زندگی، مرگ و شراب از نگاه خیام
در دوگانهی بنیادینِ «مرگ» و «زندگی»، خیّام همیشه «راه سومی» را برمیگزیند و آن «شراب» است! شراب اگر زندگی است، طعمِ تلخ و گزنده و تیزِ مرگ را میدهد و اگر مرگ است، نشئهی زندگی را داراست. برزخی است میانِ دو جهان! جهنمی که عدم است و نیستی، بهشتی که جهانِ ملموس و دلانگیزِ بهاری است و لبِ کِشت: هستی! در این تز و آنتیتزی که خیّام میان مرگ و حیات و بالعکس برقرار میکند، تنها سنتزی که پاسخگوی پرسشهای هستیشناسانهاش است، شراب است و بس. بلافاصله باید افزود که هرگز نباید شرابِ خیّامی را در این خوانشی که ما اکنون از رباعیّاتِ او در دست داریم، اینجهانی یا آنجهانی دانست، تعبیر من از «میِ خیام»، چیزی در حدودِ تعبیرِ دریداییِ «تعویق» و «دیفرانس» است! در شرابِ خیام همانگونه که زندگی به تعویق میافتد مرگ نیز معوّق است! در تحلیلهای دمِ دستی، شرابِ او را از نوع همین مایع سُکرآورِ معمولی میدانند و خودشان را خلاص میکنند که درین معنی، در آن هر چه باشد «تعویق» نیست. در شرابِ انگوری، «پایانبندی» و «نتیجهگیری» است، آنچنانکه در «میِ» مولانا «اعتقاد و ایمان» موج میزند. آنکسی که به «آغاز» ایمان دارد به «پایان» نیز معتقد است. اگر خیّام شرابش از نوعِ شرابِ لذتبخشِ مادّی بود، یقیناً از پایان و نیستی و مرگ، پرسش نمیکرد! و از آنسو اگر پوچگرا و نهیلیست و عدمگرا هم بود، دغدغهاش مسألهی «آغاز» نمیبود:
«جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش».
درین آغاز و پایان آنچه مهم است، نه «جامِ عقلآفرینزده است و نه هم بر زمین خوردنِ آن». سؤال بغرنجی که هیچگاه برایِ او «معنا» نمیگردد و آن خود نیست مگر نشانهی «شراب». در این راه میتوان از خودِ رباعیّات هم کمک گرفت آنجا که میگوید:
«قومی متفکّرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این».
اگر «راه نه آن است و نه این»، «دیفرانس» نیست، پس چیست؟! خواستم بگویم پروبلماتیکِ بنیادینِ خیّام، «تأخیر» و در آینده بودنِ معناست، آیندهای که هیچگاه نمیرسد امّا از آنسو هم نمیشود که انتظارش را نکشید. از این روست که «اضطراب» و «دلهره» خاصیّت ذاتیِ شعر خیّام اوست. شما هیچگاه «دلهره»ای از این جنس را در فردوسی و مولانا تجربه نمیکنید، آنها به هیچ وجه مباحثِ خیّام دغدغهشان نیست و کلاًّ تکلیفشان با هستی و انسان و خدا روشن و یکسره است. در حافظ چرا.. حافظ هم همانندِ خیّام «زادهی اضطرابِ جهان است»، بقولِ نیما یوشیج. یکی از «اضطرابیاتِ خیّام» را در این رباعی مسلّمالصدور از او میتوان سراغ گرفت:
«این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد».
این چه شرابنوشی و عیشوعشرتی است که در آن وجهِ غالب با ردیفِ «گذشتن، غم خوردنِ فردایِ حریفان و تعجیلِ قافلهی عمر» است. میبینیم که آنچه به جایی نمیرسد، منتهاالیه چپ و راست است، جایی که آزادی بشر رقم میخورد. مفهومِ آزادی خود بیانی اجتماعی-سیاسی است از تعویقِ دریدایی، جایی که «شرابِ خیامی» هم در طلبِ معنا، بیمعنا میگردد..
✍#اسد_آبشیرینی
♧▬▬▬❄️
@arayehha
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧