eitaa logo
روناس
273 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
202 ویدیو
13 فایل
ما هستیم تا کتاب خونِ‌تون نیفته😉 تفکر ملی ⬅️ تولید ملی یک شهر حامی ماست😎 ارسال به هر کجا که باشی🙃 تبلیغات و سفارشات @Hatafi13 منتظر نظرات شما هستیم🤗 @ardakan_ronas
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریہ‌ی‌سید مامان گفت : نه نمیشه ، مسجدحرمت داره ، نمیشه چند نفر با قیافه های بَزَک کرده و هفت قلم آرایش بیان مسجد! -خب خانما میرن حسینیه ، مردا مسجد عباس همچنان نظاره گر بودوحرفی نمی‌زند ! اما معصومه راضی بود از پیشنهادم خوشش اومده بود چهره ی خندون‌و بارضایتش اینو نشون میداد! -باید با بابات صحبت کنیم معصومه شما هم با مامان و بابات صحبت کن تا ببینیم چی میشه بابا که اومد ناهار گذاشتیم بعد از غذا من ظرفا رو جمع میکردم و به مامانم با چشم و ابرو میگفتم که به بابام ماجرا رو بگه😅! معصومه هم که از من عجول تر بود ، رفت پیش مامانم نشست و در گوشی یه چیزایی گفت و مامانم به نشانه ی تایید سرتکون داد. من و معصومه نشستیم تو آشپز خونه و فال گوش ایستادیم واسه حرفاشون -آقا راستش امروز بچه ها رفته بودن به یکی دو تا تالار عروسی سر بزنن ولی با دیدن قیمتا هوش از سرشون پرید حالا پیشنهاد دادن مراسم تو مسجد گرفته بشه البته با رعایت حرمت مسجد ! - باید پیگیرش بشم ببینم امکان پذیره یا نه ، و شرایطش چطوره ... اتفاقا ازدواج امر مقدسیه قرار نیست مسجد فقط برای عزاداری باشه! معصومه سینی چای رو برداشت و رفت سمتشون به همه چای تعارف کرد و پیش عباس نشست و سریع گفت: بابا عباس هنوز نظرش رو نگفته ! عباس برای یه لحظه نگاهش رو معصومه خشک شد عباس نگاهش رو به سمت بابا برگردوند وگفت : برای من فرقی نداره ، رضایت معصومه و شما شرطه! عروسی مسئله ی مهم و حیاتی ای نیست فقط یه رسمه چیزی که زندگی انسان ها رو بنیاد میده اخلاق مداری و گذشته ! -بابا حتی اگه یه شام ساده هم باشه کافیه ، بقیه ی خرجا اضافه ست به دیوار آشپز خونه تکیه دادم ! چقدر قشنگ و ساده میخواستن زندگیشون رو شروع کنن، یه زندگی به دور از تجملات ! 🌾🌸 ⭕️ 🌼 ✨』
😌 🌈 من قول میدم اون مسئولیت رو بہ ڪسے ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعہ و اطمینان قلبے انتخاب ڪنین…اول از همہ خودتون تصمیمتون رو قلبے بگیرین. . -درستہ…ولے میدونید ?? اخہ ڪسے نیست ڪمڪم ڪنہ ?خانوادم هم ڪہ راضے نمیشن اصلا…مادرم ڪہ میگہ چادر چیہ و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن …شما ڪسے رو پیشنهاد نمیڪنید ڪہ بتونم ازش بپرسم و ڪمڪ بگیرم و بتونہ تو انتخاب چادر بهم یقین بدہ؟! . -چہ ڪسے میخواید بهتر از خدا؟! . -منظورم ڪسے هست ڪہ بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بدہ ? . -از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید.. . -اما من عربے بلد نیستم? . -فارسے بلدین ڪہ؟! از خدا ڪمڪ بخواین…نیت ڪنین و یہ صفحہ رو باز ڪنین و معنیشو بخونین…حتما راهے جلو پاتون میزارہ…البتہ اگہ بهش معتقد باشین . -باشہ ممنون? . گیج شدہ بودم…نمیدونستم چے میگہ. اخہ تو خونہ ما قرآن یہ ڪتاب دعا بود فقط …نہ یہ ڪتابے ڪہ بشہ ازش ڪمڪ گرفت ? . رفتم خونہ و همش تو فڪر حرفاش بودم…راستیتش رو بخواین با حرفهاے امروزش بیشتر جذبش شدم ? اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطاے ڪتاب خونمون پیدا ڪردم و اروم بردم تو اطاق. . قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم: خدایا من نمیدونم الان چے باید بگم و چیڪار ڪنم?آداب این چیزها هم بلد نیستم?…ولے خودت میدونے ڪہ من تا حالا گناہ بزرگے نڪردم ?خودت میدونے ڪہ درستہ بے چادر بودم ولے بے بند و بار نبودم?خودت میدونے ڪہ همیشہ دوستت داشتم ?خدایا تو دوراهے قرار گرفتم.? ڪمڪم ڪن…خواهش میڪنم ازت ?? . یہ بسم اللہ گرفتم و قرآنو باز ڪردم . سورہ نسا اومد ولے از معنے اون صفحہ چیزے سر در نیاوردم…? گفتم خدایا واضح تر بگو بهم..? و قرآن رو دوبارہ باز ڪردم سورہ نور اومد ڪہ تو معنیش نوشتہ بود: . اے پیامبر بہ زنان مؤمنہ بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاہ هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ کنند و زینت خود را بہ جز آن مقدار کہ نمایان است، آشکار ننمایند و (اطراف) روسری‌هاے خود را بر سینه‌ے خود افکنند تا گردن و سینہ با آن پوشاندہ شود . باز هم شڪے ڪہ داشتم تو چادرے شدن برطرف نشد? گفتم خدایا واضح تر ??من خنگ تر از این حرفاما ??و قرآن رو دوبارہ باز ڪردم. اینبار سورہ احزاب اومد . معنے اون صفحہ رو خوندم تا رسیدم بہ ایہ ۵۹ . یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ..ای پیامبر به همسران ودختران وزنان مومنان بگو:جلباب ها ی خود را بر بدن خویش فرو افکنند این کار برای ان که مورد اذیت قرار نگیرند بهتر است.جلباب؟!؟!؟!جلباب دیگه چیه؟?سریع گوشیمو برداشتمو سرچ کردم جلباب…….دیدم جلباب در عربی به پارچه سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه که زنان روی لباسهای خود میپوشن…اشک تو چشمام حلقه زد…..گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر از این بگه دوست داره تو چادر ببینتت….تصمیممو گرفتم….من باید چادری بشم…….