eitaa logo
آنسویِ نگاهِ من✨
160 دنبال‌کننده
520 عکس
44 ویدیو
2 فایل
و آنگاه که خدا قلب مرا میسرشت، فلسفه و هنر و ادبیات و عاطفه را کنار هم نهاد... و اینگونه قلبِ ناآرامم پیوسته در تکاپوست... 🙏کپی نوشته ها با لینک کانال آزاد 👇راه ارتباطی👇 @Adminnegaheman https://harfeto.timefriend.net/17055053878307
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحِ بی طاقت فشرده میشود برایِ شب شدن✨ آفتاب نرسیده میدود که برود🌞 کمی صبر کن نورِ امیدم🌻، گویِ آتشینِ سیاره ی من🌏. نفهمیدم ۲۱ سال عمرم چطور گذشت، از بس عجله داشتی برایِ شب شدن🌒 شب برایم برکت ندارد، حرکت ندارد ساکن است و ثابت و ساکت🌙 و صبح؛ وقتی آسمان رنگ عوض میکند و بنفش میشود حیاتِ قلب و روح و جسمِ من شروع میشود🌱 نمیشود ساعاتِ حیاتِ مرا بیشتر کِش دهی؟ کلِّ امیدم به همین چند ساعتِ صبح است که روزگار بی رحمانه میبلعدَش🪐 کمی آرام تر خورشید جان کمی آرام تر... https://eitaa.com/ansoyenegaeman
کلمات ماهی شده اند انگار🐟 از دستِ مغزم لیز میخورند، آنوقت من میمانم و حرف هایی که واژه ندارند🌿 آخر کلید واژه ام رقیه است، هر واژه ای شایستگیِ همنشینی با این اسم را ندارد🌱 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
دخترِ سه ساله که قدّی ندارد🥀 اولین جمله ایست که با دیدن ِ بارگاهشان به ذهنم خطور میکند🫀 زیاد شنیده ایم که دخترها بابائی اند، حالا اگر مادر نداشته باشند اگر پدری به مهربانیِ امام حسین داشته باشند اگر از طفولیت رویِ پایِ پدر بزرگ شده باشند، این قاعده عمیق تر میشود🦋 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
ممنونت میشوم رفیق؛🌱 اگر پایت به مسیرِ مشایه رسید به یادِ جامانده ها قدمی برداری👣 ممنونت میشوم اگر از دست هایِ کوچکِ دختر بچه مای بارد💧 گرفتی از طرف قشرِ ما هم لبخندی بزنی✨ ممنونت میشویم اگر نگاهت به نجف افتاد از طرف ماهم سلامی دهی✋🏻 ممنونت میشویم اگر پرده ی اشکی میان چشمانِ تو و گنبدِ اباعبدالله حائل شد یادمان کنی🫀 ممنونت میشویم، اگر قدرِ خستگیِ پاهایت را بدانی ممنونت میشویم، اگر یادت نرود که چقدر خوشبختی🦋 خوشبختی بالاتر از این که دعوت شدی برایِ حماسه ی اربعین؟! یادِ جمعیتِ داغ بر دلِ جامانده ی هوایی باش🌊 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
پایش زِ دستِ آبله آزار می‌کشد... از احتیاط، دست به دیوار می‌کشد... در گوشه‌ی خرابه، کنارِ فرشته‌ها؛ با ناخنِ شکسته زِ پا خار می‌کشد...🥀 . https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آنسویِ نگاهِ من✨
ممنونت میشوم رفیق؛🌱 اگر پایت به مسیرِ مشایه رسید به یادِ جامانده ها قدمی برداری👣 ممنونت میشوم اگر از
یکی از عزیزانِ کانال این تصاویر رو فرستادن.🥀 حرمِ حضرت رقیه(س) و حضرتِ زینب(س) و من غرق شدم در جزئیاتِ عکسشون. از صمیمِ قلبم از مِهرشون ممنونم. انشاالله نایب الزیاره ی هممون باشن و به سلامت برگردن🌹 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
با ذوق عکس ها را باز میکنم نوشته حرم حضرتِ رقیه به یادم بوده✨ لبخند میزنم بغض میکنم شرمنده میشوم هزار احساسِ آشنا و غریبه میریزد تویِ یک وجب قلبم🫀 عکس باز میشود، اولین بار است که عکسِ غیر ِ گوگلی از حرمِ حضرتِ رقیه میبینم✨ خیالم بی اجازه میپرد داخلِ عکس🌱 انگار در حرَم گم شده ام... بویِ آتش و دود میآید. گردِ غربت مینشیند روی قلبم، میروم کنجِ صحن، زیرِ آن کتیبه ی مشکی مینشینم... به گوشی که به جایِ گوشواره خون مهمانش شده فکر میکنم یادِ صحنه ای میافتم و قلبم هزاار تکه میشود، یکبار که یاس از رویِ مبل افتاده بود تا چند ساعت موقعِ بلند شدن دستش را به کمرش میگرفت و چهره اش را جمع میکرد🥀 آخ قلبم دارد میسوزد...🔥 هربار که دست هایِ کوچکش روی کمرش میرفت آب میشدم. به زینب(س) فکر میکنم، به صحنه هایی که شاهدش بوده... کمر درد به قد و قواره ی دخترِ سه ساله که نمیخورد. از تصورِ کمر دردِ رقیه، دخترِ حسین (ع) جانم گُر میگیرد... از تصورِ دست هایِ کوچکی که رگ هایِ بریده ی سرِ اباعبدالله را لمس میکند میسوزم... حق داشت قلبِ کوچکش که از حرکت بایستد✨🫀 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آنسویِ نگاهِ من✨
با ذوق عکس ها را باز میکنم نوشته حرم حضرتِ رقیه به یادم بوده✨ لبخند میزنم بغض میکنم شرمنده میشوم هزا
قلبم خوب برایم روضه میخواند، حالا که دَم گرفته میخواهم جمع کنم و بروم حرم حضرتِ زینب🕌 یاس در آغوشم خوابش برده، دوتایی عازم میشویم. زیرِ تیغِ افتاب داخلِ صحن رو به رویِ گنبد بچه به بغل سلام میدهم✋🏻 السلام دل خوشیِ کاروانِ حسین(ع) السلام بانویِ داغ بر دلِ تسلی دهنده السلام دست پرورده ی حضرتِ زهرا ایستاده ام، جایی کنارِ آن دخترکِ بطری به دست... از نشستن خجالت میکشم، در مقابلِ بانویی که روزهایِ اسارت را یک تنه میدوید نشستن بی حیاییست. دخترکم را نشانِ حضرت میدهم، با بغض از لحظاتی میگویم که دست به دامنِ اهل بیت شده بودم و دخترکم را به من بخشیده بودند.🫀 با بغض از ایشان شجاعت میخواهم، شجاعتی که حالا در زنانِ غزه میبینم... با بغض از ایشان صبر میخواهم، صبری که خانواده ی شهدای بی سر داشتند... اشک امانم را میبرد، خیره به پرچمِ مشکیِ گنبد 🏴خداحافظی میکنم و برمیگردم در خانه ای که از سوریه فرسنگ ها دور است. https://eitaa.com/ansoyenegaeman
باز باهم تنها شدیم و باج گرفتنِ یاس شروع شد👧 برای آنکه رضایت دهد به یک جا نشستن ویفری دادم دستش و پناه بردم به کتاب هایم که تمامی ندارند🔮 سکوتِ طولانی و صدایِ پرت شدنِ خاک مرا از جا پراند... یاس ویفر را تکه تکه کرده بود🧇 هر تکه ای را داخلِ یک گلدان گذاشته بود🪴 حالا داشت هرکدام را برمیداشت، کمی به خاک آغشته میکرد و بعد میخورد🚨 نیمه ی مادرِ همیشه نگرانم آمپرش چسبید به سقف و اسمش را بلند فریاد زد... اما نیمه ی لطیفم از این حد از کنجکاویش خوشحال شد⛅️ یاس دست پاچه ویفر را انداخت و با لبخندی که دندان هایِ خاکی اش را نشانم میداد سرش را کج کرد👧 دلم میخواست مغزش را بخوانم، یا دستِ کم حرف زدن بلد بود و از او توضیح میخواستم... دوستی اش با خاک به جاهایِ باریکی میرسد🥀 پ.ن: دلم میخواست از او بپرسم که طعمِ خاک و ویفر چطور بود؟ حیف که مادر بودن دست و پایم را بسته https://eitaa.com/ansoyenegaeman
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
4_5901983911717639635.mp3
7.84M
یک تکه آسمان پهن شده بینِ نجف تا کربلا و اجازه داده شده آدم‌ها همانطور که روی زمینند، روی آسمان راه بروند. از سمتِ خورشید راه بیفتند و تا ماه بروند... موسمِ اربعین پرودگار خواسته تا آدم‌ها پا روی جاده‌ی آسمان بگذارند و بعد امر کرده تا فرشته‌ها بین راهشان صف بکشند و طعام از بهشت پیش رویشان بگذارند... و جبرئیل مقابلشان بال و پر بزند و صدای پر و بالش میان موکب‌های عراقی پخش شود... چه کسی گفته اینها نوای عربهاست؟ این نواها صدای برخاسته از پر و بالِ مَلَک‌هاست.... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
نوشته بود: دوست داری اولین زنِ پول ساز و ثروتمندِ فامیلتون باشی؟بیا این دوره رو شرکت کن براش نوشتم: نه، اما عجیب دلم میخواد تمدن ساز باشم... https://eitaa.com/ansoyenegaeman
بنظرتون زنِ تمدن ساز چه ویژگی هایی داره؟ 👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17055053878307
شد ۲۲ سال🫀 ۲۲ سال است که مهمانِ کره ی زمین شده ام🌏 میگویم مهمان چون خیلی زود قرار است بند و بساطِ نَفَسم از زمین جمع شود✨ آنوقت چه از من باقی میماند؟ نوشته هایی که تویِ دفتر هایم نوشته ام نقاشی هایی که کشیده ام چند سالی گل هایم باقی میمانند شاید هم فنجان هایِ گلدارم ارثیه بشود برایِ یاس🌸 دلم میخواهد زمین از این چند سال زندگیم یادگاری داشته باشد🌱 من هم خیلی چیزها از زمین به یادگار گرفتم... هنوز روزگار رویِ صورتم چین نیانداخته رویِ موهایم گردِ سفید نپاشیده قوتِ پاهایم را نگرفته هنوز پلک هایم جمع نشده و دست هایم فرتوت نشده یادگارهایم زخم ها و لذت هاییست که چشیده ام🌙 از زخم ها حرفی نمیزنم، باشد برایِ روزِ حسابرسی🍁 اما لذت ها: زیباییِ خنکِ ملیحِ صبح🌻 نظاره ی غوغای آسمان شب🌒 هم نفس شدن و هم مسیر شدن🦋 فلسفه ای که میگفتند سنگین است اما عجیب صورتی بود...🌿 و عطرِ لایموتِ گردنِ انسانِ نورسته🌾 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آرام و بی حرکت نشسته بود کنارِ صلوات شمار🦋 اگر چند تا خط و خالِ رنگی رویِ بال هایش بود ادم ها راحت از کنارش نمیگذشتند... با وجودِ رنگِ نه چندان دلچسبش زیباییِ خاصِ خودش را داشت✨ روی بال هایش شیار هایِ کمرنگِ قهوه ای رنگ بود و لا به لایش خال هایِ نسکافه ای🍪 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
دبیرِ ادبیاتمان آدمِ چندان جالب و لطیفی نبود🌊 نه خودش با ادبیات عشق میکرد و نه از عشق ورزیِ ما به ادبیات لذت میبرد🌑 اما یک جمله اش هنوز هم برایم تازگی دارد، میگفت: نویسنده کسی است که از کنار قوطیِ کبریت هم به راحتی رد نشود... نویسنده حتی میتواند سوسک را شاهکارِ خلقت و زیباترین موجودِ جهان معرفی کند🪐 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
🔸ستارخان در خاطراتش می گوید: من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد. اما در زمان مشروطه یک بار گریستم. و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا. از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان. اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ... 🇮🇷زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ... https://eitaa.com/ansoyenegaeman
روضه خوان داشت از عمو عباسِ رقیه سلام الله میگفت✨ داشت از امیدی میگفت که تا لحظه ی آخر زبانه میکشید🌙 کلمه ای جدید تاب میخورد در پیچ و واپیچ هایِ مغزم و به زبانم جاری میشود🌿 به سربند خیره میشوم و نجوا میکنم: السلام و عیلک سقایِ امید🌱 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
صفحه ی گوشی باز میشود📱 تماسِ از دست رفته از مامان❤️ این اعلان خیلی درد دارد، آخر صدایش بویِ بهشت میدهد🌱 به خصوص که حالا راهی شده تا سلامم را به اهلِ بیت برساند✋🏻 هرچه زنگ میزنم در دسترس نیست، مغزم بی اجازه حدس میزند: حتما از مرز رد شده اند🪞 بغض ریز ریز حلقه میزند دورِ گلویم، پیامی میرسد: دختر خوشگلم خداحافظ 🎈 بغض رسما پایش را فراتر میگذارد، اشک حلقه میزند دورِ چشم هایم... انگار حفره ای در قلبم ایجاد میشود، هِی نفسِ عمیق میکشم تا فرو نروم در این حفره. اما فایده ندارد، احساسِ جاماندن طرد شدن دلتنگی قلبم را میسوزاند🔥 سالِ قبل باهم از مرز رد شدیم، حالا من مانده ام و پیام هایِ خداحافظی... پیامم به دستت نرسید مامان خدا به همراهت مسیرِ مشایه نوشِ روحت✨ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
به نخ هایِ رنگارنگِ داخلِ نایلون چشم دوختم؛ آهی از سرِ حسرت کشیدم و صورتی اش را برداشتم🌸 مامان تاکید کرده بود سفت ببافم و بزرگ... قلاب را برمیدارم و با چند زنجیره کارم را شروع میکنم🪄 دانه دانه میبافم و غرق میشوم در افکارم🎈 به سعادت فکر میکردم که فقط مختصِّ انسان نیست... مثلا پارچه ای که شد لباس عروسِ حضرت زهرا یک سر و گردن تز تمامِ پارچه ها بالاتر است✨ یا خیمه ای که شده سایه بانِ امام حسین... چرمی که شده مشک برای حضرت عباس... فکرم رفت سمتِ نیزه ای که گلویِ شش ماهه را درید🥀 آهنی که عمود شد و پسرِ ام البنین را از پا انداحت آتشی که مویِ رقیه را سوزاند تازیانه ای که صورتِ اهلِ حرم را لمس کرد... پرده ی اشک نمیگذارد خوب ببینم🌊 با پشتِ دست نمِ چشم هایم را خشک میکنم... به اسکاجِ نصفه نیمه ی داخلِ دستم نگاه میکنم🧽 سر انگشت هایم را نوازش وار میکشم رویِ نخ هایِ در هم تنیده اش... مامان قرار است این اسکاج هارا به موکب داران بدهد، قرار است جزوی از اموال ِ امام حسین شود✨ قلبم از این کلمات از شوق فشرده میشود: اموالِ حسین (ع) اسکاج را میگذارم کنارِ باقیِ اسکاج ها، دلتنگی که آدم و اشیا نمیشناسد... به نخ هایِ درهم تنیده هم میگویم: التماس دعا🌱 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
چراغ هارا خاموش کرده بودند✨ در تاریکیِ نسبی روضه خوان داشت نمک بر زخم میپاشید و ناله ی دلهایِ حسینی را درمیآورد🫀 یاس آن طرف تر نشسته بود، زُل زدم به احوالش... چراغ ها که خاموش شد با چشم هایِ مضطرب دنبالم میگشت👧 دخترک در خودش جمع شده بود و هرکس که به سمتش میآمد دست هایش را باز میکرد. فکر میکرد شاید مادرش آمده سراغش❤️ وقتی زن ها بی توجه از کنارش رد میشدند بغض میکرد و به زن هایِ دیگر زل میزد👁 درد چنگ میزند به جانم❤️‍🔥 خوانده بودم رقیه در بیابان گم شده بود... از دور که دید کسی به دنبالش آمده آغوشش را باز کرد فکر کرد عمه زینب آمده دنبالش🌘 امان از ضربِ دستِ مرد نوشته بود زجر بی هوا سیلی خواباند در گوشش🍃 مویرگ هایِ مغزم از تصورِ این صحنه میسوزند. دست هایی که به طلبِ آغوش در هوا معلق مانده و دخترکی که از شدتِ سیلی رویِ خاک هایِ بیابان افتاده... بی اختیار میدوم سمتِ یاس، محکم بغلش میکنم دستم به صورتِ نازدانه ی اباعبدالله نمیرسد، صورتش را نوازش میکنم و آه میکشم🖤 دردِ این نوشته ها تا ابد رویِ قلبم میماند❤️‍🩹 https://eitaa.com/ansoyenegaeman
🖼عکس؛ با رایحه ی لیمو🍋 تابستان به مرداد که میرسد تازه معجزه ی خلقتِ لیمو را میشود فهمید... ترشیِ لیمو میشود عطر و طعمِ هرچه که در خانه درست میشود☕️ 🍰از چای و شربت و کیک گرفته تا قورمه و قیمه و سالاد🥗 قطعه هایِ چلانده شده ی لیمو را میاندازم داخلِ آبِ جوش تا خانه هم مثلِ عطرِ لیمو سبز شود🌱 بعد از آنکه عطرش هم از کالبدِ پوستش خارج شد رویش نمک میپاشم و با آن تمامِ سطوحِ چرب را پاک میکنم🪞 شیشه پاک کن و مایعِ کرمی و جرم گیرِ شیرآلات به گردِ پایِ این ترکیب نمیرسد🪠🧺 خلاصه که همین بمب هایِ کوچکِ سبز برای خانه ی ما برکت است... از طعم و عطرش گرفته تا اسیدِ پوست و تفاله اش...⛱ https://eitaa.com/ansoyenegaeman
آنسویِ نگاهِ من✨
😅 بله حتما https://eitaa.com/ansoyenegaeman
مراحلی که لیمو تو خونه ی ما طی میکنه🌱🍋 بعد از اینکه آبِش طعم غذامونو بهشتی کرد، میره تو دلِ آبجوش تا عطرش خونه رو سبز کنه بعد با نمک سطوحِ فلزیِ خونه(سینک،گاز، شیرآلات و...) رو برق میندازه🪄 برایِ بعدش هنوز سناریویِ جدیدی به ذهنم نمیرسه😅و مجبورم ازَش دل بکنم و راهیِ سطلِ زباله میشه🥀 https://eitaa.com/ansoyenegaeman