#آرایه
پشت در پشت، عاشقت بودیم
من و شیراز و بلخ و نیشابور
تو بگو دفترِ همه شُعراست،
گر سؤالی کنند از وطنات
#محمدرضا_حاج_رستمبگلو
شيراز و بلخ و نيشابور، #مجاز اند و ارتباطشان #مراعات_نظير است. در بيت اول #واج_آرايىِ "ش" شنيده مى شود. دفتر شعرا به وطن #تشبيه شده است.
@arayehha
#آرایه
سفر بهخیر گل من، که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
#حسین_منزوی
گل #استعاره از يار است و واژگان مى روى و نمى روى #تضاد اند. ياد و باد #جناس ساخته اند و صداهاى "د" و "ر" #واج_آرايى ايجاد كرده اند.
@arayehha
#آموزش
💛انواع هجاها:
🔺🔻🔺در كتاب علوم و فنون ادبی۱ ميخوانيم كه در وزن شعر هجاهای فارسی از نظر امتداد (تعداد حروف) سه نوعاند؛ يعني بهترتيب:
💎هجای كوتاه (مانند نَه و تو)،
💎هجای بلند (مانند سَر و پا)،
💎و هجای كشيده (مانند نَرم و گفت).
اين تقسيمبندی كاملاً درست است؛ امّا براي مهارت 🍋سماعی🍋 بايد اصلاحيهای در آن وارد كرد. ميدانيم كه در تقطيع هجايی، هجای كشيده بهصورت (-U) تقطيع ميگردد، يعنی شامل يک هجای بلند(-) و يك هجای(U) كوتاه ميشود.
برای اينكه بتوانيم وزن شعر را بدون نوشتن هجاها روی كاغذ تشخيص دهيم، بايد اين نكته را در تلفظ هجاهای كشيده در اشعار رعايت كنيم.
به اين ترتيب ما فقط دو هجا داريم:
1⃣ هجاي بلند: مانند «سَر» كه آن را بهصورت «تَن» ميتوان تصور كرد.
2⃣ هجاي كوتاه: مانند «تو» كه آن را بهصورت «تَــ» ميتوان تصور كرد.
⚡️در مورد هجاهاي كشيده هم بايد آنها را يک هجای بلند و يک هجای كوتاه درنظر بگيريم.
برای مثال شعر زير را در نظر بگيريد:
《بنواخت نورِ مصطفی آن اُستنِ حنّانه را
كمتر ز چوبی نيستی، حنّانه شو حنّانه شو》
اگر بخواهيم مصراع اول اين بيت را با هجاهای كوتاه و بلند نشان دهيم بهصورت زير درخواهد آمد:
_ U _ _ / _ U _ _ / _ U _ _ / _ U _ _
ملاحظه ميكنيد كه در هجاي دوم كه هجايی كشيده است، ما در تقطيع هجايی از يک هجای بلند (-) و يک هجای كوتاه (U) استفاده كردهايم.
⁉️امّا طرز خواندن شعر بايد چگونه باشد تا بهصورت سماعی اين وزن درک شود؟
✅ پاسخ اين است كه در خواندن هجاهای كشيده بايد يک مصوت كوتاه به آخرين حرف آنها اضافه كنيم (البته اين كار فقط برای تشخيص وزن است وگرنه طرز تلفظ درست به همان صورت قبلی است.)
يعني هجاي «واخت» را در مصراع بالا بايد بهصورت «واختُ» تلفظ كرد.
🎯 امّا بازهم شايد سؤالی پيش بيايد كه در همين هجاي كشيده بخش اول آن (يعني «واخ») هنوز هم كشيده است؟!
👌در اين مورد بايد به اين دقت كنيد كه با افزودن مصوت كوتاه ـُ به انتهای هجا براي اينكه آهنگ اوليهی مصراع از دست نرود بايد مصوت «ا» در «واخ» را كوتاه تلفظ كنيم پس بازهم يک هجاي بلند و يک هجای كوتاه خواهيم داشت. (اين حالت تلفظ در مورد هجای ششم مصراع دوم هم صدق می كند:
نيستی 👈🏻 نيسُتی)
📌📌حال با توجه به اينكه اركان معرفی شده در كتاب هجای كشيده ندارد و همگی 19 ركن (فاعلاتن، فاعلن، مفاعيلن، فعولن، مستفعلن، مفعولن، فعلاتن، فَعَلن، مفاعلن، مفتعلن، فَعْلن، فاعلاتُ، فعلاتُ، مفاعيلُ، مستفعلُ، مفعولُ، مفاعلُ، فَعَل، فع) فقط از هجاهای بلند و كوتاه تشكيل شدهاند، و ميتوان راحتتر وزن شعر را حدس زد.
@arayehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی انسانی میخونی و صداتم خوبه😂🤍
@arayehha
4_5778504117353713569.m4a
7.07M
❇️ با یاد عزیز فروغ فرخزاد
... امروز روز اول دی ماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفتهاست
و خاک، خاک پذیرنده
اشارتیست به آرامش
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد میآید...
انگار
آن شعلههای بنفش که در ذهن پاک پنجرهها میسوخت
چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود
در کوچه باد میآید
این ابتدای ویرانیست
آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهدکرد
من سردم است
من سردم است و
انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانهترین یار
آن شراب مگر چند ساله بود؟...
🍃آدینهشبهای #رادیو_پیام
🔳دی ماه ۱۳۸۹
فروغ_فرخزاد
دکتر عبدالحمید_ضیایی
@arayehha
عشق از دیدگاه فروغ فرخزاد:
" برف پشت شیشه"
فروغ فرخزاد دربارهی عشق میگوید:" شعر امروز کمتر توانسته است به معنی واقعی دوست داشتن بپردازد. عشق در شعر امروز یا آنقدر اغراقآمیز و پرسوز و گذار است که با خطوط زندگی جور در نمیآید و یا آنچنان ابتدایی و سرشار از درد عزوبت که انسان را بیاختیار به یاد" میو"های جفتجویانهی گربه های نر، بر پشت بام آفتابی میاندازد. در شعر امروز هرگز از عشق به عنوان یکی از پاکیزهترین عواطف بشری یاد نشده است. پیوند و آمیختگی دو جسم و زیبایی آن تا حد یک نیاز و احتیاج بدوی تنزل کرده است."
عشق در شعر فروغ، رنگ و جلوهی خاصی دارد. او در دورهی نخست شاعریاش با خشمها، پرخاشگریها، افزون طلبیها و احساسات به عشق زمینی توجه میکرد و زندگیاش در حقیقت به مانند زندان و قفس بود و البته این زندگی همراه با سختی ، اندیشه و آزادگی فکر او را محدود کرده نبود بلکه عشق و شور جوانی او را به اسارت و بند کشیده بود چنان که در ازدواج با همسر فرهیختهاش پرویز شاپور از روی احساس جوانی و بدون اندیشه تصمیم گرفت که نتیجهی خوبی نداشت اگرچه شاپور تا پایان عمر، فروغ را عاشقانه دوست داشت و این نوع عشق در اشعار اولیهی فروغ، بسیار دیده میشود:
گفتم قفس، ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دورویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقشباز
با جلوا و جلای خود آخر مرا ربود
پای مرا دوباره به زنجیرها ببند
تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند
تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ
بندی دگر دوباره به پایم نیفکند
و بدین ترتیب فروغ در جست و جوی راه فراری از این زندان زندگی به مدد عشق از لذت شور و شیدایی سرمست میشود. فروغ در این باره میگوید:" حتی احساس دوست داشتن هم زیباست.":
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
نقدی هم به این نگاه فروغ به عشق وارد است چون که او را از زندگی واقعیاش دور کرد و سبب جدایی او از پرویز شاپور شد. نگاه او در شعر " گناه" به عشق و لذت ناشی از آن اشتباه خانمان سوزی بود که بعدها خود فروغ به آن اعتراف کرد. فروغ به خاطر شکست ازدواج با پرویز شاپور، ازدواج را را نقطهی مقابل عشق میداند و آن را چیزی جز بردگی نمیداند در صورتی که این نگاه فروغ چندان درست نیست چرا که زندگیاش با ابراهیم گلستان اگرچه به ظاهر او را تا حدوی به آسایش رساند اما فروغ به گفتهی خودش هیچگاه به آرامش ابدی دست نیافت.
همانطور که گفته شد فروغ فرخزاد ازدواج و عشق را دو مسیر جدا از یکدیگر قلمداد میکند:
دخترک خندهکنان گفت که چیست
راز این حلقهی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهرهی او
این همه تابش و رخشندگی است
حلقهی بردگی و بندگی است
از موضوعات دیگر شعر فروغ گفتوگو با معشوق خود است:
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم، تو، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
باز دیگر تو، بار دیگر تو
عشق برای فروغ نه عشق افلاطونی است و نه عشق کفر آمیز چون که عرفای ایرانی توانستهاند این هردو را با هم تلفیق کنند( جلالی)
فروغ، انگار جستوجوگری است که به مقصود نمیرسد و عشق ظاهری ، فردی و خصوصی برای او نتیجهای جز غم ، تنهایی و شکست ندارد:
دیگرم گرمی نمیبخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینهام صحرای نومیدی است
خستهام، از عشق هم خسته
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینهام دستی
دانهی اندوه میکارد
ادامه دارد
نادر ابراهیمیان
@arayehha
عشق از دیدگاه فروغ فرخزاد:
" برف پشت شیشه"
بخش دوم:
فروغ در عاشقانههای خود و شعرهایی که به سوی طبیعت و عشق به دوران کودکی بر میگردد حس زنانگی خودش را نشان میدهد و افسوس میخورد که پیش از این چنین عاشق نبوده است.
" پرتو عشق در نزد او در همه چیز حلول مییابد و چون معشوق را دوست دارد به جهان و عناصر آن جهانی که معشوق در آن زندگی میکند نیز عشق میورزد."( دستغیب):
عاشقم، عاشق ستارهی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هرچه نام توست بر آن
اما فروغ در دورهی دوم شاعریاش که دوران شکوفایی ذوق شعری اوست عشق پاک ، زلال و حقیقی را جانشین عشق جسمانی و اروتیک میکند و همین کار سبب هنرنماییاش در ادب فارسی میشود " به بیان دیگر در جست و جوی ایمان است و برای این منظور از عشق کمک میگیرد."( جعفری):
دل من
که به اندازهی یک عشق است
به بهانههای سادهی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهی خانهمان کاشتهای
و به آواز قناریها
که به اندازهی یک پنجره میخوانند
معمولا زنان معشوق هستند و دوست داشته میشوند اما فروغ چون عاشق است و معشوق دارد در خیالش محبوبش را مردی محکم و استوار و با شهامت میدید دلش میخواست فردی از طایفهای دیگر باشد:
معشوق من
با آن تن برهنهی بیشرم
بر ساقههای نیرومندش
چون مرگ ایستاد
معشوق من
گویی ز نسلهای فراموش گشته است
گویی که تاتاری
در انتهای چشمانش
پیوسته در کمین سواری است
گویی که بربری
در برق پرطراوت دندانهایش
مجذوب خون گرم شکاری است
فروغ فکر می کرد محبوب او باید خدای او باشد و سادگی و صمیمت را از او بیاموزد و او را با همهی وجودش دوست داشته باشد:
معشوق من
همچون خداوندی در معبد نپال
گویی از ابتدای وجودش
بیگانه بوده است
او مثل یک سرود خوش عامیانه است
سرشار از خشونت و عریانی
او با خلوص دوست دارد
ذرات زندگی را
ذرات خاک را
فروغ در پیوند با عشق ، حد و مرزی مشخص نمیکند و اعتقاد دارد اگر فردی حقیقت و راستی را دوست داشته باشد و در راه رسیدن به معشوق از همه چیز میگذرد و حتی جانش را در این راه از دست میدهد. او تا پایان عمرش با این نگاه به عشق زندگی کرد و جهان را با بینش عاشقانه مینگریست و از دورویی و ریا بیزار بود و از مردم و جامعهای که درک واقعی از عشق نداشتند انتقاد میکند:
دیگر کسی به عشق نیندیشد
دیگر کسی به فتح نیندیشد
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
شوربختانه فروغ در زندگی شخصی خود به فرجام ناخوشایندی رسید و به همین دلیل در نگاه او اگر زندگی از عشق راستین تهی گردد حتی ازدواج و ثبت آن در دفترخانهها نمیتواند تضمینی برای ماندگاری عشق باشد:
سخن از پیوند سست دو نام
و هماغوشی در اوراق کهنهی یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوش بخت من است
با شقایقهای سوختهی بوسهی تو
وقتی که عشق و دوستی در میان جامعه از بین برود یاس و افسردگی همه جا را فرا میگیرد و دیگر چیزی باقی نمیماند و جز وحشت، نومیدی و... که نتیجهاش به تعبیر زیبای فروغ از دست دادن ایمان است:
خورشید مرده بود
و هیچ کس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است
نادر ابراهیمیان
منابع:
پری کوچک دریا: عبدالعلی دستغیب
اندیشه نگاران زن در شعر مشروطه: روح انگیز کراچی
پریشادخت شعر: محمود مشرف آزاد
نگاهی به فروغ فرخزاد: سیروس شمیسا
فریاد در مه : افسانه کینژاد
کسی که مثل هیچ کس نیست: پوران فرخزاد
نقد فمینیستی اشعار فروغ: مریم حسینی
زن در اشعار فروغ و غاده السمان: نادر ابراهیمیان
در افسون گل سرخ": نقد و بررسی شعر شاعران معاصر نادر ابراهیمیان
برف پشت شیشه" مجموعه مقالات دربارهی شعر و زندگی فروغ فرخزاد" نادر ابراهیمیان
و...
@arayehha
#خبرنگار_مجلهی_سپید_و_سیاه:
برای چه شعر میگویی؟
فروغ: برای این که احتیاج دارم. شعر برای من یک احتیاج است، احتیاجی بالاتر از خوردن و خوابیدن، چیزی شبیه نفس کشیدن. منظورم این است که این احتیاج به طور ضروری برای من مطرح است. شعر در من پراکنده شده است، یک زمانی بود که من این موجود را کنار دیگر چیزها به صورت یک چیز مجرد و خارج از خودم تصور میکردم. حالا مدتی است که او در من نفوذ کرده است، یعنی مرا فتح کرده است و به این جهت من از شعر جدا نیستم. آن وقتها شعر را باور نداشتم. این که می گویم باور نداشتم باز خودش مراحلی دارد. زمانی بود که من شعرم را به عنوان یک وسیله تفنن و تفریح میپنداشتم. وقتی از سبزی خرد کردن فارغ میشدم، پشت گوشم را میخاراندم و میگفتم خوب بروم یک شعر بگویم.
بعد زمانی دیگر بود که حس میکردم اگر شعر بگویم چیزی به من اضافه خواهد شد و حالا مدتی است که هر وقت شعر میگویم فکر میکنم چیزی از من کم میشود. یعنی من از خودم چیزی را میتراشم و به دست دیگران میدهم. برای همین است که شعر به صورت یک کار جدی برایم مطرح شده و حالا روی آن تعصب دارم. یک زمانی بود که من وقتی شعر میگفتم خودم شعرهای خودم را مسخره میکردم. اما حالا اگر شعرم را مسخره کنند عصبانی میشوم. برای این که خیلی دوستش دارم. مدتها زحمت کشیدم تا توانستم این چیز غریبه وحشی را برای خودم رام کنم.
- او حرف میزد و از یگانگی خودش با شعر سخن میگفت و من این یک بیت را از کتاب «تولدی دیگر» با خودم زمزمه میکردم:
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
فروغ: کلمه، واقعا باید جایش در شعر مشخص باشد، اگر نتواند جای واقعی خود را به دست بیاورد، یک چیز زائد و اضافی است و ما نباید به اضافات بپردازیم. صنعت حذف کردن کم از هنر به کار گماشتن نیست.
-موضوع شعرهایت چیست؟
فروغ: در چه زمانی؟
-مگر شما تاریخ نویسی؟
فروغ خندهاش گرفت و گفت:
شعر من با خود من پیش آمده است. من متاسفم که کتابهای «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» را بیرون دادهام. افسوس میخورم که من چرا این شروع را با «تولدی دیگر» شروع نکردم.
من شعر را در خودم یافتهام. به همین جهت امروز موضوع شعر من همه چیز میتواند باشد، از پارو کردن برف تا عوض کردن قنداق بچه. از تفاهم کامل یک مرد با پوست یک زن و از نگاه کردن به یک کوچه خالی در شب و منظره دو اتومبیل که سخت با هم تصادف کردهاند. اینها همه برای من موضوع شعر است.
- بعد از «تولدی دیگر» دارای یک نوع مشرب فکری در شعر شدهای.
فروغ: بله، به هر حال بعد از «تولد» باید بزرگ شد، باید رشد کرد، این تولد برای من در آستانهی ۳۰ سالگی به وقوع پیوست و حالا تصور میکنم شعری که خالی از فکر باشد نمیتواند مرا راضی کند. من خودم برای خودم فکر دارم، از دیگران متاثر نمیشوم و تلاش میکنم که صاحب یک فکر مستقل باشم. شاعرهای فرنگی روی من اثر زیادی نگذاشتهاند. در شعر باید همیشه تازه نفس بود و مجال نداد که خستگی و پیری- منظورم پیری ذهن است- آدمی را از پا درآورد. فاتحهی دیگران را از دم بخوانید، همه را.
- در باره ابدیت چطور فکر می کنید؟
فروغ: از تداوم انسان در گیاه، گل و حیوان.
-اما به اعتقاد من در «تولدی دیگر» زاییده شدهای و حالا پیام آور مفاهیم تازهای در شعر ما هستی. گورت نمیتواند گمنام بماند. نمیتوانی بعد از مرگ فارغ از اندیشهی نام و ننگ باشی. دربارهات قضاوتهایی خواهد شد.
فروغ: من برایم این مهم است که تا زنده هستم با شعرم زندگی کنم.
مجلهی سپید و سیاه، شماره ۷۰۱
@arayehha