eitaa logo
آرایه های ادبی
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
258 ویدیو
124 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق از دیدگاه فروغ فرخزاد: " برف پشت شیشه" بخش دوم: فروغ در عاشقانه‌های خود و شعرهایی که به سوی طبیعت و عشق به دوران کودکی بر می‌گردد حس زنانگی خودش را نشان می‌دهد و افسوس می‌خورد که پیش از این چنین عاشق نبوده است. " پرتو عشق در نزد او در همه چیز حلول می‌یابد و چون معشوق را دوست دارد به جهان و عناصر آن جهانی که معشوق در آن زندگی می‌کند نیز عشق می‌ورزد."( دستغیب): عاشقم، عاشق ستاره‌ی صبح عاشق ابرهای سرگردان عاشق روزهای بارانی عاشق هرچه نام توست بر آن اما فروغ در دوره‌ی دوم شاعری‌اش که دوران شکوفایی ذوق شعری اوست عشق پاک ، زلال و حقیقی را جانشین عشق جسمانی و اروتیک می‌کند و همین کار سبب هنرنمایی‌اش در ادب فارسی می‌شود " به بیان دیگر در جست و جوی ایمان است و برای این منظور از عشق کمک می‌گیرد."( جعفری): دل من که به اندازه‌ی یک عشق است به بهانه‌های ساده‌ی خوش‌بختی خود می‌نگرد به زوال زیبای گل‌ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه‌ی خانه‌مان کاشته‌ای و به آواز قناری‌ها که به اندازه‌ی یک پنجره می‌خوانند معمولا زنان معشوق هستند و دوست داشته می‌شوند اما فروغ چون عاشق است و معشوق دارد در خیالش محبوبش را مردی محکم و استوار و با شهامت می‌دید دلش می‌خواست فردی از طایفه‌ای دیگر باشد: معشوق من با آن تن برهنه‌ی بی‌شرم بر ساقه‌های نیرومندش چون مرگ ایستاد معشوق من گویی ز نسل‌های فراموش گشته است گویی که تاتاری در انتهای چشمانش پیوسته در کمین سواری است گویی که بربری در برق پرطراوت دندان‌هایش مجذوب خون گرم شکاری است فروغ فکر می کرد محبوب او باید خدای او باشد و سادگی و صمیمت را از او بیاموزد و او را با همه‌ی وجودش دوست داشته باشد: معشوق من همچون خداوندی در معبد نپال گویی از ابتدای وجودش بیگانه بوده است او مثل یک سرود خوش عامیانه است سرشار از خشونت و عریانی او با خلوص دوست دارد ذرات زندگی را ذرات خاک را فروغ در پیوند با عشق ، حد و مرزی مشخص نمی‌کند و اعتقاد دارد اگر فردی حقیقت و راستی را دوست داشته باشد و در راه رسیدن به معشوق از همه چیز می‌گذرد و حتی جانش را در این راه از دست می‌دهد. او تا پایان عمرش با این نگاه به عشق زندگی کرد و جهان را با بینش عاشقانه می‌نگریست و از دورویی و ریا بیزار بود و از مردم و جامعه‌ای که درک واقعی از عشق نداشتند انتقاد می‌کند: دیگر کسی به عشق نیندیشد دیگر کسی به فتح نیندیشد و هیچ کس دیگر به هیچ چیز نیندیشید شوربختانه فروغ در زندگی شخصی خود به فرجام ناخوشایندی رسید و به همین دلیل در نگاه او اگر زندگی از عشق راستین تهی گردد حتی ازدواج و ثبت آن در دفترخانه‌ها  نمی‌تواند تضمینی برای ماندگاری عشق باشد: سخن از پیوند سست دو نام و هماغوشی در اوراق کهنه‌ی یک دفتر نیست سخن از گیسوی خوش بخت من است با شقایق‌های سوخته‌ی بوسه‌ی تو وقتی که عشق و دوستی در میان جامعه از بین برود یاس و افسردگی  همه جا را فرا می‌گیرد و دیگر چیزی باقی نمی‌ماند و جز وحشت، نومیدی و... که نتیجه‌اش به تعبیر زیبای فروغ از دست‌ دادن ایمان است: خورشید مرده بود و هیچ کس نمی‌دانست که نام آن کبوتر غمگین کز قلب‌ها گریخته، ایمان است نادر ابراهیمیان منابع: پری کوچک دریا: عبدالعلی دستغیب اندیشه نگاران زن در شعر مشروطه: روح انگیز کراچی پریشادخت شعر: محمود مشرف آزاد نگاهی به فروغ فرخزاد: سیروس شمیسا فریاد در مه : افسانه کی‌نژاد کسی که مثل هیچ کس نیست: پوران فرخزاد نقد فمینیستی اشعار فروغ: مریم حسینی زن در اشعار فروغ و غاده السمان: نادر ابراهیمیان در افسون گل سرخ": نقد و بررسی شعر شاعران معاصر نادر ابراهیمیان برف پشت شیشه" مجموعه مقالات درباره‌ی شعر و زندگی فروغ فرخزاد" نادر ابراهیمیان و... @arayehha
: برای چه شعر می‌گویی؟ فروغ: برای این که احتیاج دارم. شعر برای من یک احتیاج است، احتیاجی بالاتر از خوردن و خوابیدن، چیزی شبیه نفس کشیدن. منظورم این است که این احتیاج به طور ضروری برای من مطرح است. شعر در من پراکنده شده است، یک زمانی بود که من این موجود را کنار دیگر چیزها به صورت یک چیز مجرد و خارج از خودم تصور می‌کردم. حالا مدتی است که او در من نفوذ کرده است، یعنی مرا فتح کرده است و به این جهت من از شعر جدا نیستم. آن وقت‌ها شعر را باور نداشتم. این که می گویم باور نداشتم باز خودش مراحلی دارد. زمانی بود که من شعرم را به عنوان یک وسیله تفنن و تفریح می‌پنداشتم. وقتی از سبزی خرد کردن فارغ می‌شدم، پشت گوشم را می‌خاراندم و می‌گفتم خوب بروم یک شعر بگویم. بعد زمانی دیگر بود که حس می‌کردم اگر شعر بگویم چیزی به من اضافه خواهد شد و حالا مدتی است که هر وقت شعر می‌گویم فکر می‌کنم چیزی از من کم می‌شود. یعنی من از خودم چیزی را می‌تراشم و به دست دیگران می‌دهم. برای همین است که شعر به صورت یک کار جدی برایم مطرح شده و حالا روی آن تعصب دارم. یک زمانی بود که من وقتی شعر می‌گفتم خودم شعرهای خودم را مسخره می‌کردم. اما حالا اگر شعرم را مسخره کنند عصبانی می‌شوم. برای این که خیلی دوستش دارم. مدت‌ها زحمت کشیدم تا توانستم این چیز غریبه وحشی را برای خودم رام کنم.  - او حرف می‌زد و از یگانگی خودش با شعر سخن می‌گفت و من این یک بیت را از کتاب «تولدی دیگر» با خودم زمزمه می‌کردم: آه، ای با جان من آمیخته ای مرا از گور من انگیخته فروغ: کلمه، واقعا باید جایش در شعر مشخص باشد، اگر نتواند جای واقعی خود را به دست بیاورد، یک چیز زائد و اضافی است و ما نباید به اضافات بپردازیم. صنعت حذف کردن کم از هنر به کار گماشتن نیست. -موضوع شعرهایت چیست؟ فروغ: در چه زمانی؟ -مگر شما تاریخ نویسی؟ فروغ خنده‌اش گرفت و گفت:  شعر من با خود من پیش آمده است. من متاسفم که کتاب‌های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» را بیرون داده‌ام. افسوس می‌خورم که من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نکردم.   من شعر را در خودم یافته‌ام. به همین جهت امروز موضوع شعر من همه چیز می‌تواند باشد، از پارو کردن برف تا عوض کردن قنداق بچه. از تفاهم کامل یک مرد با پوست یک زن و از نگاه کردن به یک کوچه خالی در شب و منظره دو  اتومبیل که سخت با هم تصادف کرده‌اند. این‌ها همه برای من موضوع شعر است. - بعد از «تولدی دیگر» دارای یک نوع مشرب فکری در شعر شده‌ای. فروغ: بله، به هر حال بعد از «تولد» باید بزرگ شد، باید رشد کرد، این تولد برای من در آستانه‌ی ۳۰ سالگی به وقوع پیوست و حالا تصور می‌کنم شعری که خالی از فکر باشد نمی‌تواند مرا راضی کند. من خودم برای خودم فکر دارم، از دیگران متاثر نمی‌شوم و تلاش می‌کنم که صاحب یک فکر مستقل باشم. شاعرهای فرنگی روی من اثر زیادی نگذاشته‌اند. در شعر باید همیشه تازه نفس بود و مجال نداد که خستگی و پیری- منظورم پیری ذهن است- آدمی را از پا درآورد. فاتحه‌ی دیگران را از دم بخوانید، همه را. - در باره ابدیت چطور فکر می کنید؟ فروغ: از تداوم انسان در گیاه، گل و حیوان.  -اما به اعتقاد من در «تولدی دیگر» زاییده شده‌ای و حالا پیام آور مفاهیم تازه‌ای در شعر ما هستی. گورت نمی‌تواند گمنام بماند. نمی‌توانی بعد از مرگ فارغ از اندیشه‌ی نام و ننگ باشی. درباره‌ات قضاوت‌هایی خواهد شد. فروغ:  من برایم این مهم است که تا زنده هستم با شعرم زندگی کنم. مجله‌ی سپید و سیاه، شماره ۷۰۱ @arayehha
خسته کردن رباعی از هجر مه رخ تو ای مایۀ جان  پر دُر کردند چون دهان تو جهان از ناخن دست خسته کردم دل و جان فریادرس غمت، نه این بود و نه آن (سروده‌های رودکی، ۴۱-۴۲) رباعی بالا را دکتر رواقی جزو اشعار رودکی آورده و منبع نقل خود را مشخص نکرده است. در مورد رباعیات این کتاب، مقالۀ جداگانه‌ای نوشته‌ام که در  نامۀ فرهنگستان منتشر شده است. خاطرم نیست چرا بررسی این رباعی از خاطرم رفته است. لاجرم، اکنون و اینجا، به جبران آن می‌کوشم. مرحوم نفیسی با همۀ جست‌وجوهایش، این رباعی را در کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی نیاورده است. ولی برخی دیگر از منابع شعر رودکی آن را نقل کرده‌اند (دیوان شعر رودکی، شعار، ۶۰؛ دیوان رودکی، احمدنژاد، ۷۴). ایشان نیز منبع خود را قید نفرموده‌اند. طبق جست‌وجوی من، مأخذ این رباعی، تذکرۀ خیرالبیان شاه حسین سیستانی است (رک. تذکرۀ خیرالبیان، ۱: ۸۷). نخستین بار، یکی از محققان تاجیک این رباعی را در مأخذ مذکور یافته و سپس استاد دکتر علی اشرف صادقی در مقالۀ «اشعار تازۀ رودکی» به بازنشر آن پرداخته است (نشر دانش، ۱۳۷۲، شمارۀ ۷۶). رباعی از سروده‌های عثمان مختاری است و ضبط رباعی در دیوان او، از هر جهت بر تذکرۀ خیرالبیان برتری دارد (دیوان مختاری غزنوی، ۶۲۸): رنج سفر و هجر تو ای راحت جان  بر من کردند چون دهان تو جهان از ناخن و دست خسته کردم رخ و ران فریادرس غمت، نه این بود و نه آن اوحدی بلیانی نیز رباعی را مطابق ضبط بالا جزو اشعار عثمان مختاری آورده است (عرفات العاشقین، ۵: ۳۳۶۵). «پُر دُر کردند» در خیرالبیان، نامناسب است و پیداست محرّف «بر من کردند» است و منظور شاعر این است که رنج سفر و هجر تو، جهان را چون دهان تو بر من تنگ کردند. مرحوم دکتر جعفر شعار و دکتر احمد نژاد، «پُر دُر کردم» آورده‌اند؛ احتمالاً بر مبنای حدس دکتر صادقی در پانوشت‌ مقالۀ مذکور. ایشان پُر دُر کردن را استعاره از اشک باریدن گرفته‌اند. مصراع سوم مطابق ضبط خیرالبیان، علاوه بر عیب تکرار قافیه، از لحاظ تناسب و تقارن نیز جالب نیست. نه این بود و نه آن، در مصراع چهارم، نشانۀ آن است که ما باید با دو عمل و دو عامل سر و کار داشته باشیم. ناخن دست، هم حشو است و هم عوامل مجروح کردن را به یکی تقلیل می‌دهد. معلوم نیست دل و جان را چگونه می‌شود با ناخن مجروح کرد. منظور شاعر این بوده که از شدت اندوه هجر یار، با ناخن، چهره‌اش را خراشیده و با دست، بر رانش کوفته؛ اما این دو عمل هم چاره‌ساز نبوده است. ‏.. "چهار خطی" ☃️❄️ C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
**روزی به شب و شبی به روز آورد‌‌‌ن ای عارض و زلفت، از شب و روز بدل بر من، شب هجران تو، چون روز اجل گریان، شب و روز، در غمت می‌آرَم روزی به شب و شبی به روزی، به حیَل. فخرالدین مبارک‌شاه درگذشتۀ 602 ق. ● گر پیروی حرص بدآموز کنم هر لحظه، هزار غم پس‌اندوز کنم چون چرخ، بر آنم که به‌قرصی پس ازین روزی به شب آرَم و شبی روز کنم. اثیرالدین اومانی درگذشتۀ 644 ق. ● چون یاد وصال آن دل‌افروز کنم آهی ز میان جان، جگرسوز کنم صد پیرهنِ صبر بدرّم تا من روزی به شب آرَم و شبی روز کنم. ناشناس سدۀ هفتم ق. ● شب، قصّۀ هجران جگرسوز کنم روز، آرزوی وصل دل‌افروز کنم القصّه که بی تو من به صد خون جگر روزی به شب آرَم و شبی روز کنم. امیدی تهرانی درگذشتۀ 925 ق. ● گه یاد تو ای شمع شب‌افروز کنم گاهی ز غمت نالۀ جان‌سوز کنم القصّه، به‌هر حال که باشد شب و روز روزی به شب آرَم و شبی روز کنم. موالی تونی درگذشتۀ 949 ق. ● افغان که نه دل برای سوز آوردیم نه ناوک آه سینه ‌دوز آوردیم بیهوده، چو آفتاب و مَه، زیرِ سپهر روزی به شب و شبی به روز آوردیم. اسیر شهرستانی درگذشتۀ 1058 ق. ● ای ‌کاش که یار آید و نوروز کنیم از آتش شوق، سینه پُر سوز کنیم بر گرد سرش، چو گردش لیل و نهار روزی به شب آریم و شبی روز کنیم. علی اکبر وجهی سدۀ یازدهم ق. ● زین عمر کزو سرخوش و شادیم هنوز ای ما و تو، ای خواجه، چه کرده‌ست بُروز جز آنکه به نادانی و نافرمانی روزی به شب آریم و شب آریم به روز. عبدالحسین نصرت درگذشتۀ 1334 ش. ● روزی به شب آوردن، کنایه از گذران اوقات است. در اشعاری که آوردیم، اغلب در وجه منفی به کار رفته است: با سختی و بدبختی سر ‌کردن؛ عمر را به بطالت به سر آوردن. سعدی گوید: آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی/ یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری. این تعبیر را احمد شاملو در بند آخر مرثیه‌ای که 29 بهمن 1349 در خاموشیِ فروغ فرخ‌زاد گفته و در کتاب «مرثیه‌های خاک» به چاپ رسیده، به کار بُِرده و از شدت شهرت، به گونۀ مثل در آمده است: و ما هم‌چنان دوره می‌کنیم شب را و روز را هنوز را. ● منبع: جُنگ لالا اسماعیل، برگ 80؛ دیوان اثیر اومانی، ص 590؛ نزهة المجالس، ص 577؛ جُنگ رباعی، ص 595، 613؛ دیوان اسیر شهرستانی (خطی)، برگ 319؛ تذکرۀ نصرآبادی، ج 1، ص 74؛ دیوان نصرت اصفهانی، ص 248؛ چراغ هدایت، ص 161؛ فرهنگ کنایات سخن، ج 1، ص 816؛ مجموعۀ آثار احمد شاملو، دفتر یکم، ص 650 ●● "چهار خطی" ☃️❄️ C᭄‌❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅─ ‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ @arayehha ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌♥️❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═‌
4_5800688950582450110.opus
9.34M
تاملی بر شعر زنان/۱ فروغ فرخزاد، سیلویا پلات و غاده‌السمان دکتر محمدرضا خالصی گروه ادبیات دانشگاه چالوس @arayehha
4_5769206183172772086.opus
963.1K
نقد شعر جناب شهرام گراوندی دکتر داودضا کاظمی گروه ادبیات دانشگاه چالوس @arayehha
4_5769206183172772084.opus
2.52M
نقد شعر دکتر سیامک بهرام‌پرور دکتر داودرضا کاظمی گروه ادبیات دانشگاه چالوس @arayehha
اى دل به كوى او ز كه پرسم كه يار كو؟! در باغ پرشكوفه كه پرسد بهار كو؟! +ARAIEHAYeadabi دل است. مصراع دوم مثالى براى مصراع اول است و هر مصراع مستقل؛ يعنى . كه و كه اند. تكرار واج "ر" ساخته است و باغ و شكوفه و بهار اند. @arayehha
من و تو پنجره هاى قطار در سفريم سفر مرا به تو نزديك تر نخواهد كرد +ARAIEHAYeadabi من و تو به پنجره هاى قطار شده ايم؛ قطار و سفر دارند. من و تو اگر نداشته باشيم، داريم!!! سفر شده است .. @arayehha