eitaa logo
عربی متوسطه 1_ صالح نیا
1.5هزار دنبال‌کننده
14 عکس
29 ویدیو
14 فایل
سلام کمکت میکنم عربی رو راحت 20بگیری🌱 @salehniaararbi13
مشاهده در ایتا
دانلود
هفتم / اول بخش اول💻✏️
مرور فعل ماضی📚✏️
مرور فعل مضارع📚✏️
ترجمه متن/ حل تمارین📚✏️
👨‍🏫تدریس درس 1 عربی هشتم
🎥حل تمارین درس 1 عربی هشتم
درس 1 عربی نهم.pdf
2.14M
درسنامه درس 1 عربی نهم
برای هر پایه، یک کانال خصوصی، 🌐🌐🌐🌐🌐🌐🌐🌐🌐 📹فیلم تدریس 📒درسنامه 🔎بررسی صفحه به صفحه کتاب 📝حل نمونه سوالات تستی و تشریحی
بهترین کانال تدریس عربی، برای نو معلمان و دانش آموزان ✅✅✅
💥 تلنگر؛ ♦️ شازده کوچولو: کِی اوضاع بهتر میشه؟ روباه: از وقتی بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره ... 📚 : کتاب شازده کوچولو 🖊 : آنتوان دوسنت اگزوپری
جزوه فعل ماضی..صالحنیا.pdf
484.6K
📃جزوه فعل ماضی- عربی صالح نیا ✅توضیح فعل و تشخیص آن از کلمات دیگر ✅کاربرگ های متناسب با هر صیغه ✅نکات تیزهوشان 🌐https://eitaa.com/arabisalehnia1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیو جیندوئو که با نام نقاش چکشی نیز شناخته می شود، هنرمندی مبتکر است که پرتره های خیره کننده ای از افراد مشهوری مانند مسی و رونالدو خلق می کند. او با استفاده از چکش، این آثار هنری را با دقت بر روی قطعات ظریف شیشه می سازد و مهارت استثنایی و تکنیک منحصر به فرد خود را به نمایش می گذارد. ​​​​​
🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ 🩸 شهادت سیدالشهدای جبهه مقاومت، سیدحسن‌نصرالله را محضر امام عصر سلام‌الله‌علیه، تبریک و تسلیت عرض می‌کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آفتاب پاییزی حسابی تابیده بود و من تو راه مدرسه بودم. بابا گفته بود که زنگ های اول مدرسه برای بدرقه ی من بمون و زنگ آخر حتما به مدرسه برو، اما من نمی تونستم بهش بگم که اتفاقا من درس زنگ آخر رو نخوندم و دلم نمی خواد به مدرسه برم. اما چاره ای نبود و باید می رفتم. من برای اینکه از کنار بابا جُم نخورم و تا آخرین لحظه کنارش باشم، درس اون روز رو نخوندم. بابا خیلی به آینده ی من امیدوار بود و من باید هرطور شده برای این فکر بابا تلاش می کردم. زنگ آخر با آقای مجیدی درس علوم داشتیم. اون خیلی سخت‌گیر بود و هر جلسه درس می پرسید. با خودم گفتم ای کاش درس خونده بودم و آماده به مدرسه می اومدم. اما دیگه فرصتی نبود. به مدرسه رسیدم و به کلاس رفتم. یکی از بچه ها با صدای بلند گفت امروز آقای مجیدی نمیاد و قراره آقای ناظم بهکلاس ما بیاد. قند تو دلم آب شد و خیالم راحت شد. اما طولی نکشید که آقای مجیدی وارد کلاس شد.... 🎧