May 11
.
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
🌱 برگ دوم:
از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها!
.
میهمانی شهیدان ۴۱
. 📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ 🌱 برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها! .
.
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور!
🌱برگ دوم:
از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥
🔸اکنون حرکتمان در شهرهای منتهی به خوزستان را ورق میزنم. درس ها و نکته های فراوانی در همین لحظات ساده و معمولی زندگی وجود دارد که اگر گفته نشود در هیاهوی غفلت های زندگی فراموش میگردد.
🔸تا انتهای روز مبعث، جریان زندگی ما با جریان حرکت اتوبوس های کاروان رقم خورد. زائران شهدا هر کدام با کوله باری ساده و لباسی خاکی عزم این سفر را داشتند. البته که باید هم این گونه به سوی مقاتل و یادمان ها رفت. مگر رفتن به سوی آسمان عظمت و صفای شهیدان، همراه با بار سنگین خودنمایی و تجمل ممکن است؟!
🔸گذشتن ما از ایستگاه های بین راهی، عجب تمثال قشنگی برای معنای زندگی است. شهرها را که ساعت به ساعت رد میکنیم، عمر ما هم به طور پیوسته میگذرد و به مقصد زندگی مان نزدیک تر میشویم. انسان هم در جاده زندگی خودش ایستگاه های فراوانی دارد. نوزادی نورسته که سفرش در این دنیای شلوغ آغاز میشود، اگر سرمایه حیاتش تا دوران پیری با او همراه باشد، خواه ناخواه از ایستگاه های کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و پیری عبور خواهد کرد.
🔸بیشتر افراد با اینکه جسمشان فرسوده میشود اما تا لحظه مرگشان ایستگاه های قبلی را رها نمیکنند! و تو میبینی که برخی پیران هنوز در رؤیاهای خام جوانی شان سیر میکنند و هنوز نتوانسته اند از آن مرحله سفرشان بگذرند! همچنین میبینی که جوان ها و حتی نوجوان های بلند همتی داریم که سالهای حیاتشان به ۲۰ سال هم نمیرسد، ولی عمق فهمشان به حکمای ۸۰ ساله شبیه است! برگ های زندگی شهدا را ورق بزن! منظورم را فهمیدی؟! آنها ره صد ساله را در روز و شب های جنگ گذراندند و خیلی سریع آماده پرواز شدند. خدا برنامه ریزی اش این بود که فرزندان آدم ابوالبشر با عمری طولانی و به آرامی برای حضور در عالم بعدی آماده شوند؛ اما راه میانبری هم قرار داد! جهاد، اسم رمز همین مسیر میانبر است. برای صاحبان اراده های بزرگ، مسیرهای طولانی نیازی نیست. عظمت روح آنها میتواند در برابر سنگینی و شدت چنین گذرگاه های پرزحمتی مقاومت کند و شکسته نشود.
🔸راستی میدانی منظورم از شکسته شدن چیست؟! برای فهمش به راحت طلبان و دونهمتانی که در مسیر جهاد قرار میگیرند نگاه کن؛ میبینی چقدر غر میزنند؟ چقدر خسته میشوند؟! آنها حتی یک روز هم توان سختی های مبارزه را ندارند. در جاده زندگی همیشه میخواهند در کناری بنشینند و اتراق کنند و به بازی مشغول باشند. اینها در اوج کهنسالی هم به دور تابلوی ایستگاه جوانی طواف میکنند و هرگز نمیتوانند از آن دل بکنند! یا اینکه عدهای در دوران جوانی خودشان قرار دارند، و لیکن رفتارهایشان سبک و کودکانه است!
🔸انسانی که سنجیده قدم برمیدارد، به هر ایستگاهی که رسید طعم آن را میچشد، بهره اش را میبرد و سپس به سوی مقصد بعدی روانه میشود. روح های متعالی حتی در ایستگاه پیری هم سرشار از نشاط و طراوت هستند و خستگی به وجودشان راهی ندارد. اما روح های کوچک را ملائکه مجبورند به زور از این دنیا خارج کنند و تعلقات فراوان آنها اجازه نمیدهد که خودشان همچون نسیمی لطیف از جاده زندگی خارج شوند.
🔸برف سنگین دشت ها و کوهستان ها هم با انسان حرف میزند! این سپیدی و بی رنگی و سکوت را که نگاه میکنی، باورت نمیشود که در بهار قرار است حیاتی رنگارنگ و پرجوشش فراگیر شود. همین اعجاز طبیعت هم نشانهای برای اهل یقین است. خدا با زبان همین دانه های برف سخن میگوید. خطابش به ما این است که تا بی رنگ و بی تعلق و بی هیاهو نشوید، خبری از بهار زندگی ملکوتی نخواهد بود. باید خودت و هوا و هوست را بمیرانی! سخت است؛ رنجآور و پرمحنت است؛ ولی چاره ای جز این نیست! تا سوز سرمای برف را بر نفس خودت مسلط نکنی، آرامش بهاری بهشت روحت را هرگز نخواهی دید...
🔸نشسته گرد سفر روی شانه روحم • رفیق راه من این جسم بی سر و پا نیست!
#روایت_نامه
#راهیان_نور
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی!
🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥
┄┄┄ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄
با کاروان #میهمانی_شهیدان همراه شوید👇
@MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور!
🌱برگ سوم: سلام دوکوهه!
🔸دنيا چو حباب است ليكن چه حباب؟ • نی بر سر آب، بلكه بر روی سراب!
آن هم چه سراب، آن كه بينند به خواب • وان خواب چه خواب، خواب بد مست خراب!
🔸خستگی راه سبب شد که اکثر افراد کاروان عصر را در خواب سپری کنند. سرمای هوا و گرمای اتوبوس ها وسوسه کننده بود، و چه بسا حتی نمیتوانستی در برابرش مقاومت کنی! همین که مدتی به برف انبوه دوردست ها خیره میشدی، افتادنت در گرداب عمیق خوابی شیرین حتمی بود!
🔸مسئله خواب و بیداری را وقتی عمیق تر نگاه میکنی، حقایق عجیبی برایت نمایان خواهد شد. گویی دیگر نه خوابت را خواب میپنداری و نه بیداری خودت را بیداری! اصلاً مبنای محاسباتت تغییر خواهد کرد. ای بسا خواب ظاهری عده ای، خودش عین حیات و زندگی و جوشش باشد؛ همچنانکه بیداری ظاهری عدهای، اوج مستی و غفلت است.
🔸یکی مست خواب است و یکی مست شراب! دیگری مست قدرت است و دیگری هم مست ثروت! عده ای باکلاس و باشخصیت هم در مستی هوش و نبوغشان غرق شده اند. البته نگران اعتبار اجتماعی و حیثیت خودشان بوده اند که آن مستی های قبلی را رها کرده اند، وگرنه در حقیقت مستی با بقیه فرقی ندارند. خودت را گول نزن که اگر فکر میکنی هیچ کدام از این مستی ها را نداری، بعید است مستی جوانی را تجربه نکرده باشی!
🔸انسان مست وقتی از آن فضای خیالبافانه و غیرواقعی جدا میشود، همچون پرنده ای هراسناک است که از قفسی تنگ رها میگردد. ناگهان احساس میکند که در چه خسارت سنگینی گرفتار شده بود و چه داراییهای عظیمی در همان دوره مستی اش تلف شده است.
🔸انسانی که با نهایت غفلت از دوره جوانی خودش عبور میکند و آرام آرام پا به سن میگذارد، ناگهان حسرتی سهمگین همانند طوفان در تمام لایه های وجودش شروع به وزیدن میکند. گویی مرگ تدریجی خودش در این دنیای بیوفا و دلفریب را حس کرده است، و حالا که یقظه و بیداری برایش حاصل شده، میخواهد برای ساختن ابدیت خودش اقدام کند. ناامیدانه صحبت نمیکنم، ولی سرمایه بینهایت جوانی را خدا داده بود که با انرژی بی حد و حصرش زندگی جاودانه خودمان را بسازیم. کسی که این ثروت انبوه را با مستی و غفلت نابود کند، دیگر چگونه میخواهد در دوران پیری خودش انتخاب های بزرگی داشته باشد و معمار حیات زندگی ابدی اش باشد. سرمایه جوانی وقتی برود، اصلاح و بهبود غیرممکن نمیشود ولی یقیناً سخت و پیچیده خواهد شد!
🔸غروب نهم بهمن ۴۰۳ به دوکوهه میرسیم. اینجا قدمگاه صاحبان اراده های عظیم است. هر گوشه از این پادگان را که نگاه میکنی، وجودت را شور رزمندگی و سلحشوری فرا میگیرد. قصه مستی انسان را یادت هست؟! روزگاری در این قطعه بهشتی از زمین خوزستان، جوان های رشیدی تنفس کرده اند که تمام زندگی شان بیداری و حیات بود. میتوانستند در شهرها و روستاهای خودشان دلخوش به چندروزه دنیا باشند، کار و کاسبی خودشان را بچرخانند، زندگی کنند و مست باشند و در نهایت هم مثل میلیاردها نفر دیگر بمیرند! اما آنها فرق داشتند. برای افراد بیدار، فقط ندای آهسته امامشان کافی است تا جهاد را به هر خوشی زودگذری ترجیح دهند.
🔸دوکوهه یادآور خاطرات کسانی ست که سرمایه بینهایت جوانی خودشان را با خدا معامله کردند. آن بسیجی ها را ساده لوح فرض نکن! با خودت میگویی که او میتوانست کنار زن و فرزندانش زندگی آرام و راحتی در پیش گیرد، ولی بهترین سال های زندگی اش در زندان های مخوف صدام از بین رفت. واقعاً از بین رفت؟! در دستگاه محاسبات الهی مگر چیزی نادیده گرفته میشود؟! یقین داشته باش که هر ثانیه اسارت و جانبازی و مجروحیتش را آن چنان بها میدهند که اگر تمام عمرش هم در مسجدالحرام به اعتکاف مشغول بود، باز هم نمیتوانست چنان سرمایه ای را به دست بیاورد.
🔸هر انسانی با خدا عهدی بسته است. هر زمینی هم با خدا عهدی دارد! این حرف ها را بشر ماشینی و آهن پرست امروز تمسخر میکند، ولی چه بگویم که حقیقت حیات ما همین حرف هاست! حکایت دوکوهه و آن بسیجیان را فقط خود خدا میداند. آنها هم مثل ما دل داشتند، آرزوهایی برای دنیای خودشان تصور میکردند و اهدافی را برای آینده در نظر گرفته بودند؛ اما نمی دانم رازش چه بود که در لحظه تصمیمگیری، عهد خود را فراموش نکردند. عهدهای روز الست را یادشان نرفته بود! همین هم شد که با دوکوهه انس داشتند! پادگانی که هر کسی در وهله اول شاید از آن فراری باشد و ساعتی را هم نتواند در آن سپری کند، به دوست و همدم آن جوان های بیدار تبدیل شده بود! حالا میپرسم که تو چقدر بیداری؟! نکند مستی غفلت بر زندگی تو نیز حاکم شده است...؟!
#روایت_نامه
#راهیان_نور
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی!
🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥
┄┄┄ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄
با کاروان #میهمانی_شهیدان همراه شوید👇
@MihmaniShahidan
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور!
🌱برگ چهارم: همت مخلصانه
🔹شهید حاج محمد ابراهیم همت: «برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم؛ و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواد که از همه چیزمون بگذریم؛ و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم، باید شبانه روز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه. اینقدر پاک باشیم که خدا کلاً ازمون راضی باشه.»
🔹«قدم برمیداریم برای رضای خدا، قلم برمیداریم روی کاغذ برای رضای خدا، حرف میزنیم برای رضای خدا، شعار میدیم برای رضای خدا، میجنگیم برای رضای خدا. همه چیز، همه چیز، همه چیز خاص خدا باشه»
🔹«که اگر شد پیروزی نزدیک است. چه بکشیم چه کشته بشیم، اگر اینچنین باشیم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره»
🔸نزدیکی اذان مغرب است و به عکس حاج همت و جملاتش خیره شده ام. این جملات را روی حسینیه حاج همت نصب کرده اند. خط به خط که جلو میروم، گویی بر صفحه دل من هم این حکمت ها حک میشود. در نگاه اول هر کسی درمییابد که قلب دوکوهه باید همین حسینیه باشد. عطر شورآفرین حیات و زندگی از اینجاست که میوزد و تمام دوکوهه را زنده میکند.
🔸و اما چه بگویم از اخلاص؟! افسوس که عالم دنیا ظرفیت ندارد تا مقام قدسی اهالی دوکوهه را آشکار کند. کاش حسینیه حاج همت مُهر سکوت از لب گیرد و سخن بگوید. تقارن خلوص و جهاد در همینجاست که جلوه گری میکند. اصلاً بگذار این طور بگویم که هر چه بیشتر مضطر و محتاج به خدا شوی، نارسایی ها و شیطنت های آمیخته شده با اعمالت هم بیشتر نابود میگردد. و مگر برای درک نیاز به خدا، صحنه ای بهتر از مقاتله با دشمنان خدا میتوان یافت؟! اخلاص نمیتواند با شعارهای بلند و پرهیاهو در انسان حلول کند. آنجا که نفس ها از ترس هجوم دشمن حبس میشود، آنجا همان نقطه خلوص و صدق و صفای تو خواهد بود!
🔸دوکوهه سکوت مکن! این رازها را برای زائران و مجاوران امروز و آینده ات هم برملا کن! بگذار سلسله مهاجران طریق الی الله، پیوسته زنده بماند. بگذار نسل های بعد از جنگ هم مانند آن یاران سفرکرده، زندگیشان همراه با جهاد و مقاومت سپری شود.
🔸مؤذن کاروان، سکوت دوکوهه را می شکند. اذان مغرب در محوطه پادگان طنین انداز شده است. زائران دسته دسته به سوی حسینیه قدم برمیدارند. وارد که میشوی، ناخودآگاه سنجیده تر رفتار میکنی. نوری آشنا که در حرم های ائمه در سرزمین دل آدمی طلوع میکند، اینجا هم قابل حس است. مگر قدمگاه ده ها هزار مجاهد راه خداوند میتواند خالی از نور خداوند باشد؟!
🔸این حسینیه را ساده نگاه نکن! اینجا حرم راز است و شهدا، پاسداران حریم آن هستند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کرده اند؛ شهدایی که حین مناجات های سوزناک همینجا به شهود رسیدند و شهدایی که شهیدانه زندگی کردن را همین جا تمرین کردند
🔸پس از نماز جماعت، کاروان پانصدنفره ما در حسینیه نظام گرفت و منظم شد. اطاعت از دستورات فرماندهان، حالت جدیتری به خود گرفته بود. این لحظات برای حسینیه حاج همت تازه نیست! گویی بغض غریبی بر جانش مینشیند. چقدر این دیوارها اشتیاق به آن روزها را دارد! همین نظام گرفتن ما، اندکی خاطرات شیرین روزهای جهاد را برای حسینیه زنده میکند. سال ها از آن دوران میگذرد. حسینیه را زمانه با خود برده است و شهدایش در تاریخ مانده اند. این ساختمان باید حسرت دردناک فراق را سالیان سال تحمل کند و چه قدر برایش سخت خواهد بود. زمان هرگز تا لحظه رستاخیز از پا نمیایستد. چه بسا روزگاری بیاید که سپاهیان نبرد مسجدالاقصی هم در اینجا اقامت بکنند. دوکوهه و حسینیه اش که خیلی مشتاق هستند. کاش اشتیاق و شور زائرانش هم به همین اندازه باشد...
🔸یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش • هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش...
#روایت_نامه
#راهیان_نور
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی!
🌱برگ دوم: از میان برف ها❄️ تا بحبوحه جنگ ها🔥
🌱برگ سوم: سلام دوکوهه!
┄┄┄ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄
با کاروان #میهمانی_شهیدان همراه شوید👇
@MihmaniShahidan
میهمانی شهیدان ۴۱
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ چهارم: همت مخلصا
.
👆 هم شما، رفیق عزیزی که در کاروان میهمانی شهیدان ۴۱ توفیق حضور داشتید، هم شمایی که از پشت قاب فضای مجازی همراه کاروان بودید...
حتما مطالب #روایت_نامه رو دنبال کنید و هم نظرات خودتون رو درباره این دلنوشته ها برای ما بفرستید، هم اگه خودتون از کاروان میهمانی شهیدان اخیر، یا سالهای گذشته دلنوشته یا خاطره زیبایی دارید برای ادمین بفرستید.👇
@Admin_Heyattt
.
📜 #روایت_نامه میهمانی شهیدان ۴۱
✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور!
🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده!
🔸از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟! | به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم...
🔸قطار نهم بهمن ماه ۴۰۳ دارد به ایستگاه آخرش میرسد. از حسینیه که خارج شدیم، قرار شد باز هم در صفوف منظم خود قرار بگیریم. حسینیه دیگری در انتظارمان بود. باید همراه با جریان افراد کاروان به سوی آنجا روانه میشدیم. تاریکی ترسناک دشت های اندیمشک بر همگان سیطره داشت. از مقصد فعلاً صحبتی نمیکنم. خودم هم تا اواسط مسیر بیخبر بودم.
🔸گاهی حیران ماندن بسی بهتر از علم داشتن است. گاهی باید چونان قطره ای متلاطم در میان سیلاب ها پیش بروی و از انتهای مسیر غافل باشی! گاهی فقط باید رها باشی! این جهل دوست داشتنی میتواند آدمی را به تفکر وادار کند. روزگاری این مسیر نسبتاً طولانی، گذرگاه رزمندگانی خاص بوده است. چطور میشود که با بقیه فرقی نداشته باشند، ولی محل اقامتشان از دیگران جدا باشد؟! صبور باش که سرّ آن را خواهی فهمید!
🔸در میانه صفوف زائران، حاج احمد قدم میزند. از سخنرانی و منبر خبری نیست. این تاریکی فقط صحنه نجوا و موعظه است. نفس انسان با تاریکی و سیاهی شب، حس بیگانگی دارد. اینجا ولی مجبور است که ساعتی را از شلوغی و هیاهوی شهر فاصله بگیرد. نفس نمیتواند گمنامی را تحمل کند، اما اینجا چاره ای ندارد جز اینکه که در سیل جمعیت تنها بماند. نفس مکار باید اینجا سکوت کند، فکر کند و از چاه عمیق غفلت فاصله بگیرد.
🔸شهرت و ثروت و قدرت را اینجاست که میتوانی فراموش کنی. دنیا در دشت های دوکوهه برایت از سنگریزه های زیر پایت هم کوچک تر میشود. لحظه ای به اطراف خودت بنگر. زائران کاروان را مانند سیل مردم در صحرای محشر خواهی دید. این مسیر را گویی که بازگشتی نیست. گویا به سوی قضاوت گاه خداوند حرکت میکنیم! و چقدر دیدن این صحنه ها برای نفس انسان دردناک است! بت بزرگ راحت طلبی اش خرد گردیده و حالا به هر سو که مینگرد، خبری از بت های دیگرش هم نیست. راحت طلبی که نباشد، مگر اثری از بت های شهوت و شهرت و محبوبیت میماند؟! تا چشم کار میکند تاریکی ست! حتی اگر ظلمت شب هم پرده اش را بردارد، نفس تا کیلومترها جز خاک سرد مرگ چیزی نخواهد دید.
🔸اما آن دادگاه عدل و قضاوت کجاست؟ آنجا حسینیه گردان تخریب است! گردانی که مرگ و زندگی اش روی لبه شمشیر قرار گرفته است. در عملیات ها باید هر لحظه آماده پرواز باشند. گوی حیات و زندگی بچه های گردان تخریب، هر لحظه امکان دارد که نیست و نابود شود. بخاطر همین است که آنها باید ویژه باشند. حتی مکان اسکانشان هم فرق دارد. حاج احمد از سرمای استخوان سوز آنجا در شب های جنگ گفت. البته من که باور نمیکنم آنها سرمایی حس کرده باشند. نه اینکه بدنشان بی حس باشد، منظورم این است که آنها غرق در صحنه های بودند که دیگر سرما و گرما نمیشناختند. چه بسا خستگی و درد را هم یادشان رفته بود. گردانی که خودش خواسته است سپر بلای دیگر مجاهدان و همرزمانش باشد، مگر با این بهانه های کوچکْ قرابتی خواهد داشت؟!
🔸سخن از تخریب و تخریب چی ها به میان آمد و نام شهید چیت سازان را نمیشود بر زبان جاری نکرد. آنجا که گفت: «کسی میتواند از سیم خاردار های دشمن بگذرد که ابتدا از سیم خاردارهای نفس خودش گذشته باشد!» بچه های گردان تخریب هم، شکستن غرور نفس خود را همینجا تمرین میکردند. شب عملیات که برسد، میدانی برای آزمون و خطا نیست. اگر قبلش آماده نشده باشی، خودت و تمام لشکر را به کام دشمن خواهی برد.
🔸گردان تخریب یعنی رهایی و معلق بودن بین آسمان و زمان! لحظه ای که باید مین ها را برای رفقای پشت سرت خنثی کنی، فاصله ای بین مرگ و زندگی نیست. پایت که به زمین بند باشد، جسارت نفوذ به خطوط دفاعی دشمن را نخواهی داشت. گردان تخریب حتی سنگری هم برای حفظ خودش ندارد. عرصه نبردش همیشه جلوتر از بقیه است. سهمش از سفره جنگ چیزی جز گلوله های مستقیم دشمن و یا ترکش های وحشی مین های انفجاری نخواهد بود. البته که سهم آنها در سفره جهاد و شهادت خیلی فرق دارد. همین که کسی شجاعت و جسارت حضور در بین تخریب چی ها را داشته باشد، گویی اسمش پیشاپیش در گردان شهدا ثبت شده است.
🔸حالا حاج احمد در حسینیه روضه خوانی میکند. سخن از ترکش به میان آمد، و مگر میتوان از درد حضرت زهرا سخن نگفت؟! غربت مظلومانه حسینیه گردان تخریب سبب شد که به شب های پرآشوب مدینه سفر کنیم. روضه درد پهلو را اینجا بهتر میتوان فهمید. گریه و حماسه و اشک زائران با فریادهای حاج احمد مخلوط شده است. هیچ کس حال خودش را نمیداند. اصلاً دیگر کسی به خودش فکر نمیکند! همه در دریای مصیبت حضرت مادر غرق شده اند. شاید با این موعظه های ممتد و پیوسته، نفس ها ذبح شده است. کاش میشد همه زندگی ما مثل آن ساعت رازآلود حسینیه گردان تخریب بگذرد. رهای رهای رها...!
@MihmaniShahidan
میهمانی شهیدان ۴۱
📜 #روایت_نامه میهمانی شهیدان ۴۱ ✨تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور! 🌱برگ پنجم: به سوی تا
.
📜 روایت نامه میهمانی شهیدان ۴۱
✨ برگهای قبلی از «تکه روایت های یک دانشجوی دانشگاه راهیان نور» را اینجا بخوانید 👇
🌱 برگ اول: تو هم باید مبعوث شوی!
🌱برگ دوم: از میان برف ها تا بحبوحه جنگ ها
🌱برگ سوم: سلام دوکوهه!
🌱برگ چهارم: همت مخلصانه
🌱برگ پنجم: به سوی تاریکی درخشنده!
🌱 منتظر برگهای بعدی باشید...
#روایت_نامه
#راهیان_نور
┄┄┄ ┅❖❁🌹❁❖┅ ┄┄┄
با کاروان #میهمانی_شهیدان همراه شوید👇
@MihmaniShahidan