج احمد، روایت حاج عبدالله معصوم، رمل های نرم، نزدیکی به خط مرزی و غربت و مظلومیت! 🔸در همان ابتدای مسیر، خیلی ها کفش ها را از پا در آوردند تا بلکه این رفع تعلق باعث سبکی روحشان باشد. اندکی که پیشروی کردیم، هشدار خطر وجود مین به چشم می خورد. سیم خاردارهای اطراف راه هم برای این است که زائران به اطراف مسیر قدم نگذارند. تابحال خطر را این قدر نزدیک به خودم حس نکرده بودم، ولی اینجا انگار داشت جدی میشد. وقتی موریانه وار ترس به دلم راه پیدا کرد، فهمیدم که شجاعت و رشادت با حرف و شعار به دست نمی آید و خیلی کار دارم تا به شهدا شبیه شوم. 🔸خشونت مین ها با لطافت رمل های نرم تلفیق شده بود و قدم قدم روح ما هم با فضای آنجا انس می‌گرفت. حاج احمد از انتقام خون شهدا می‌گفت. از حسرت به دل ماندن مادران شهدا برای گرفتن تقاص خون فرزندان رشیدشان؛ و نیز خونخواهی فرزند فاطمه؛ کاش این انتظار ۱۴۰۰ ساله را همین نسل به پایان برساند و بار ظهور روی دوش ما قرار بگیرد. حاج احمد در این دو روز، روی یک دعا تاکید خاصی دارد و بارها آن را شنیده ایم: «خدایا پرچم را به دست همین نایب امام زمان و با یاری خود ما به اماممان برسان»؛ یعنی می شود؟! 🔸حاج حبیب الله معصوم هم پس از حاج احمد اندکی سخن گفت. از بازار دنیا گفت و خریدار بودن خدا، خلوص ما و ارتباطش با انتخاب شدن ما؛ راستی که چقدر این بازار، غفلت زا و شلوغ است. کافی است که به گام های ریز شیطان تن بدهی تا در لحظه مرگ بفهمی که چقدر ناخالص و دورو شده ای. ولی آن موقع دیگر خیلی دیر شده است‌. آنجاست که میفهمی چون خالص نبودی شهید نشدی و مثل میلیاردها نفر دیگر فقط فوت کردی؛ خیلی عادی و معمولی! 🔸دیگر باید به نمازخانه فکه برویم. این کلمات قصار کنار جاده چشم ها را می نوازد و اشک ها را روان میکند. یکی اش این بود: «شهادت، یک زندگی ست نه یک حادثه». حاج حبیب الله هم جور دیگری آن مفهوم را به ما منتقل کرد، و گفت «اگر به صحنه جهاد می روید، یا شهید شوید یا شهید برگردید». کمی روی دومی بیشتر فکر میکنم. دو کلمه است ولی معنایش هزاران روز مبارزه دائمی با نفس است‌. کسی که شهیدانه زندگی میکند، در واقع هر لحظه و هر ساعت مراقب است که روح ملکوتی اش امیر روحش باشد، و این فداشدن مستمر هوای نفس، فقط کار شیرمردان و شیرزنان مسابقه زندگیست؛ نه آدم های ضعیف و راحت طلب. گر بر سر نفس خود امیری مردی...! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ سیزدهم: دلم جوان است❤️ 🔸- دلم جوان است. - دل به عشق زنده می ماند؛ عشق که را در دل داری؟! - عشق علی! 🔸عقربه های ساعت می گردند و به صبح یازدهم بهمن ۱۴۰۳ می رسیم. صبحی خاص برای جوانان؛ از جوانان ده ساله تا جوانان ۶۰ ساله! آنهایی که خواب بین الطلوعین را به بیداری در یادمان هویزه ترجیح دادند، حقیقتا گنج بزرگی از دستشان رفت. اگر رزق کریم و نورانی را در ساعت های معمولی شبانه روز بین بندگان تقسیم می‌کردند، که دیگر اسمش رزق کریم نمیشد! سوز سرمای هویزه در این ساعت به عمق استخوان نفوذ می کرد، و اینجا مشخص میشد که واقعا امیر بر نفس خودت هستی یا نه! وضوی سریع و لرزانی که پس از خواب گرم و شیرین در اینجا می‌گرفتی، دهها برابر وضوی با حضور قلب و کاملی که در خانه ات داشتی قیمت پیدا می کرد. 🔸سوی مسجد روانه شدیم. پس از نماز صبح، ساعتی ملکوتی را با حاج احمد گذراندیم و در دریای مواج علی اکبر حسین غرق شدیم. زیارت عاشورای امروز بدون علی اکبر برایمان اصلا معنا پیدا نمی‌کرد. من که به قلب اهالی کاروان راه ندارم؛ ولی مطمئن هستم که پیر و جوان و نوجوان، همگی در حال مناجات با فرزند رشید حسین بودند تا بلکه قطره ای از خصال نبوی او را دریافت کنند، و حتی اگر شده اندکی هم مثل او زندگی کنند. 🔸از حضرت علی اکبر به روضه غربت امام زمان رسیدیم. حاج احمد از ماجرای دیده شدن حضرت ولی عصر در یکی از اردوهای راهیان نور سال های قبل گفت، و نیز شرح عشق ایشان به جوانان مخلص حاضر در اردو. آن هم در نیمه شبی خاص که البته کسی آن را تا قبل وقوع آن اتفاق، خاص نمی دانست! این اردوها برکات نهفته عجیبی با خود به همراه دارد و فقط در قیامت خواهیم فهمید که چقدر مورد عنایت اهل بیت بوده ایم و غفلت داشتیم! 🔸دیگر به قلب مراسم صبح رسیدیم؛ یعنی موضوع ولایت مداری و جهاد برای حفظ و تقویت جایگاه ولی خدا. تا به الان هر چه از شهید علم الهدی می دانستم، فقط منحصر میشد به فعالیت های انقلابی او در زمان پهلوی و نیز شکسته شدن استخوان هایش زیر شنی تانک های وحشی رژیم صدام؛ ولی همزمان با روشنی صبح امروز، در فکر من نیز روشن‌بینی تازه ای به وجود آمد و چیزهای جدیدی راجع به این شهید عزیز فهمیدم. 🔸ولی آن نکته نغز چه بود؟ ارتباط این شهید با موضوع ولایت چیست؟ قبل از اینکه اصل موضوع را بیان کنم فقط در عظمت کارش همین قدر بگویم که اگر او ماموریت کلیدی اش را به انجام نمی رساند، در طول بیش این ۴۰ ساله انقلاب، بارها ولایت فقیه را عده ای منافق و خناس محو کرده بودند، و چه بسا انقلاب اسلامی سال ها پیش ریشه کن شده بود! جوان ۲۲ ساله خوزستانی داستان ما مگر به چه عظمتی دست یافته بود که زندگی کوتاهش چنین ثمربخش بود؟! 🔸اقدام اساسی شهید این بود که او با پیگیری فراوان تلاش کرد که اصل ولایت فقیه را وارد متن قانون اساسی کند، تا دیگر با گذر سال ها هیچ شک و شبهه ای برای تضعیفش کارساز نباشد. اگر متن قانون اساسی خالی از ولایت فقیه بود، در طوفان های سهمگین فتنه ها دیگر اثری از آن باقی نمی‌مانْد‌. 🔸خیلی ها هستند که در زندگی خود برای اسلام و مسلمین برکت آفرین و پرخیر هستند؛ چه آن کسی که در اردوی جهادی، مدرسه و حمام می سازد و چه آن کسی که مثلاً معلمی دلسوز است و دانش آموزان برجسته و مؤمنی را تحویل جامعه می دهد. لیکن تمایز برخی خوبان در این است که سعی می کنند در حفظ نقاط کلیدی نقش آفرینی کنند و سنگرهای خط مقدم را حفظ نمایند. و چه کسی شک دارد که ولایت فقیه، اصلی ترین سنگر خط مقدم اسلام است و سرمایه عظیم زندگی این شهید هم این بود که عظمت این مهم ترین سنگر را ثابت و دائمی کند. 🔸پس از فهم این نکته، چقدر روضه حضرت زهرا برایمان شنیدنی تر شده بود؛ شهیده راه ولایت، عنوانی شعاری برای بانوی دو عالم نیست. اگر ولی الله عزت داشته باشد، آن وقت است که سایر مجاهدت ها معنی می شود؛ وگرنه که هر چقدر نماز بخوانی و حتی خسته هم بشوی، شاید قبله ات رو به طاغوت باشد و این سقوط محض را حتی متوجه هم نشوی...! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨ برگ‌های قبلی از «تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور» را اینجا بخوانید 👇 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها تا بحبوحه جنگ ها 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! 🌱برگ چهارم: همت مخلصانه 🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! 🌱برگ هشتم: صبحانه با طعم فراق! 🌱برگ نهم: در میانه شهر حضرت دانیال 🌱برگ دهم: استخاره نمی خواهد؛ فتح المبین در پیش است...! 🌱برگ یازدهم: حق خداست! حواست هست... 🌱برگ دوازدهم: مکه ای خونین در خط مرزی! 🌱برگ سیزدهم: دلم جوان است❤️ 🌱 منتظر برگهای بعدی باشید... ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ پانزدهم: اروند؛ جریان خروشان زندگی 🔸ای حرم میر علمدار نیامد؛ سقای حسین سید و سالار نیامد... 🔸غروب یازدهم بهمن ۱۴۰۳ مصادف شد با حضور ما در کنار ساحل و نیزارهای اروند بی رحم! جریان های آبی تند و پرحجم فرات و دجله و کارون در اینجا به هم می رسند تا در خلیج فارس آرام بگیرند. آرامش اتصال به بی‌نهایت را چند کیلومتر جلوتر که بروی به چشم خواهی دید. 🔸قدم زنان همراه حاج احمد از میان نیزارها عبور می‌کنیم. سرخی غروب فکه، این بار هم برایمان تکرار شده است؛ اما دیگر اینجا اثری از رمل های نرم نیست؛ اینجا حتی با وجود کیلومترها آب، لطافت و رحمی از طبیعت نمی بینی! گولت میزند؛ فریبت میدهد؛ آنگاه که برای بازی و گردشی کوتاه، دل به دریای اروند میزنی، تازه متوجه میشی که زیر این آرامش و سکوت عجیب که مایه دلخوشی ات شده بود، چندین جریان طوفانی و خطرناک در حال گذر است. کشتی با آن عظمتش تحت تاثیر این جریان ها قرار میگیرد، ولی چه سرّی بود که آن غواصان نامدار والفجر ۸ از اینجا گذشتند و جریان آب را با نفس مطمئنه خود به اطمینان رساندند. اصلا الان کجایند؟! چه عهدی با فاطمه زهرا داشتند که هنوز هم مثل آن بانوی مدینه گمنامند؟! نه ببخشید خوش نامند؛ کج فهمی ماست که آنها را گمنام می خوانیم! هر چند برای آنها که فقط به راه های زمین آگاهند و هیچ تصوری نسبت به مسیرهای عرش ندارند، تعجبی ندارد که آنها را فراموش شده و پنهان تصور کنند. واقعا برایت سؤال نشده است که آنها چه می دیدند که حضور در این آب سرد و وحشی را به خانه های گرم و راحتشان ترجیح دادند؟! 🔸داشتم از طوفان و آرامش می گفتم. چقدر جریان اروند شبیه جریان زندگیست. زندگی خودت و هر انسان دیگری را که ورق بزنی متوجه می‌شوی که همه، مسافر جریان زندگی هستند. گاهی رود زندگی عزم جوشیدن و خروشیدن دارد و قایق تو را به تلاطم وامی‌دارد و گاهی هم نرمی و عطوفت را پیشه می‌سازد؛ اما در هر حال ویژگی اصلی زندگی، در حرکت بودن و جاری بودن آن است. مگر آب ساکن و بی‌تحرک را میتوانی رودخانه فرض کنی؟! آبی که ساکن شود دیگر مرداب است و هر چقدر هم زلال باشد در نهایت می‌گندد و می میرد و دیگران را هم می میراند. هنر آن است که تمام زندگی در تکاپو باشی و برای آرمان بلند و الهی ات بجنگی و مجاهد باشی، اما دیگران که تو را می‌بینند فکر کنند که دریای آرامشی و ذره ای اضطراب و ترس به وجودت راه ندارد. 🔸از روضه های اینجا نیز نمی توانم سخن نگویم و گذر بکنم. حاج احمد و حاج حبیب الله معصوم مدام به ارتباط عمیق رزمندگان اینجا با حضرت زهرا اشاره میکردند؛ ماجرای آرام شدن آب اینجا در شب عملیات والفجر هشت و بدرقه شدن آنها توسط فاطمه زهرا را اینجاست که میتوانی ببینی! من که گمان نمی‌کنم مغزهای کوچک استراتژیست های برجسته آمریکایی بتوانند راز این عملیات را درک کنند. البته که ما یقینا برنامه ریزی های لازم را انجام داده بودیم، ولی خودت که می دانی؛ نتیجه نهایی، تحت مدیریت انسان نیست! 🔸راستی یادت هست که گفتم اینجا نشانی از آب فرات هم دارد؟! چه جایی بهتر از اینجا بود که حاج احمد می‌توانست روضه حضرت عباس بخواند؟! انبوه آب را می بینی و درد سنگینی بر جانت می نشیند که چرا آب فرات فقط برای اهل بیت پیامبر تحریم شد؟! حتی حیوانات بیابان هم اجازه نوشیدن آب داشتند، ولی آنها نه! شرمندگی حضرت اباالفضل تمام وجودت را آتش میزند و باد سرد اروندکنار هم ذره ای آتشت را نمی کاهد. 🔸ز ریگ ریگ بیابان شنیده زخم زبان • حریف درد دل رود غیر دریا نیست! دنیا و آخرت را به زبان تمثیل میتوانی در اینجا شهود بکنی. آب جاری اروند، همان طوری که گفتم نمادی از حیات خاکی ماست و دریای بینهایت بزرگی که پس از آن وجود دارد، نشانی از حیات معنوی انسان دارد. در لحظه لحظه زندگی و متر به متر این رودخانه در حال ابتلا و امتحان هستیم، می رویم و باز هم میرویم؛ آنگاه در آستانه انتقال به عالم ابدی، قایق زندگی ما به وادی رهایی و آزادی همیشگی ورود میکند. حواست هست که این پاداش نهایی را به هر کس نمی دهند؟! آن راحت طلب های خسته که عزم اقیانوس را نداشته باشند، در مرداب های فراوان بین راه نابود خواهند شد! فقط در مشهد شهداست که می توانی کمی معنای همت بلند را درک کنی و بس! آن قدر اراده ها در اینجا رشد میکند که کسی مانند شهید باکری حتی نمی خواهد بدنش قطعه ای از خاک کشورش را اشغال کند! چه قدر رها! چه قدر سبک! چه قدر ملکوتی! 🔸موج مزن آب فرات، اصغر من تشنه لب است... دیگر بیشتر نمی گویم؛ راستی که برخی حرف ها را فقط با اشک چشم میتوانی بفهمی نه با عقل و منطق و استدلال! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨ برگ‌های قبلی از «تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور» را اینجا بخوانید 👇 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها تا بحبوحه جنگ ها 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! 🌱برگ چهارم: همت مخلصانه 🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! 🌱برگ هشتم: صبحانه با طعم فراق! 🌱برگ نهم: در میانه شهر حضرت دانیال 🌱برگ دهم: استخاره نمی خواهد؛ فتح المبین در پیش است...! 🌱برگ یازدهم: حق خداست! حواست هست... 🌱برگ دوازدهم: مکه ای خونین در خط مرزی! 🌱برگ سیزدهم: دلم جوان است❤️ 🌱برگ چهاردهم: طلائیه، سه راه شهادت 🌱برگ پانزدهم: اروند؛ جریان خروشان زندگی 🌱 منتظر برگهای بعدی باشید... ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan
هدایت شده از میهمانی شهیدان ۴۱
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨ سری کامل «تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور» را اینجا بخوانید 👇 🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی! 🌱برگ دوم: از میان برف ها تا بحبوحه جنگ ها 🌱برگ سوم: سلام دوکوهه! 🌱برگ چهارم: همت مخلصانه 🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده! 🌱برگ ششم: مستی خواب و سختی ناب! 🌱برگ هفتم: به یاد دوندگی هایشان! 🌱برگ هشتم: صبحانه با طعم فراق! 🌱برگ نهم: در میانه شهر حضرت دانیال 🌱برگ دهم: استخاره نمی خواهد؛ فتح المبین در پیش است...! 🌱برگ یازدهم: حق خداست! حواست هست... 🌱برگ دوازدهم: مکه ای خونین در خط مرزی! 🌱برگ سیزدهم: دلم جوان است❤️ 🌱برگ چهاردهم: طلائیه، سه راه شهادت 🌱برگ پانزدهم: اروند؛ جریان خروشان زندگی 🌱برگ شانزدهم: با شهیدان اینجام بیعت می کنیم... 🌱برگ هفدهم: تا سحر باید بدویم! 🌱 برگ هجدهم و پایانی: شلمچه؛ کربلای ایران! ┄┄┄‌ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄ با کاروان همراه شوید👇 @MihmaniShahidan