اینکه بانوی غزلهای خراسان باشی
وحشی کوه و در و دشت و بیابان باشی
اینکه همصحبت تو بره و رود است گون
دور از مردم این شهر و خیابان باشی
یک قمر فاصله تا خانه ی تو آبادی
تو به آن دخمه ی بی روزنه زندان باشی
جعد موی شکن ات باد به بیراهه برد
غرق دریاچه و مرغان بزنگان باشی
با خودت قهر کنی تا که خدایت برسد
تکّه نانی تو در آن ثانیه مهمان باشی
هر قدم دامن پر چین تو یک خاطره ست
گلّه بی گرگ شده تا که تو چوپان باشی
همه گویند که به به چه قد و بالایی
تو خودت فارغ از این قالی کرمان باشی
همه دنبال النگو و نگین لب تو
تو در اندوه غم آینه پنهان باشی
آه افسوس بگو تا بنویسم شاید
تو همان قامت رعنا پسر خان باشی
آه ای زن به خیالات که دیوانه شدی؟
دل سپردی تو بدینگونه و از جان باشی
دوره ی لیلی و شیرین شده بازار کساد
به گمانم که تو از نسل شجاعان باشی
#اسمر_شجاعان
نقد شعر👇
بین الحرمین تو جنون می خواهد
عاشق شدن ات یک دل خون می خواهد
کندیم به جای کوه دل از دنیا
عشق تو حسین بیستون می خواهد
#اسمر_شجاعان
نقد شعر👇