eitaa logo
شیدا صدیق | آرامش ماندگار💕
655.7هزار دنبال‌کننده
663 عکس
353 ویدیو
2 فایل
⭐️ برای اهالی آرامش ماندگار، اینجا چراغی روشن است 💜 لیستی از دوره های رایگان و شهریه دار ما👇 https://eitaa.com/arameshemandegar/1013 ارتباط با ما👈 @Nsh314 تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
واقعا هم غیر قابل پیش بینی هست👆 اونوقت ما با چه تضمینی در این زندگی غیر قابل پیش بینی همچنان به کدورت، انرژی منفی "منم منم" کردن ها حرص و جوش بیجا که فقط خودمونو زشت و بیمار میکنه و به روابطمون، تار عنکبوت کدورت میتنه ادامه میدیم... 💥💥💥اما حالا بیایید تکنیک بازی شادی را انجام بدیم😍 تمرین های را که یادتون نرفته⁉️ هر کی بتونه در یه موقعیت منفی، نکات مثبت بیشتری پیدا کنه برنده است. شروع✅ 🔹خدایا ممنونم که با جمع کوچک و گرم خانواده دور هم هستیم 🔹خدایا شکرت که در دور همی کوچولومون تموم سعیم را میکنم که به اطرافیانم گرمی ونشاط هدیه کنم 🔹خدایا ممنونم که حالم خوبه و سلامتم 🔹خدایا شکرت که تکنولوژی مدرن و وسایل ارتباطی مثل موبایل و...دارم که که صله رحم مجازی انجام بدم 🔹خدایا شکرت که یه هدیه دوست داشتنی برای عزیزانم تهیه میکنم و به نیت حضرت زینب بهشون میدم 🔹خدایا ممنونم که بهم یاد دادی حتی در دل تیرگی ها، روشنی و نور و امواج مثبت را حس کنم. 🥏🥏شما هم در دفترهاتون موارد دیگه رو بنویسید و برامون بفرستید✔️ : ارسال بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️ 💕@arameshemandegar
تا به حال نذر این مدلی نشنیده بودم. تا اسم نذر به گوشم می خورد فوری در ذهنم این جمله ها ردیف می شد: “یک گوسفند نذر آقا امام رضا✔ فلان مبلغ پول نذر حرم حضرت✔ یه گردنبند طلا نذر حاجتم✔ سه روز روزه نذر میکنم✔ نذر میکنم مجلس حضرت موسی بن جعفر بگیرم✔ این کادو را نذر این سید می کنم می گویند جدش خیلی سنگین است.✔ تازگی ها که نذر کتاب و مباحث فرهنگی هم به این لیست اضافه شده است. تمام این نذرها پسندیده است. اما این نذر که می خواهم از آن بگویم کمی عجیب و غیر عادی به نظر می رسد اما از لسان بزرگان شنیده ایم که بسیار جواب می دهد. و آن این است که روی خودسازی خودت نذر کن! خودت را بساز و بعد آن را مثل یک کادوی باارزش طلایی هدیه بده به یکی از معصومین🎁. در اصل نتیجه اش به نفع خودت است اما مگر آنها تمام هدفشان این نبود که تو انسان کامل شوی؟! مثلا یکی از حاجاتت را در نظر بگیر و نذر کن در ازای آن چهل روز روی یکی از ویژگی های اخلاقی ات کار کنی و بعد از چهل روز که به شکل عادت تثیبت شده در آمد، آن را به آن معصوم هدیه کنی. مثلا اینکه نذر کنی یا صاحب الزمان نذر میکنم روی کلام آرام به مدت چهل روز کار کنم. موارد متعدد است و هرکسی خودش بهتر می داند در کدام بعد از ویژگی های اخلاقی و رفتاری اش باید کار کند. همه چیز به سر کیسه شل کردن نیست (که آن هم البته به جای خود بسیار باارزش هست) اما هر وقت تیشه برداشتیم و به جان عیوبی همچون حسد، حرص، بدزبانی، غیبت، تهمت، قضاوت، هوای نفس، پرخاشگری و…افتادیم و آن ها را از ریشه درآوردیم و آنوقت باغ باصفای وجودمان را که خالی از علفهای هرز هست، نذر معصومین کردیم، هنر کرده ایم! ✨ ✅ این نذر اخلاقی را آقای بهجت به شاگردانشان یاد میدادند که واقعا معجزه میکند. ایشان می فرمودند: ✍ «به یکی از چهارده معصوم متوسل بشوید و نذر اخلاق کنید مثلا بگویید یا فاطمه‌ی زهرا نذر میکنم چهل روز با صدای بلند حرف نزنم یا دروغ نگویم یا ناسزا نگویم یا غیبت نکنم یا مراقب حرفام باشم نیش و کنایه نزنم هر چیز اخلاقی که هست، نذر کنید.! ♦️بک مدت چهل_روز بعد، دیگر عادت میشود و رعایت می کنید». : ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️ (فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است) 💜@arameshemandegar
یعنی این لیلی مهره مار داره؟! (این ماجرا، واقعی و پر از نکته های آموزنده هست) با غم و حسرت گفت: “یعنی این لیلی مهره مار داره؟! میدونستی شوهرش سند خونه رو هم به اسمش زده! البته سه دنگشو! کافیه حرف بزنه، شوهرش تا کمر خم میشه و اطاعت می کنه! همسرش به خاطر شغلش سفرهای خارجی میره! در جریانی که؟! ولی لیلی پاشو تو یک کفش کرد که إلا و بلا باید ایندفعه منم ببری! وگرنه حق نداری بری! آخرش هم شوهرش افتاد دنبال جور کردن کارهاش و با همدیگه رفتند اروپا! دیدی چیجوری تو تولد دختر مهسا، با آب و تاب از پاریس حرف می زد؟! انگار می خواد منو حرص بده"! گفتم: “نه! فکر نکنم! شما که با هم خیلی صمیمی هستید چرا بخواد حرصت بده"… گفت:” مدام بهم میگه امیر تا به حال یه بار هم سفر خارج نبردتت؟ از بس ساده ای! سیاست نداری! خب این حرفاش حرص دادنه دیگه! البته راست هم میگه! شده دنیا رو زیر و رو کنم امیر را مجبور میکنم که یه سفر بریم خارج! اصلا هم فرقی نداره کجا! فقط خارج از ایران! شده ترکیه، دبی، هرجا"… بعد از اینکه با هم خداحافظی کردیم تا چند روز ندیدمش! اما هر شب از صدای داد و هوار این زن و شوهر خوابمان نمی برد! معلوم بود حسابی شمشیر را از رو بسته است. راستش دلم برای همسر زحمتکشش که خسته و کوفته می آمد و با لیست توقعات و سرکوفت های او روبه رو می شد، حسابی می سوخت. همسرم که عاشق آرامش کاناپه دنج و دیدن فیلم های آخر شب و استراحت بود، از شدت سر و صدا و حتی گاهی شکسته شدن وسایل، آرام و قرارش را از دست داده بود و می گفت: “این دوست تو عجب بساطی راه انداخته ها…جیغ و دادش گوش فلک رو کر می کنه…طفلک امیر! مرد به این خوبی و با شخصیتی، گیر عجب زنی افتاده…چیه قضیه شون؟ تو خبر نداری؟” گفتم: “خوب میشن…زن و شوهرن دیگه! همیشه که اینطوری نیستن!"  ته دلم فکر میکردم: آخه لیلی چرا باید یه همچین آتیشی به زندگی این بنده خداها می انداخت. این جریان ادامه داشت تا این که یک روز… پ.ن: دیدم اگه بقیه اش را بنویسم خیلی طولانی میشه! و چون ماجرا خیلی جالبه و جریان های عجیب غریبی رخ میده، حیفه سرسری تموم شه. طی دو قسمت بعدی، تمام ماجرا را میگم! : ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️ 💕@arameshemandegar
من زن پر توقعی نیستم!!! با حرص و جوش گفت: “بعد از چند روز دعوا و داد و بیداد! تازه آقا برگشته بهم میگه کیش می برمت! اما خارج نه! من کیش می خوام چیکار؟! اینهمه الم شنگه به پا کردم که بریم کیش؟! اونو که بدون دعوا هم می برد! باید تو کارنامه زندگیم یک سفر خارج ثبت شه! حالا هر جا! دبی یا هر خراب شده دیگه ای هم باشه فرقی نداره! گفتم: “خب عزیزم الان که کیش گرون تر از ترکیه و دبی در میاد… خوبه که! حالا چه گیری دادی"! انگار داشت با خودش زمزمه می کرد: “به امیر گفتم، تو همین یک بار منو ببر خارج، در عوض منم قول میدم تا آخر عمرم دیگه ازت مسافرت نخوام! خب این که به نفعشه، مگه نه؟! خودشم می دونه من زن پر توقعی نیستم اصلا راستش زیاد مسافرتی هم نیستم! اما این سفر خارج از کشور برام مهمه"! معلوم بود تصمیم خودش را گرفته است و قضیه رو کم کنی هست و می خواهد هر طور شده به لیلی ثابت کند که دست کمی از او ندارد. بعد در حالی که از خجالت سرخ شده بود گفت: “وای راستی! سر و صدای دعواها و داد و هوار ما به خونه شما هم می رسه نه؟! جلوی همسرت آبرو برام نمونده! لابد الان پیش خودش فکر می کنه عجب زن بی شرم و حیایی هستم که اینجور هر شب خونه رو روی سرم میگذارم! خواهش می کنم ازش عذر خواهی کن…ای خدا آبرو واسمون نمونده…امیر که مدام سرم منت میگذاره و میگه حتی روش نمیشه از خجالت، تو پارکینگ، با همسرت روبه رو شه و سلام علیک کنه! با تو که راحتم! مشکلی ندارم، تو که همه چی رو می دونی! ولی همسرت! وای الان راجع به ما چی فکر می کنه! خیلی صدامون بلنده مگه نه؟! هی به امیر میگم آروم تر ولی اون عصبانی که میشه هیچی حالیش نیست.” با نگاه به چهره اش دیدم واقعا سرخ شده و منتظر است ببیند من چه می گویم. با خودم فکر کردم خب تو که اینقدر آبروت واست مهم هست پس چرا پیه همه چیز را به تنت مالیدی و حاضری جلوی در و همسایه از خجالت سرخ و سفید بشوی ولی حرف خودت را به کرسی بنشانی! گفتم: “نه زیادم صداتون نمی رسه! خب دعواهای زن و شوهریه دیگه… گاهی پیش می آد". چند روز بعد در خانه مان را زد و با خوشحالی گفت:"سیب زمینی، پیاز و گوجه و خیار و سالاد و میوه جات می خوای"؟! با تعجب و لبخند گفتم: ” میوه فروشی راه انداختی؟! نه ممنون، آخه هستش همه چیز…چطور؟!” گفت: “آخه حیفه! داریم می ریم مسافرت و حالا حالا ها نیستیم و همه شون خراب میشن! ور دار دیگه… پس ببرم بدم به لیلی!” گفتم: کجا به سلامتی؟ گفت: تایلند! گفتم: حالا چرا تایلند؟! در حالی که حسابی شاد بود و کبکش خروس می خواند؛ گفت: “وا مگه چشه؟ پر از جزایر و مناظر زیبا و عالیه! مردم و زنده شدم تا راضیش کردم بریم …خب عزیزم فعلا من برم اینا رو بدم به لیلی بعدش هم برم جمع و جور کنم راهی شیم!". چشمانش از شادی برق می زد و در آن لحظات هیچ‌ چیزی قادر نبود این خوشحالی را در نظرش کمرنگ جلوه دهد. احتمالا به بهانه تحویل دادن میوه جات و سالاد و مخلفات به خانه لیلی می رفت و در حالی که روی مبل راحتی می نشست و پایش را روی پایش می انداخت از فتوحاتش در دعوای زن و شوهری برای لیلی تعریف می کرد. و لیلی هم تشویقش می کرد که دیدی موفق شدی؟! همش یه ذره پافشاری می خواست.‌ خلاصه از هم خداحافظی کردیم و خوش و خرم راهی شد. بعد از چندین روز که از مسافرت برگشتند دیدم حسابی تکیده و رنگ و رو رفته و بی حال به نظر می رسد. طوری که در تمام این مدت سابقه نداشت. انتظار داشتم با روحیه ای شاد و خندان از خاطراتش بگوید. از مسافرتی که اینقدر برایش مهم بود، اما چهره اش کاملا شبیه مرده متحرکی بود که حتی نای حرف زدن نداشت! چون اصلا عادت ندارم که تا یکی را می بینم به رویش بیاورم که چرا اینطوری شدی، رنگت پریده و از اینجور حرفها و با این انرژی منفی دادن ته مانده انرژی طرف را هم ازش بگیرم؛ خیلی عادی پرسیدم: “خوبی؟ خوش گذشت؟ که دیدم اشک هاش سر خورد روی گونه هایش وبا صدای ضعیفی گفت: “داریم جدا می شیم!” در حالی که به شدت یکه خورده بودم؛ گفتم: “جدا می شید؟ آخه چرا؟! شما که به خوبی و خوشی مسافرت رفته بودید و تازه برگشتید! پس بچه توی شکمت چی؟ و دختر سه ساله ت؟ آخه این حرفا چیه میزنی! مگه چی شده"؟! پ.ن: ان شاء الله فردا قسمت آخر این ماجرای واقعی را می نویسم. : . ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال مجاز نیست⛔️ (فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است) 💜@arameshemandegar
سیاست زنانه داشتن! در حالیکه اشک هایش جاری بود گفت: “می خوام جدا شم! الانم دارم می رم بچه مو سقط کنم! این زندگی دیگه از نظر من تموم شده است". در حالیکه هاج و واج مانده بودم پرسیدم: ‘همسرت هم همین نظر را داره"؟! گفت:” آره به شدت! فقط موندم که صبر کنم این طفل معصوم دنیا بیاد یا برم سقطش کنم راحت شم، البته اگه با این حرص و جوش هایی که من خوردم هنوز سالم مونده باشه". تا خواستم دلداریش بدهم با نگاهی یخ و‌ مصمم که حرف را در دهانم خشک کرد گفت: “این حرف ها دیگه فایده نداره! تو که نمی دونی چی شده…کار از این حرف ها گذشته"! نمی دانستم چه عکس العملی نشان بدهم! انگار غم عالم را روی دلم هوار کرده بودند. من را بگو که فکر می کردم خوش و خرم از مسافرت خارج برگشته اند و‌همه چیز گل و بلبل است. وقتی پرسیدم چه شده گفت: “تو سرم بخوره خارج رفتنم! کاش نمی رفتم! شوهر مودب و آروم من! تا رفتیم اونجا حسابی رنگ عوض کرد. می دونست من باردارم و زود رنج، در عوض تا می توانست چشم چرانی کرد و هر خانم لخت و عوری می دید میگفت: “نیگا چه تیکه ایه!” و گاهی هم سوتی از روی تحسین می کشید. حتی جلوی من هم دیگه حیا نمی کرد…اون استخرهای مختلط و اون وضعیت ناجور…خلاصه قهر و دعواهامون از همون جا شروع شد! و کار به طلاق و طلاق کشی رسید". راستش از حرف هایش (که بعضی هایش قابل بیان در اینجا نیست) یکه خورده بودم! باورم نمی شد! البته کمی هم ته دلم فکر کردم: “حقت بود! چیت کم بود آخه که انقدر به این مرد بنده خدا گیر دادی که بریم خارج! اونم تایلند!!! در واقع به خاطر چشم و هم چشمی با لیلی زندگی خوب و آرامت را از دست دادی"! اما نگفتم! در عوض دلداری اش دادم. خلاصه آن روز مردم و زنده شدم تا او را لا اقل از رفتن به مطب دکتر و سقط جنین منصرف کنم! (دیگه خسته شدم از نوشتن! با اینکه ماجراهای زیادی رخ داد می خواهم از آنها بگذرم و ته جریان را بگویم). خلاصه همین چند ماه انتظار برای به دنیا آمدن بچه، باعث و بانی خیر شد و به مرور دلخوری ها فراموش شد و ماجرا ختم به خیر شد! وقتی خانواده شان چهار نفری شد انقدر موضوع و مشغولیات تازه به وجود آمد که این حرف و حدیث ها پاک فراموش شد. شاید هم یاد گرفت که زندگی خودش را نه با لیلی و نه با هیچکس دیگر مقایسه نکند. و محیط گرم خانوادگی اش را با هنرمندی زنانه حفظ کند. پی نوشت: 💎1- درست است که انرژی های منفی دیگران و وسوسه هایشان خواه، ناخواه روی ذهن انسان اثر می گذارد و همیشه اطرافیانی هستند که خواسته یا نا خواسته نقش «یوسوس فی صدور الناس» را ایفا می کنند؛ اما ما هم این قدرت را داربم که علیرغم تمام این انرژی های منفی « أعوذ به رب» ایی را تجربه کنیم که همیشه پناهگاه ماست و انرژی مطلقش آن قدر بی نهایت است که اگر به او متصل شویم تمام منفی ها خنثی می شود و نمی تواند در ما اثر بگذارد. 💎۲- این جمله تکراری واقعا حقیقت دارد که زمان، حلال مشکلات است. حتی درست در لحظه ای که همه چیز را سیاه و تمام شده می بینیم، گذشت زمان و مهلت دادن به خود و عکس العمل آنی نداشتن و دل به جریان روزها سپردن، سبب کمرنگ شدن خیلی از سختی ها می شود. از تصمیمات احساسی، آنی و شتابزده بپرهیزیم. 💎۳- سیاست زنانه به داد و هوار و به کرسی نشاندن حرف نیست. هر وقت زنی توانست آن قدر آرامش بخش، دلبرانه، دوست داشتنی، رامشگر و به تعبیر قرآن «لتسکنوا إلیها» باشد، که دل همسر و فرزندانش کنار او گرم و شاد و آرام باشد، زن سیاست مدار و هنرمندی است. زندگی هایتان پر از عشق و آشیانه تان گرم و نرم و آرامش بخش💟 : ارسال مطالب بدون ذکر منبع و لینک کانال جایز نیست⛔️ (فقط با فوروارد در پیامرسان ایتا مجاز است) 💜@arameshemandegar
زن کامل.m4a
زمان: حجم: 23.71M
💙این صوت باز نمیشود برای شنیدن این صوت کافیه روی جمله زیر ضربه بزنید👇 ✅ شنیدن صوت جدید 🌟🌟 💥برای رسیدن به تغییرات واقعی مثبت از کجا باید شروع کرد؟ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ارسال بدون لینک کانال مجاز نیست📛 https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
زن کامل۷.m4a
زمان: حجم: 24.66M
༻﷽༺ 💙 عزیزانم این صوت باز نمیشود برای شنیدن آن روی صوت جدید ضربه بزنید👇 ✅ شنیدن صوت جدید هرگز به موفقیت، شادی، آرامش ماندگار و مقام یک زن کامل نمیرسی اگر این پاکسازی مهم را انجام ندهی❌ 💥💥💥 بسیار مهم 🌟این قاعده طلایی را رعایت کن 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 💠@arameshemandegar
زن کامل..m4a
زمان: حجم: 10.09M
برای شنیدن این صوت👇 👈 اینجا ضربه بزن لطفا عمیق گوش کن و حاجتت را بگیر💚 🌟🌟 ارسال بدون لینک کانال مجاز نیست📛 💚@arameshemandegar
هدایت شده از 🌸 رمان باغ رز 🌸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃رمان باغ رز🍂 چشمان مشکی قشنگ و مغرورش را به آینه دوخت. حتی از داخل آینه هم شیکی "خونه زندگی" کاملا به چشم می خورد. رعنا، تازه عروس جوان با بی رمقی حتی جواب باغبان را که از داخل باغ و از راه دور به گوش میرسید نداد. باغبان که انگار داشت با خودش زمزمه می کرد؛ گفت: "خانم هر چه آقای دکتر دستور دادند انجام شد من دیگه با اجازه تون مرخص شم." و بدون آنکه منتظر جواب شود؛ آرام وسایلش را جمع و جور کرد و رفت. رعنا با خودش زمزمه کرد: "من کجا و اینجا کجا" و در حالیکه به آینه خیره شده بود انگار دروازه خاطرات به رویش باز شد و در عالم خیال رفت به خانه ساده و باصفای پدری... مادرش در حالیکه داشت قند خرد میکرد رو به رعنا کرد و گفت: _دختر آخه مگه محسن چشه؟ که تو میگی نه! پسرخاله ت هم که هست. همه جوره مرد زندگیه. کار و کاسبی هم داره. اتوبوس داره و خوب پول در میاره خاله زری هم که گفته براش خونه میسازه. دیگه چی می خوای؟ رعنا در حالیکه روسری سورمه ای شیکش را روی سرش مرتب میکرد گفت: _خوشم نمیاد عین برادرم می مونه. چقدر اصرار میکنید آخه؟ من باید به دلم بشینه یا نه؟! تازه مگه ندیدی چیجوری دولپی گوجه های تو خورش را می خورد. اه اه چندشم شد. نمی خوام همچین آدمی رو خب مادر در حالیکه از حرصش قندها را محکم تر خرد میکرد گفت: _ای بابا! گوجه خوردن هم شد ایراد؟ بگیر بشین دو دقیقه ببینم حرفت چیه. تو هم که همیشه ی خدا در حال بیرون رفتن با مریم هستی. هر روز هر روز شال و کلاه میکنید میرید بیرون که چی؟! مگه تو صاحب نداری؟! مگه نمیدونی بابات حساسه؟! مردم از بس از دست شماها حرص و جوش خوردم نمی ری سر خونه زندگیت که من راحت شم. رعنا در حالیکه نگاه رضایت آمیزی در آینه به خودش می انداخت، مهر تایید نهایی را هم به خود داد و برعکس مادر با لحن شاد که کمی غرولند قاطیش بود گفت: _خب چیکار کنم. صبح تا غروب بشینم ور دل شما غمباد بگیرم؟ خوبه که شما انقدر مریم رو دوست دارید و قبولش دارید. در ضمن، بله گوجه خوردن برای من مهمه. با اینکه میدونه مامانش از من خواستگاری کرده و من روبه روش نشستم بازم بی تفاوت و بی احساس عین چی سرشو انداخته پایین و بی خیال می لومبونه! من مرد فهمیده می خوام. نه از این آدمای بی مغز بی فکر! در ضمن همچین میگی ور دلت موندم که یکی ندونه فکر میکنه پیر شدم. خوبه هفده سالم بیشتر نیست... مادر جواب داد: چه بی چشم و رو هم شده! مرد فهمیده می خوام ! چه حرفا. محسن لب تر کنه هر کیو بخواد دودستی بهش میدن حالا تو هی ناز بیجا بکن... رعنا در حالیکه کفشهایش را می پوشید به یاد نگاه جدی و جذاب علیرضا ناخوداگاه قدم هایش را تندتر کرد. در بهار جوانی تمام وجودش از گرمای این عشق داغ می سوخت... 🍂رمان باغ رز🍃 🍂بر اساس واقعیت🍃 🛑 این رمان و تاثیرگذار نوشته هست که سرگذشت واقعی افراد به قلم توانای نویسنده به رشته تحریر در آمده است. 💕برای وارد شدن به کانال رمان باغ رز کیلیک کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4002086992C4446ff2ae7 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
سوال مهم.m4a
زمان: حجم: 7.03M
💥این سوال سرنوشت ساز را از خود بپرسیم💥 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 💕@arameshemandegar
4_5888738108022720820.m4a
زمان: حجم: 23.71M
🌟🌟 💥برای رسیدن به تغییرات واقعی مثبت از کجا باید شروع کرد؟ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ارسال بدون لینک کانال مجاز نیست📛 https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30