هدایت شده از سفرنامه لبنان
احمد فرزند شهید است و با اصرار ما را به خیمه خودش دعوت کرد
میگفت آرزو دارم به قم بروم وشیخ شوم،وعبا بپوشم 😊
با اینکه عینکش را در سوریه جا گذاشته بود وچشمانش چون انحراف داشت به سختی میدید، اما با چنان عشق و علاقه ای خیمه کوچکشان را کرده بود کلاس قران.
در سوریه دوره های حفظ و قرائت را گذرانده بود وحالا شده بود استاد ۳۰کودک دیگر
هرروز در خیمه شان ساعت ۲بچه ها راجمع میکرد و جزء ۳۰ را آموزش میداد.
میگفت در سوریه به کسی نگفتم یتیم شهید هستم، اینجا هم نمیخواستم کسی بفهمد، نمیخواستم اجر پدرم را با دریافت امکانات از بین ببرم
پرسیدم اجر پدرت ازبین نمیرود، بگو چه نیاز داری ما بخاطر زحماتی که برای قران می کشی نسبت به تو احساس وظیفه میکنیم
میگفت همین که به خیمه ما امدید برایم کافی است
اصرار کردم ، گفتم میخواهی برایت عینک تهیه کنیم؟
گفت چشمان خواهرزاده کوچکم از من بیشتر انحراف دارد و اگر عینکش را عوض نکند چشمهایش دچار مشکل میشود. او دختر است و از من بیشتر به چشمهایش نیاز دارد.
مبهوت بزرگی این نوجوان شدم، عجب هیبتی، عجب رشد و معرفتی...
عجب گنجی ...
بیرون خیمه مادرش گفت او نمیگوید چه میخواهد اما من میدانم ارزو دارد عبا داشته باشد و عینکی که بتواند راحت تر قران بخواند 😔
از خیمه که بیرون آمدیم شاگردهایش دورش راگرفتند
احمد مثل یک استاد اخلاق، متواضع ومهربان تک تکشان را به من معرفی کرد
چقدر دلم میخواست شاگرد احمد باشم و هرروز به شوق زانو زدن در کلاس درسش روزم را آغاز کنم
🇮🇷🇱🇧 @SafarNameh_Lobnan
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#زیباخوانی_نماز 6 ؛ نحوۀ تلفظ حرف «و»
استاد #علی_قاسمی
https://eitaa.com/aqquran
https://eitaa.com/aqquran/2105